جلدی و چابکی. (برهان). جلدی و چالاکی و چابکی. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ماهری. (ناظم الاطباء) : بی باده از این سمند سرمستی بین وز کوه به جنب رفعتش پستی بین از بحر کند به خشک لعلی معبر در فن سبک رویش تردستی بین. ظهوری (از آنندراج). زاهدان خشک می ترسند از برق فنا ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم. صائب (از آنندراج). ، شعبده یا قسمتی از آن، و عرب آنرا خفّه گوید و عامل مهم در آن چستی و جلدی کار مشعبد است که با سرعت عمل حقیقت را از بیننده منع کنند. شعبده بازی. چشم بندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تردست شود
جلدی و چابکی. (برهان). جلدی و چالاکی و چابکی. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). ماهری. (ناظم الاطباء) : بی باده از این سمند سرمستی بین وز کوه به جنب رفعتش پستی بین از بحر کند به خشک لعلی معبر در فن سبک رویش تردستی بین. ظهوری (از آنندراج). زاهدان خشک می ترسند از برق فنا ما بر این آتش ز تردستی کباب افکنده ایم. صائب (از آنندراج). ، شعبده یا قسمتی از آن، و عرب آنرا خِفّه گوید و عامل مهم در آن چستی و جلدی کار مشعبد است که با سرعت عمل حقیقت را از بیننده منع کنند. شعبده بازی. چشم بندی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به تردست شود
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
عجولانه، چیزی که بر سر دست یا دم دست باشد، کاری که بر سر دست و فوری و بی درنگ انجام دهند، آنچه حاضر باشد یا زود حاضر شود از طعام و شراب، برای مِثال باده ای چند خورد سردستی / روی صحرا شد از سر مستی (نظامی۴ - ۵۷۲)
مردم جلد وچست و چابک را گویند. (برهان). چست و چابک. (فرهنگ رشیدی). کنایه از چست و چالاک و چابک بود. (انجمن آرا). جلد و چابک و چالاک و ماهر. (ناظم الاطباء). چست وچالاک. (غیاث اللغات). در این ترکیب لفظ تر بمعنی چست و چالاک است. (آنندراج) ، غایتش کنایه از کسی هست که عمل بدست کند چون نقاش و مصوّر و امثال آن. (آنندراج). بعضی از محققان نوشته اند که بمعنی مشّاق و کامل هنر و مستعمل در کاری که بدست تعلق دارد، و در سراج اللغات بمعنی چالاک دست، و اطلاق این لفظبر کسانی کنند که عمل بدست نمایند چنانکه نقاش و کاتب. (غیاث اللغات) ، شعبده باز که با سرعت عمل، حقیقت را از بیننده منع کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، که بسرعت رباید، بی آنکه کسی آگاه شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کشتزار ایزد است این خلق و این تردست مرگ داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا. ناصرخسرو. رجوع به تردستی شود. ، ترصدا. ترنغمه. خوش نوا. (مجموعۀ مترادفات ص 152). رجوع به مادۀ بعد شود
مردم جلد وچست و چابک را گویند. (برهان). چست و چابک. (فرهنگ رشیدی). کنایه از چست و چالاک و چابک بود. (انجمن آرا). جَلد و چابک و چالاک و ماهر. (ناظم الاطباء). چست وچالاک. (غیاث اللغات). در این ترکیب لفظ تر بمعنی چست و چالاک است. (آنندراج) ، غایتش کنایه از کسی هست که عمل بدست کند چون نقاش و مصوِّر و امثال آن. (آنندراج). بعضی از محققان نوشته اند که بمعنی مَشّاق و کامل هنر و مستعمل در کاری که بدست تعلق دارد، و در سراج اللغات بمعنی چالاک دست، و اطلاق این لفظبر کسانی کنند که عمل بدست نمایند چنانکه نقاش و کاتب. (غیاث اللغات) ، شعبده باز که با سرعت عمل، حقیقت را از بیننده منع کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) ، که بسرعت رباید، بی آنکه کسی آگاه شود. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) : کشتزار ایزد است این خلق و این تردست مرگ داس این کشت ای برادر همچنین باشد سزا. ناصرخسرو. رجوع به تردستی شود. ، ترصدا. ترنغمه. خوش نوا. (مجموعۀ مترادفات ص 152). رجوع به مادۀ بعد شود