نوعی از بدران باشد که ترب صحرایی است و تخم آنرا به یونانی قردمانا و قرطمانا گویند. (برهان) (آنندراج). رشاد برّی. خردل صحرایی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به رشاد بری شود
نوعی از بدران باشد که ترب صحرایی است و تخم آنرا به یونانی قردمانا و قرطمانا گویند. (برهان) (آنندراج). رشاد برّی. خردل صحرایی. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). رجوع به رشاد بری شود
آواز نامطبوع که از گلوی خفته برآید. (یادداشت بخط مؤلف). خرنا. خرناسه. غطیط: افتخاخ، خرخر کردن در خواب. فخ ّ، خرخر کردن نائم در خواب. فخیخ، خرخر کردن در خواب. (منتهی الارب) ، حکایت صوت خیشوم و بینی خفته. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی آواز گربه. (یادداشت بخط مؤلف)
آواز نامطبوع که از گلوی خفته برآید. (یادداشت بخط مؤلف). خرنا. خرناسه. غطیط: افتخاخ، خرخر کردن در خواب. فخ ّ، خرخر کردن نائم در خواب. فخیخ، خرخر کردن در خواب. (منتهی الارب) ، حکایت صوت خیشوم و بینی خفته. (یادداشت بخط مؤلف) ، قسمی آواز گربه. (یادداشت بخط مؤلف)
حکایت صوت کشیدن چیزی سنگین بر زمین. (یادداشت بخط مؤلف) ، آواز کشیده شدن نوک چیزی بر زمین. (یادداشت بخط مؤلف) ، آواز شش چون بخلط انباشته باشد. (یادداشت بخط مؤلف) ، نام آواز گلوی خبه شده یا محتضر. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: خرخر مرگ مادرزن از چه چه بلبل بهتر است. (از امثال و حکم دهخدا)
حکایت صوت کشیدن چیزی سنگین بر زمین. (یادداشت بخط مؤلف) ، آواز کشیده شدن نوک چیزی بر زمین. (یادداشت بخط مؤلف) ، آواز شش چون بخلط انباشته باشد. (یادداشت بخط مؤلف) ، نام آواز گلوی خبه شده یا محتضر. (یادداشت بخط مؤلف). - امثال: خرخر مرگ مادرزن از چه چه بلبل بهتر است. (از امثال و حکم دهخدا)
بخور کردن به چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). بخور کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خوش بوی کردن به بخور. (زوزنی). خویشتن را بوی کردن به بخور. (تاج المصادر بیهقی)
بخور کردن به چیزی. (از منتهی الارب) (آنندراج). بخور کردن. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). خوش بوی کردن به بخور. (زوزنی). خویشتن را بوی کردن به بخور. (تاج المصادر بیهقی)
منحوت از خر فارسی بمعنی حمار. بمزاح یا بقصد، خود را به نادانی (خری) زدن. خری نمودن. خویشتن را خر و نادان نمودن. وانمودن که نادان است و نباشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
منحوت از خر فارسی بمعنی حمار. بمزاح یا بقصد، خود را به نادانی (خری) زدن. خری نمودن. خویشتن را خر و نادان نمودن. وانمودن که نادان است و نباشد. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
هراس، هراس افکندن، ایجاد وحشت کردن، کشتن ناگهانی یک فرد بدون آن که فرد مورد نظر فرصتی برای دفاع یا مقابله داشته باشد، شخصیت با دروغ و جوسازی شخصیت اجتماعی کسی را زیر سوال بردن و وجهه اجتماعی او را مخدوش کردن
هراس، هراس افکندن، ایجاد وحشت کردن، کشتن ناگهانی یک فرد بدون آن که فرد مورد نظر فرصتی برای دفاع یا مقابله داشته باشد، شخصیت با دروغ و جوسازی شخصیت اجتماعی کسی را زیر سوال بردن و وجهه اجتماعی او را مخدوش کردن