جدول جو
جدول جو

معنی تذنوبه - جستجوی لغت در جدول جو

تذنوبه
(تَ / تِ بَ)
یکی تذنوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). واحد تذنوب. (اقرب الموارد). رجوع به تذنوب شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تذنیب
تصویر تذنیب
دنباله دار کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تب نوبه
تصویر تب نوبه
در پزشکی تب و لرزهای شدید و متناوب که در برخی بیماری های حاد عفونی مانند مالاریا دیده می شود، تب یازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنوره
تصویر تنوره
لولۀ حلبی که روی سماور می گذارند تا دود از آن خارج شود، دودکش، لولۀ دودکش کشتی یا کارخانه،
سوراخ بالای آسیاب که آب از آنجا روی پره های آسیاب می ریزد،
نوعی جامۀ جنگ شبیه جوشن، برای مثال تنوره ز تفسیدن آفتاب / به سوزندگی چون تنوری به تاب (نظامی۵ - ۸۰۱)
تنوره زدن (کشیدن): دور خود چرخ زدن و در حال چرخیدن به هوا رفتن، کنایه از حلقه زدن و گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن، برای مثال هزار از دلیران جوینده کین / به گردش تنوره زدند از کمین (اسدی - ۳۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنویه
تصویر تنویه
بلند کردن، بزرگ داشتن، نام کسی را به نیکی بردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذنابه
تصویر ذنابه
پیرو، دنباله، دنبالۀ چیزی، پایان چیزی، جایی از وادی که مسیل به آن منتهی شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ بَ)
تأنیث مذروب. رجوع به متن اللغه و نیز رجوع به مذروب شود
لغت نامه دهخدا
(تَ زُ)
روان کردن حاجت، دانه بستن خرما، انداختن دانۀ خرما، سپردن کاری بر نیت دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). کسی را نایب اوگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). کسی را وا (به) نیت او گذاشتن. (از زوزنی از یادداشت بخط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اَ نِ بَ)
جمع واژۀ ذنوب، غافل شدن. (آنندراج). فراموش کردن
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ)
غورۀ خرمای نیم رس که از دنباله، رسیدن آغاز کرده باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
زن پارسا. (منتهی الارب). صالحه. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بو بَ)
ارض مذبوبه،زمین مگس ناک. (منتهی الارب). کثیرهالذباب. (اقرب الموارد) (متن اللغه). مذبه. (متن اللغه) ، طعام مذبوبه، طعامی که در آن مگس بود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(تَنْ نو مَ)
یکی تنوم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). واحد تنوم. یک درخت تنوم. (ناظم الاطباء). رجوع به تنّوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
سحابه مجنوبه، ابری که باد جنوب در آن وزد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). ابری که باد جنوب در وی وزد و آن را پراکنده کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ نَ بَ / بِ)
مالاریا. رجوع به تب و تب مالاریا و نوبه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ / نُو بَ / بِ)
سرکرده و ریش سفید پاسبانان را گویند، چه نوبه بروزن توبه به معنی پاسبان است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(بَلْ لَ بَ)
شهرکی است در جزیره صقلیه (سیسیل). (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(خُ بَ)
پاره ای از کدو و از خیار. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تُ مَ)
آواز نیکو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خَ بَ / بِ)
وزنی معادل سه درهم. (یادداشت بخط مؤلف) ، چهار جو. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
تصویری از خرنوبه
تصویر خرنوبه
وزنی معادل سه درهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترنومه
تصویر ترنومه
آواز نیکو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوبه
تصویر سرنوبه
سرکرده، ریش سفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذبوبه
تصویر ذبوبه
پر مگس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عذوبه
تصویر عذوبه
پاکیزه گردیدن، خوش شدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنوفه
تصویر تنوفه
بیابان
فرهنگ لغت هوشیار
لوله حلبی که آهن سفید که روی سماور گذارند، لوله دود کش کارخانه و کشتی، سوراخ فوقانی آسیا که آب از آن روی پره های آسیا ریزد، جامه جنگ شبیه به جوشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنویه
تصویر تنویه
بزرگ داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذنیب
تصویر تذنیب
دنباله دار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایان هر چیز، دنبایه چیزی، جای منتهای سیل وادی، خلاصه. پیرو دنباله رو خویشی، جویبار آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرنوبه
تصویر سرنوبه
((~. نَ یا نُ بَ یا بِ))
رییس پاسبانان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تذنیب
تصویر تذنیب
((تَ))
دنباله دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنویه
تصویر تنویه
((تَ یِ))
بلندآوازه گردانیدن، نام کسی را به نیکی بردن، ستودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنوره
تصویر تنوره
((تَ رِ))
دودکش، لوله حلبی که روی سماور گذارند تا دود را خارج کند، سوراخ بالای آسیا که آب از آن روی پره های آسیا ریزد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذنابه
تصویر ذنابه
((ذُ بَ یا بِ))
پایان هر چیزی، دنبال چیزی، خلاصه
فرهنگ فارسی معین