گیاهی پایا، با ساقۀ پیچنده و برگ هایی شبیه برگ لوبیا و گل های آبی رنگ. ریشۀ آن به درازی ده سانتی متر و به رنگ خاکستری یا قهوه ای و مغزش سفید است. در معالجۀ رماتیسم و بیماری های کلیه نافع است. در هند، مالزی، سیلان و بعضی جزایر اقیانوسیه می روید
گیاهی پایا، با ساقۀ پیچنده و برگ هایی شبیه برگ لوبیا و گل های آبی رنگ. ریشۀ آن به درازی ده سانتی متر و به رنگ خاکستری یا قهوه ای و مغزش سفید است. در معالجۀ رماتیسم و بیماری های کلیه نافع است. در هند، مالزی، سیلان و بعضی جزایر اقیانوسیه می روید
آمد و شد کردن دودل شدن، دودله بودن اسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، شکم روه، هیضه، شکم روش، بیرون روه، رانش، زحیر
آمد و شد کردن دودل شدن، دودله بودن اِسهال، دفع مدفوع به صورت شل و آبکی که منجر به کم شدن آب بدن می شود، شِکَم رَوِه، هَیضِه، شِکَم رَوِش، بیرون رَوِه، رانِش، زَحیر
ترنغمه. کسی که صدا و نغمۀ سیراب داشته باشد. (آنندراج). خوش صدا. کسی که صدای دلنشین و گیرا داشته باشد. خوش لحن: به ترنغمگی در چمن آبشار نمی افتد ازپایۀ اعتبار شده خطبه خوان بلبل ترصدا گرفته بمنقار در کف عصا. ملا طغرا (از آنندراج)
ترنغمه. کسی که صدا و نغمۀ سیراب داشته باشد. (آنندراج). خوش صدا. کسی که صدای دلنشین و گیرا داشته باشد. خوش لحن: به ترنغمگی در چمن آبشار نمی افتد ازپایۀ اعتبار شده خطبه خوان بلبل ترصدا گرفته بمنقار در کف عصا. ملا طغرا (از آنندراج)
امیدوار و چشم داشت دارنده. (آنندراج) (غیاث). منتظر. (دهار). انتظار کشنده. منتظر و نگران. چشم براه و بیدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : در اثناء این حال ابوالحسن سیمجور از سیستان باز گشته و بی اجازت حضرت به خراسان آمده و مترصد فتنه و تشویش نشسته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 77). مترصد آن که بوقت صبح محذور واقع شود و حادثه نازل گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 96). خویشتن بدارالملک بلخ رفت و منتظر و مترصد وصول مدد بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. (گلستان). یکی از ملوک عجم شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چنانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان. (گلستان)
امیدوار و چشم داشت دارنده. (آنندراج) (غیاث). منتظر. (دهار). انتظار کشنده. منتظر و نگران. چشم براه و بیدار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) : در اثناء این حال ابوالحسن سیمجور از سیستان باز گشته و بی اجازت حضرت به خراسان آمده و مترصد فتنه و تشویش نشسته. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 77). مترصد آن که بوقت صبح محذور واقع شود و حادثه نازل گردد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 96). خویشتن بدارالملک بلخ رفت و منتظر و مترصد وصول مدد بنشست. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 259). در طلبش متلهف بود و پویان و مترصد و جویان. (گلستان). یکی از ملوک عجم شنیدم که متعلقان را همی گفت که مرسوم فلان را چنانکه هست مضاعف کنید که ملازم درگاه است و مترصد فرمان. (گلستان)