جواهر نشاندن بر چیزی، گوهرنشان ساختن، مرصع ساختن، در ادبیات در فن بدیع آوردن الفاظ و کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که در وزن و سجع مطابق باشند مانند فراش و نقاش، منوّر و مقرّر، گریان و خندان، جلال و کمال و مانند این بیت، برای مثال هوا شد تیره و گریان به سان دیدۀ وامق / زمین شد تازه و خندان به سان چهرۀ عذرا (رشیدالدین وطواط)
جواهر نشاندن بر چیزی، گوهرنشان ساختن، مرصع ساختن، در ادبیات در فن بدیع آوردن الفاظ و کلماتی در دو مصراع یا دو جمله که در وزن و سجع مطابق باشند مانند فراش و نقاش، منوّر و مقرّر، گریان و خندان، جلال و کمال و مانند این بیت، برای مِثال هوا شد تیره و گریان به سان دیدۀ وامق / زمین شد تازه و خندان به سان چهرۀ عَذرا (رشیدالدین وطواط)
زینت دادن کتاب با رنگ های زیبا، نزدیک به هم نوشتن سطرهای کتاب، نقطه و اعراب گذاشتن بر کلمات، خط کشیدن بر بعضی از ارقام دفتر حساب که معلوم شود آن رقم به حساب آمده است
زینت دادن کتاب با رنگ های زیبا، نزدیک به هم نوشتن سطرهای کتاب، نقطه و اعراب گذاشتن بر کلمات، خط کشیدن بر بعضی از ارقام دفتر حساب که معلوم شود آن رقم به حساب آمده است
مزید مؤخر تفضیلی تر + ین نسبت، علامت صفت عالی. پساوندی است که چون بر صفتی افزون گردد آنرا ممتاز سازد. چون بد+ترین = بدترین. به + ترین = بهترین. بزرگ + ترین = بزرگ ترین: از عباد ملک العرش نکو کارترین خوشخویی، خوش سخنی، خوش منشی، خوش حسبی. منوچهری. چنان دان که نادان ترین کس تویی اگر پند دانندگان نشنوی. (از سندبادنامه ص 234). تازه ترین سنبل صحرای ناز خاصه ترین گوهر دریای راز. نظامی. مبارکتر شب و خرمترین روز که دوشم قدر بود، امروز نوروز. سعدی. و رجوع به صفت شود
مزید مؤخر تفضیلی تر + ین نسبت، علامت صفت عالی. پساوندی است که چون بر صفتی افزون گردد آنرا ممتاز سازد. چون بد+ترین = بدترین. به + ترین = بهترین. بزرگ + ترین = بزرگ ترین: از عباد ملک العرش نکو کارترین خوشخویی، خوش سخنی، خوش منشی، خوش حسبی. منوچهری. چنان دان که نادان ترین کس تویی اگر پند دانندگان نشنوی. (از سندبادنامه ص 234). تازه ترین سنبل صحرای ناز خاصه ترین گوهر دریای راز. نظامی. مبارکتر شب و خرمترین روز که دوشم قدر بود، امروز نوروز. سعدی. و رجوع به صفت شود
جواهر درنشاندن. (دهار). درنشاندن جواهر در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواهر نشاندن در چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). جواهردر زر نشاندن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برشته درآوردن گوهر در گردن بند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوهر به رشته کردن. (ترجمان البلاغۀ رادویانی) ، به ترتیب نیک درست درنشاندن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم بافتن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رصع الطائر عشّه بالقضبان، نزدیک هم قرار داد و بهم بافت شاخه های لانه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندازه کردن و یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازه کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شادمانی و خوشدلی کردن، (اصطلاح بدیع) سخن را بخش بخش کردن هر کلمه ای بمقابل خود و وزن و روی ّ یکسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در سخن مقابلۀ هر لفظ، لفظی دیگر آوردن که قافیه به آن تواند شد. و بعضی محققان چنین نوشته اند... و به اصطلاح، شاعر یا منشی در برابر هر کلمه، کلمه ای دیگر بیارد که متفق الوزن و موافق القوافی باشد... (از غیاث اللغات) (از آنندراج). مثال از نظم، شاعر گوید: ای مصور ز تو کمال وفا وی منور ز تو جمال صفا. اهلی شیرازی: گوهر او یافته درج شرف اختر او یافته برج شرف. در این شعر با وصف ترصیع، تجنیس هم یافته میشود، والا گوهر و اختر متجانس نیست. مثال نثر مرصع از اعجاز خسروی: امام معظم اعظم همام مکرم اکرم خیر ادریس عمل منیر برجیس محل حاکم والامقام حاتم دریاغلام شهاب المله الظاهره نصاب الدوله القاهره مرجع الفحول و الاجله منبع العقول و الادله... (از آنندراج). آن است که الفاظ در وزن مساوی و در عجزها متفق باشند مانند قول خدای تعالی: ان الینا ایابهم. ثم ان الینا حسابهم. (از تعریفات جرجانی)... آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخشهای سخن خانه خانه آرند چنانکه هر کلمه برابر بوده و متفق بوزن و حرفی از اول وی هم همچون آخر بوده. همچنانکه ابوطیب مصعبی گفت (هزج) : شکّرشکنست یا سخنگوی منست عنبرذقنست یا سمنبوی منست. اندر این بیت هر دو کلمه برابر افتادند و یکسان به وزن چون شکر با عنبر و شکن با ذقن و سخن با سمن و گوی بابوی. و چون اقسام سخن بدین مثال بود که یاد کردم آن را ترصیع خوانند، و این قسم را اندر بلاغت درجه ای بلند است و منزلتی شریف، زیرا که بدام هر خاطری اندرنیاید و دست هر خردی به وی نرسد. مثال دیگر عنصری گوید (مجتث ّ) : گره گذاشته از قیر بر صحیفۀ سیم زره نگاشته از مشک بر گل بادام. رودکی گوید (رمل) : کس فرستاد به سرّ اندرعیار مرا که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا. عبدالجبار زینبی گفت (رمل) : روز بزمت نامدارا فاخته انباز باز روزرزمت کامکارا شیر شاگرد شبان. عنصری گوید (متقارب) : بدیدار ماهی بکردار شاهی بفرهنگ پیری بدولت جوانی بفرمان قضایی بمیدان بلایی بنعمت زمینی بقدر آسمانی. بیتی سراسر مرصع بر سبیل دعای پایان قصیده، قمری جرجانی گوید (هزج) : علو تختت کفوّ بختت فری ّ کارت پری ّ یارت کژین (؟) مشکین گزین مسکن قرین خوبان معین یزدان. عنصری گوید (هزج) : بایسته یمین دول آن قاعده ملک شایسته امین ملل آن خسرو دنیا. منجیک گفت (قریب) : نگذاشت چو تو هیچ رزم رستم ناراست چو تو هیچ بزم دارا. هم منجیک گوید (مجتث) : بروی شمع فروزی مرا بگرد سرای بموی عنبر سوزی ز فرق تا بقدم. (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 250 و کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و مرآهالخیال ص 115 و نفایس الفنون ص 46 و اساس الاقتباس ص 597 و حدایق السحر چ اقبال صص 3- 5 و ترصیع معالتجنیس و مرصع شود
جواهر درنشاندن. (دهار). درنشاندن جواهر در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جواهر نشاندن در چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). جواهردر زر نشاندن. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، برشته درآوردن گوهر در گردن بند. (از اقرب الموارد) (از المنجد). گوهر به رشته کردن. (ترجمان البلاغۀ رادویانی) ، به ترتیب نیک درست درنشاندن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهم بافتن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : رصع الطائر عشّه بالقضبان، نزدیک هم قرار داد و بهم بافت شاخه های لانه را. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، اندازه کردن و یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). اندازه کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، شادمانی و خوشدلی کردن، (اصطلاح بدیع) سخن را بخش بخش کردن هر کلمه ای بمقابل خود و وزن و رَوی ّ یکسان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در سخن مقابلۀ هر لفظ، لفظی دیگر آوردن که قافیه به آن تواند شد. و بعضی محققان چنین نوشته اند... و به اصطلاح، شاعر یا منشی در برابر هر کلمه، کلمه ای دیگر بیارد که متفق الوزن و موافق القوافی باشد... (از غیاث اللغات) (از آنندراج). مثال از نظم، شاعر گوید: ای مصور ز تو کمال وفا وی منور ز تو جمال صفا. اهلی شیرازی: گوهر او یافته درج شرف اختر او یافته برج شرف. در این شعر با وصف ترصیع، تجنیس هم یافته میشود، والا گوهر و اختر متجانس نیست. مثال نثر مرصع از اعجاز خسروی: امام معظم اعظم همام مکرم اکرم خیر ادریس عمل منیر برجیس محل حاکم والامقام حاتم دریاغلام شهاب المله الظاهره نصاب الدوله القاهره مرجع الفحول و الاجله منبع العقول و الادله... (از آنندراج). آن است که الفاظ در وزن مساوی و در عَجُزها متفق باشند مانند قول خدای تعالی: ان الینا ایابهم. ثم ان الینا حسابهم. (از تعریفات جرجانی)... آن است که دبیر و شاعر اندر نظم و نثر بخشهای سخن خانه خانه آرند چنانکه هر کلمه برابر بوده و متفق بوزن و حرفی از اول وی هم همچون آخر بوده. همچنانکه ابوطیب مصعبی گفت (هَزَج) : شکّرشکنست یا سخنگوی منست عنبرذقنست یا سمنبوی منست. اندر این بیت هر دو کلمه برابر افتادند و یکسان به وزن چون شکر با عنبر و شکن با ذقن و سخن با سمن و گوی بابوی. و چون اقسام سخن بدین مثال بود که یاد کردم آن را ترصیع خوانند، و این قسم را اندر بلاغت درجه ای بلند است و منزلتی شریف، زیرا که بدام هر خاطری اندرنیاید و دست هر خردی به وی نرسد. مثال دیگر عنصری گوید (مُجْتَث ّ) : گره گذاشته از قیر بر صحیفۀ سیم زره نگاشته از مشک بر گل بادام. رودکی گوید (رَمَل) : کس فرستاد به سرّ اندرعیار مرا که مکن یاد به شعر اندر بسیار مرا. عبدالجبار زینبی گفت (رمل) : روز بزمت نامدارا فاخته انبازِ باز روزرزمت کامکارا شیر شاگرد شبان. عنصری گوید (متقارِب) : بدیدارْ ماهی بکردارْ شاهی بفرهنگ ْ پیری بدولت ْ جوانی بفرمان ْ قضایی بمیدان ْ بلایی بنعمت ْ زمینی بقدرْ آسمانی. بیتی سراسر مرصع بر سبیل دعای پایان قصیده، قمری جرجانی گوید (هزج) : علو تختت کفوّ بختت فری ّ کارت پری ّ یارت کژین ِ (؟) مشکین گزین ِ مسکن قرین ِ خوبان معین ِ یزدان. عنصری گوید (هزج) : بایسته یمین دول آن قاعده ملک شایسته امین ملل آن خسرو دنیا. منجیک گفت (قریب) : نگذاشت چو تو هیچ رزم رستم ناراست چو تو هیچ بزم دارا. هم منجیک گوید (مجتث) : بروی شمع فروزی مرا بگرد سرای بموی عنبر سوزی ز فرق تا بقدم. (از ترجمان البلاغۀ رادویانی). رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم چ دانشگاه ص 250 و کشاف اصطلاحات الفنون و تعریفات جرجانی و مرآهالخیال ص 115 و نفایس الفنون ص 46 و اساس الاقتباس ص 597 و حدایق السحر چ اقبال صص 3- 5 و ترصیع معالتجنیس و مرصع شود
مبالغۀ رصف. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخوبی بهم ملصق کردن سنگها را در سنگفرش. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح علم خط) آن است که نسبت هر حرفی را با حرف دیگر در وضع رعایت کنند. (نفایس الفنون) ، بستن پی نازک به اطراف سر تیر. (ناظم الاطباء). رجوع به رصف شود
مبالغۀ رصف. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بخوبی بهم ملصق کردن سنگها را در سنگفرش. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح علم خط) آن است که نسبت هر حرفی را با حرف دیگر در وضع رعایت کنند. (نفایس الفنون) ، بستن پی نازک به اطراف سر تیر. (ناظم الاطباء). رجوع به رصف شود
بازداشتن ستور را در منزل بر علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازداشتن ستور را در خانه جهت علف. (ناظم الاطباء). بازداشتن ستور از علف و نفرستادن آن به چراگاه. (از شرح قاموس ترکی). بازداشتن چهارپا را از علف. (متن اللغه)
بازداشتن ستور را در منزل بر علف. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد). بازداشتن ستور را در خانه جهت علف. (ناظم الاطباء). بازداشتن ستور از علف و نفرستادن آن به چراگاه. (از شرح قاموس ترکی). بازداشتن چهارپا را از علف. (متن اللغه)