بمعنی مرکبات است که عبارت از نارنج و ترنج و نارنگی و پرتقال و بالنگ و توسرخ و سلطان المرکبات و لیموی ترش و لیموی شیرین و لیموی عمانی و فتاوی و دارابی و امثال آنها باشد. و این کلمه فارسی در هندوستان معمول و گاه ترشه گویند و همین معنی اراده کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
بمعنی مرکبات است که عبارت از نارنج و ترنج و نارنگی و پرتقال و بالنگ و توسرخ و سلطان المرکبات و لیموی ترش و لیموی شیرین و لیموی عمانی و فتاوی و دارابی و امثال آنها باشد. و این کلمه فارسی در هندوستان معمول و گاه ترشه گویند و همین معنی اراده کنند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
دهی است از دهستان بریاجی که در بخش سردشت شهرستان مهاباد و 4هزارگزی جنوب سردشت و 3هزارگزی شوسۀ سردشت به مهاباد قرار دارد. کوهستانی و جنگلی و معتدل است و 78 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سردشت و محصول آنجا غلات و توتون و مازوج و کتیراست. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) آبی در راه قزوین و رشت که طعمی نزدیک به ترشی دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
دهی است از دهستان بریاجی که در بخش سردشت شهرستان مهاباد و 4هزارگزی جنوب سردشت و 3هزارگزی شوسۀ سردشت به مهاباد قرار دارد. کوهستانی و جنگلی و معتدل است و 78 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه سردشت و محصول آنجا غلات و توتون و مازوج و کتیراست. شغل اهالی زراعت و گله داری است. صنایع دستی جاجیم بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) آبی در راه قزوین و رشت که طعمی نزدیک به ترشی دارد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشاوه، تُمتُم، تُتُم، تَتُری، تَتریک، تُرفان
حالتی در معده که به واسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا می شود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترش شدگی می کند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمی گردد، بدی گوارش
حالتی در معده که به واسطۀ زیاد شدن ترشحات اسیدی در اثر پرخوری یا علت دیگر پیدا می شود و انسان در پشت جناغ سینه احساس سوزش و ترش شدگی می کند و گاه مواد اسیدی از معده به مری برمی گردد، بدی گوارش
دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان و در 21 هزارگزی شمال باختری لک لک، مرکز دهستان قرار دارد. کوهستانی و گرمسیراست. و 80 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه ترناب ومحصول آنجا غله و پشم و لبنیات است. شغل مردم آن دیه که از طایفۀ بهمئی میباشند زراعت و گله داری است وصنایع دستی آنان بافتن قالیچه و جاجیم و پارچه است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان بهمئی گرمسیر است که در بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان و در 21 هزارگزی شمال باختری لک لک، مرکز دهستان قرار دارد. کوهستانی و گرمسیراست. و 80 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه ترناب ومحصول آنجا غله و پشم و لبنیات است. شغل مردم آن دیه که از طایفۀ بهمئی میباشند زراعت و گله داری است وصنایع دستی آنان بافتن قالیچه و جاجیم و پارچه است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان گلچرات است که در بخش پلدشت شهرستان ماکو و 39هزارگزی جنوب خاوری پلدشت و پانصد گزی شمال راه ارابه رو نازیک قرار دارد. دامنه ای معتدل است و 55 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. این قریه آب معدنی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان گلچرات است که در بخش پلدشت شهرستان ماکو و 39هزارگزی جنوب خاوری پلدشت و پانصد گزی شمال راه ارابه رو نازیک قرار دارد. دامنه ای معتدل است و 55 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و پنبه است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی جاجیم بافی است. این قریه آب معدنی دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 22). ترابیدن آب بود. (حاشیۀ همان کتاب). پالائیدن آب بود از جائی. (ایضاًحاشیۀ همان کتاب). فروچکیدن روغن بود از ظرف چنانکه بوطاهر خسروانی گفته: از شیشه همان برون ترابد که دروست. (ایضاً حاشیۀ همان کتاب). ترشح و چکیدن آب وشراب و روغن و امثال آن باشد از مشک و سبو و مانند آن. (فرهنگ جهانگیری). ترشح و تراویدن و کم کم چکیدن آب و شراب و روغن و امثال آن باشد از کوزه و سبو و مشک و مانند آن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چکۀ آب و تراوش آن. (ناظم الاطباء). ترابیدن و تراویدن مصدر آنست. (آنندراج). رشحه و چکۀ آب و شراب و روغن و مانند آن، و ترابیدن و تراویدن مصدر آن. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا). رفتن روغن از آوند بپالایش. (شرفنامۀ منیری). آبی یا روغنی باشد که به پالایش از کوزه یا از خم اندک اندک میچکد. (اوبهی) : اگر تراب ز دست تو آیدی بزمین بجای سبزه زبرجد برویدی ز تراب. امیرمعزی. خموش آب نگه دار همچو مشک درست ور از شکاف بریزی تراب، معیوبی. مولوی (از فرهنگ جهانگیری و رشیدی). ، بعضی گویند شمشیر باشد، چون گویی این شمشیر تراب است یعنی آب دارد و روشنست. (اوبهی) ، بمعنی حیله و زبان آوری هم بنظر آمده است. (برهان)
ترشح بود از آب و روغن که اندک اندک از کوزه و غیره پالایش گیرد و بترابد بیرون. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 22). ترابیدن آب بود. (حاشیۀ همان کتاب). پالائیدن آب بود از جائی. (ایضاًحاشیۀ همان کتاب). فروچکیدن روغن بود از ظرف چنانکه بوطاهر خسروانی گفته: از شیشه همان برون ترابد که دروست. (ایضاً حاشیۀ همان کتاب). ترشح و چکیدن آب وشراب و روغن و امثال آن باشد از مشک و سبو و مانند آن. (فرهنگ جهانگیری). ترشح و تراویدن و کم کم چکیدن آب و شراب و روغن و امثال آن باشد از کوزه و سبو و مشک و مانند آن. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چکۀ آب و تراوش آن. (ناظم الاطباء). ترابیدن و تراویدن مصدر آنست. (آنندراج). رشحه و چکۀ آب و شراب و روغن و مانند آن، و ترابیدن و تراویدن مصدر آن. (فرهنگ رشیدی) (از انجمن آرا). رفتن روغن از آوند بپالایش. (شرفنامۀ منیری). آبی یا روغنی باشد که به پالایش از کوزه یا از خم اندک اندک میچکد. (اوبهی) : اگر تَراب ز دست تو آیدی بزمین بجای سبزه زبرجد برویَدی ز تُراب. امیرمعزی. خموش آب نگه دار همچو مَشک درست ور از شکاف بریزی تراب، معیوبی. مولوی (از فرهنگ جهانگیری و رشیدی). ، بعضی گویند شمشیر باشد، چون گویی این شمشیر تراب است یعنی آب دارد و روشنست. (اوبهی) ، بمعنی حیله و زبان آوری هم بنظر آمده است. (برهان)
ابن عمر بن عبید کاتب مصری، مکنی به ابوالنعمان. از ابواحمد بن الناصح روایت کند. او در ذی قعده 427 هجری قمری بسن 85سالگی درگذشت. (حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 171)
ابن عمر بن عبید کاتب مصری، مکنی به ابوالنعمان. از ابواحمد بن الناصح روایت کند. او در ذی قعده 427 هجری قمری بسن 85سالگی درگذشت. (حسن المحاضره فی اخبار مصر و القاهره ص 171)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شاه آباد (اسلام آباد غرب) است که در دوازده هزارگزی جنوب باختری شاه آباد و یکهزارگزی شمال شوسۀ شاه آباد به ایلام قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ ذغال و هیزم است و در زمستان عموماً به گرمسیر دیرۀگیلان غرب میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
دهی از دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان شاه آباد (اسلام آباد غرب) است که در دوازده هزارگزی جنوب باختری شاه آباد و یکهزارگزی شمال شوسۀ شاه آباد به ایلام قرار دارد. کوهستانی و سردسیر است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات دیم و لبنیات است. شغل اهالی زراعت و گله داری و تهیۀ ذغال و هیزم است و در زمستان عموماً به گرمسیر دیرۀگیلان غرب میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
خاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان) (جهانگیری). خاک خشک. (غیاث اللغات). زمین نرم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، اتربه، تربان، و در آن ده لغت دیگر است: ترب، تربه، ترباء، ترباء، تیرب، تیراب، تورب، توراب، تریب و تریب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمات شود. بفارسی خاک نامند و آن عبارتست از آنچه از زمین بسبب آفتاب و صدمات نرم شده باشد سرد باعتدال و خشک مخفف و رادع است. (تحفۀ حکیم مؤمن) :... فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل... (قرآن 2 / 264). ان مثل عیسی عند اﷲ کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون. (قرآن 3 / 59). جان و تن حجت تو مر ترا باد تراب قدم ای بوتراب. ناصرخسرو. که شود سخت زود دیو لعین زیر نعلین بوتراب تراب. ناصرخسرو. سر یافته ست نرمترین بالش از حجر تن یافته ست پاک ترین بستر از تراب. مسعودسعد. اگر تراب ز دست تو آیدی بزمین بجای سبزه زبرجدبرویدی ز تراب. امیرمعزی. زهرۀ اعدا شکافت چون جگر صبحدم تا جگر ابر را سده ببست از تراب. خاقانی. ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر زنگ کآن بوتراب علم به زیر تراب شد. خاقانی
خاک. (منتهی الارب) (آنندراج) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (ناظم الاطباء). بعربی خاک را گویند. (برهان) (جهانگیری). خاک خشک. (غیاث اللغات). زمین نرم. (از اقرب الموارد) (از المنجد). ج، اتربه، تربان، و در آن ده لغت دیگر است: ترب، تربه، تَرباء، تُرباء، تیرب، تیراب، تورب، توراب، تَریب و تِریب. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به همین کلمات شود. بفارسی خاک نامند و آن عبارتست از آنچه از زمین بسبب آفتاب و صدمات نرم شده باشد سرد باعتدال و خشک مخفف و رادع است. (تحفۀ حکیم مؤمن) :... فمثله کمثل صفوان علیه تراب فأصابه وابل... (قرآن 2 / 264). ان مثل عیسی عند اﷲ کمثل آدم خلقه من تراب ثم قال له کن فیکون. (قرآن 3 / 59). جان و تن حجت تو مر ترا باد تراب قدم ای بوتراب. ناصرخسرو. که شود سخت زود دیو لعین زیر نعلین بوتراب تراب. ناصرخسرو. سر یافته ست نرمترین بالش از حجر تن یافته ست پاک ترین بستر از تراب. مسعودسعد. اگر تَراب ز دست تو آیدی بزمین بجای سبزه زبرجدبرویَدی ز تُراب. امیرمعزی. زهرۀ اعدا شکافت چون جگر صبحدم تا جگر ابر را سده ببست از تراب. خاقانی. ای ذوالفقار دست هدی زنگ گیر زنگ کآن بوتراب علم به زیر تراب شد. خاقانی
بن دست گوسپند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). منه حدیث علی علیه السلام: لئن ولیت بنی امیه لانفضهم القصاب التراب الوذمه. (منتهی الارب) ، آن یا جمع ترب بالفتح است مخفف ترب یا صواب الوذام التربه است و آن وذام (روده وشکنبه ها) است که بخاک افتاده باشد. (منتهی الارب)
بن دست گوسپند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). منه حدیث علی علیه السلام: لئن ولیت بنی امیه لانفضهم القصاب التراب الوذمه. (منتهی الارب) ، آن یا جمع تَرْب بالفتح است مخفف تَرَب یا صواب الوذام التربه است و آن وذام (روده وشکنبه ها) است که بخاک افتاده باشد. (منتهی الارب)
دعای نیک و خوش. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : الدعاء الی الرحب. (اقرب الموارد). مرحبا گفتن. (ناظم الاطباء) : من نیز بدین بشارت استبشار نمودم و مقدم او را به ترحاب و اهتراز جواب دادم. (سندبادنامه ص 20). از بادرات افادات سردش ’مبرد’ بترحاب خود را خنک گوید. (درۀ نادره چ شهیدی ص 63)
دعای نیک و خوش. (از اقرب الموارد) (از المنجد) : الدعاء الی الرحب. (اقرب الموارد). مرحبا گفتن. (ناظم الاطباء) : من نیز بدین بشارت استبشار نمودم و مقدم او را به ترحاب و اهتراز جواب دادم. (سندبادنامه ص 20). از بادرات افادات سردش ’مبرد’ بترحاب خود را خنک گوید. (درۀ نادره چ شهیدی ص 63)
دهی است از دهستان ابوالفارس در بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 33هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و 15هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ ماماتین به هفتگل قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه ابوالفارس و محصول آن غلات و لبنیات و برنج است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان ابوالفارس در بخش رامهرمز شهرستان اهواز که در 33هزارگزی جنوب خاوری رامهرمز و 15هزارگزی جنوب خاوری شوسۀ ماماتین به هفتگل قرار دارد. کوهستانی و گرمسیر است و 100 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه ابوالفارس و محصول آن غلات و لبنیات و برنج است و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان حومه بخش مشیز است که در شهرستان سیرجان و 12هزارگزی جنوب مشیز بر سر راه فرعی مشیز به بافت قرار دارد. جلگه ای سردسیر است و 230 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی از دهستان حومه بخش مشیز است که در شهرستان سیرجان و 12هزارگزی جنوب مشیز بر سر راه فرعی مشیز به بافت قرار دارد. جلگه ای سردسیر است و 230 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آنجا غلات و حبوب و شغل اهالی زراعت است. راه فرعی دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)