جدول جو
جدول جو

معنی تدفق - جستجوی لغت در جدول جو

تدفق
(اِ تِ)
ریخته شدن آب. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (المنجد) (اقرب الموارد). ریخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، به شتاب رفتن چارپا. (المنجد) (از اقرب الموارد). یقال: فلان یتدفق فی الباطل، اذا کان یسارع. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
تدفق
جهیدن آب
تصویری از تدفق
تصویر تدفق
فرهنگ لغت هوشیار
تدفق
((تَ دَ فُّ))
جهیدن آب، روان گشتن آب با سرعت و فشار
تصویری از تدفق
تصویر تدفق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بر امری یا کاری یا چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن آب، ریختن آب به شدت، جستن آب، جهیدن آب از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
نرمی کردن با کسی، مهربانی کردن، همراهی کردن
فرهنگ فارسی عمید
(دِ فَق ق)
شتر تیزرو. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شتر که بصورت ’دفقی’ راه رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به دفقی شود، اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفق ّ
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پنهان گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استتار و تواری. (المنجد) (اقرب الموارد) ، شتاب کردن شتر در رفتار. (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکار شدن بر سریشم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکار شدن مرغ با دبق. (اقرب الموارد) (المنجد) ، تدبق چیزی، تلزج آن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در شاهد ذیل ظاهراًتدنیق و بمعنی دقت نظر در معاملات و نفقات آمده است: با غلامان ترک و معارف لشکر در مواجب و جامگیات و اقطاعات طریق شطط و مناقشت و تدنق پیش گرفت لاجرم روزی بر دست دو سه غلام کشته شد. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 199). رجوع به تدنیق و مدنق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بیکبار رسیدن سیل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بناگاه رسیدن سیل. (از المنجد) (از اقرب الموارد) : تدلق السیل علیه، اندفع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ فَ)
اتیتک لتوفق الهلال، آمدم ترا هنگام برآمدن هلال. (ناظم الاطباء). رجوع به توفاق شود
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دودله شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تردد. (اقرب الموارد) ، پیش آمدن و متعرض شدن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برگردیدن ناقه بر شکم. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). پشت بر شکم گردیدن ناقه هنگام زاییدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِمْ)
با همدیگر دقت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). تعارض در دقت. (اقرب الموارد). تعارض و تغالب دو مرد در دقت. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دست یافتن بر کاری. یقال: لایتوفق عبد الاّ بتوفیق اﷲ تعالی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از نافقاء بیرون آوردن کلاکموش را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
آنکه به یکبارگی تهی و خالی میکند. (ناظم الاطباء). نعت فاعلی است از ادفاق. رجوع به دفق و دفوق و ادفاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَفْ فِ)
بسیارریزنده. (آنندراج). کسی که دستهای وی بی پروا عطا می کند و می بخشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به تدفیق شود
لغت نامه دهخدا
(دِ فِق ق)
اسب جواد نیکورفتار شتاب رو. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). دفق ّ. و رجوع به دفق ّ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نیک ریختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). نیک بریختن. (زوزنی). سخت ریخته شدن آب. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بسیار ریختن هر دو دست کسی عطا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریختن بر دستهای کسی عطا را. (از المنجد) (از اقرب الموارد). شدد للمبالغه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَ کُ)
درپیوستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
پناه آوردن بکسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، پنهان گردیدن در پس چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پنهان گردیدن وحشی در پس پشته و نظایر آن از ترس سگ و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
رفق کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). مهربانی کردن. (دهار). مهربانی کردن و نرمی نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نرمی کردن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، متکی شدن بر کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
کج، غامض تر. مشکل تر. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَفْ فِ)
آب ریزان. (آنندراج). آب پاشیده شده و افشانده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدفق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
همه روزه شراب خوردن، یقال: ظل یتغفق الشراب اذا شربه یومه اجمع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادفق
تصویر ادفق
چابک، خمیده پیر، دندان گزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن ریزانیدن ریختن ریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصفق
تصویر تصفق
دو دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
مهربانی نمودن، نرمی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدفن
تصویر تدفن
پنهان گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلفق
تصویر تلفق
در پیوستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توفق
تصویر توفق
دست یافتن بکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفق
تصویر دفق
((دَ))
ریختن، ریزانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ترفق
تصویر ترفق
((تَ رَ فُّ))
مهربانی کردن، همراهی کردن
فرهنگ فارسی معین