جدول جو
جدول جو

معنی تراشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تراشیدن
ستردن موی از بدن با تیغ، جدا کردن پوسته یا ورقه های نازک از چوب یا فلز با رنده یا سوهان یا چرخ، تراش دادن، صاف کردن چوب یا تخته، خراشیدن و پاک کردن چیزی
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
فرهنگ فارسی عمید
تراشیدن
(گَ زَ رَ / رِ دَ)
ستردن موی و جز آن. (ناظم الاطباء). از تراش + یدن (مصدری) ، پهلوی ’تاشیتن’... سغدی ’تش’ (بریدن)... گورانی ’تاشن’، گیلکی ’بتاشتن’، طبری ’بتاشیین’. ستردن موی و جز آن. (حاشیۀ برهان چ معین) :
ز شوخی و مردم خراشیدنش
فرج دید در سر تراشیدنش.
(بوستان).
، رندیدن. (ناظم الاطباء) (لغت محلی شوشتر). رنده کردن. (حاشیۀ برهان چ معین). خراشیدن. خراطی کردن. (ناظم الاطباء) :
تیر را تا نتراشی نشود راست همی
سرو را تا که نپیرائی والا نشود.
منوچهری.
، با آلتی از روی جسمی جزٔجزء برگرفتن چنانکه با رنده از روی چوب یا با کمچه از روی خیار و هندوانه و جز آنها. (یادداشت بخط مؤلف) :
از زمی این پشتۀ گل برتراش
قالب یک خشت زمین گو مباش.
نظامی.
همه در بند کار خویش باشند
همه در کار خون دل تراشند.
نظامی.
، حک کردن. (حاشیۀ برهان چ معین) (ناظم الاطباء) ، محو کردن. (ناظم الاطباء). ستردن چنانکه گل خشک شده را از جامه باکاردی یا تختۀ لبه تیز. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
چو گاو ریخن آلوده، طبع او در شعر
همی تراشد آلایش از سرین و سرو.
سوزنی.
، درست کردن. (ناظم الاطباء) :
کمال، وصف میانش اگر کنی تحریر
قلم بباید باریکتر تراشیدن.
کمال خجندی.
، ساختن و ایجاد کردن. (آنندراج). با آلتی بصورت مقصود درآوردن جسمی را چنانکه خراط قلیان را و بت گر وبت تراش بت را. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) :
تراشید تابوتش از عود خام
بدو بر زده بند زرین ستام.
فردوسی.
در حال نجاری طلب کرد تا صندوق بتراشد. (قصص ص 90).
ز چوب خشک خوبان می تراشند آشنا قدسی
مگر چون زلفشان از شانه هر سو محرمی دارد.
(از آنندراج).
از سخن حاصل او آینه سان دست تهی است
ساده لوحی که تراشد سخن از روی سخن.
محسن تأثیر (از آنندراج).
، جعل کردن و برساختن. ایجاد کردن و به تصنع ساختن. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
- بهانه تراشیدن، ایجاد کردن دلیل و علتی که نبوده است.
- دروغ تراشیدن، ساختن و جعل کردن خبری.
- سخن تراشیدن، صاحب انجمن آرا آرد: و سخنگوئی و شاعری را نیز سخن تراشی گویند چنانکه خاقانی گفته:
ختم است برغم چند تاشی
بر خاقانی سخن تراشی.
- انتهی.
رجوع به تراش (ترکیب سخن تراش) شود.
- سرخر تراشیدن، بحیلت کسی را موجب زحمت و از کار بازداشتن کسی دیگر کردن. ایجاد مزاحم کردن برای کسی.
- مدعی تراشیدن، بحیله ایجاد کردن مدعی برای کسی
لغت نامه دهخدا
تراشیدن
خراشیدن و پاک کردن
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تراشیدن
((تَ دَ))
ستردن موی به وسیله تیغ از بدن، سابیدن چوب یا فلز به وسیله سوهان یا رنده
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
فرهنگ فارسی معین
تراشیدن
ازاله، حلق، تراش دادن، خراطی کردن، رندیدن، زدودن، ستردن، خراشیدن، صاف کردن، در آوردن، جعل کردن، ساختن، خلق کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تراشیدن
للحلاقة
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به عربی
تراشیدن
Carve, Whittle
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تراشیدن
sculpter, tailler
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تراشیدن
esculpir
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تراشیدن
вырезать
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به روسی
تراشیدن
schnitzen
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به آلمانی
تراشیدن
вирізати
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تراشیدن
rzeźbić
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به لهستانی
تراشیدن
雕刻 , 削
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به چینی
تراشیدن
খোদাই করা
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به بنگالی
تراشیدن
نقش نکالنا , تراشنا
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به اردو
تراشیدن
scolpire, intagliare
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تراشیدن
kuchonga
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تراشیدن
oymak, yontmak
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تراشیدن
조각하다
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به کره ای
تراشیدن
彫刻する , 彫刻する
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تراشیدن
तराशना
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به هندی
تراشیدن
mengukir, memahat
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تراشیدن
แกะสลัก , แกะสลัก
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به تایلندی
تراشیدن
snijden
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به هلندی
تراشیدن
tallar
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تراشیدن
לפסל
تصویری از تراشیدن
تصویر تراشیدن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَلَ)
تراشیدن:
من از آن خرده چون گهرسنجی
برتراشیدم اینچنین گنجی.
نظامی.
چون آینه هرکجا که باشد
جنسی بدروغ برتراشد.
نظامی.
به چهره خاک را چندان خراشم
کزآن خاک آبرویی برتراشم.
نظامی.
رجوع به تراشیدن شود، پنجۀ شیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء) ، چنگال و پنجۀ مرغان شکاری. برثن از سباع بمنزلۀ انگشتان است از آدمی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از آنندراج). چنگال هر جانور درنده. (غیاث اللغات) ، انگشت سبابه. (غیاث اللغات از کنز اللغات). ج، براثن. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، براثین. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَ دَ)
لایق و قابل تراشیدن. آنچه باید تراشیده شود. رجوع به تراشیدن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تراکیدن
تصویر تراکیدن
صدا کردن در شکافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراویدن
تصویر تراویدن
تراوش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خراشیدن
تصویر خراشیدن
خراش دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تراشیده
تصویر تراشیده
هر چیزی که آنرا تراش داده باشند مانند چوب تخته و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پراشیدن
تصویر پراشیدن
منکسر کردن، انکسار، منتشرکردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از هراشیدن
تصویر هراشیدن
استفراغ کردن
فرهنگ واژه فارسی سره