جدول جو
جدول جو

معنی تدعه - جستجوی لغت در جدول جو

تدعه
(تُ عَ / تُ دَ عَ)
تن آسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسایش. (المنجد) ، فراخی عیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تدعه
فراخی عیش، آسایش
تصویری از تدعه
تصویر تدعه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

نهر بزرگ و عمیق که بین دو دریا ساخته شود که از آن با کشتی عبور کنند، تنگه، کانال، در، باب، باغچه، دهانۀ جوی یا استخر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسعه
تصویر تسعه
نه، عدد «۹»
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خدعه
تصویر خدعه
مکر، حیله، فریب، احتیال، شید، نارو، قلّاشی، کید، دستان، نیرنگ، دلام، تزویر، خاتوله، چاره، تنبل، کلک، ترفند، دغلی، اشکیل، ترب، ستاوه، شکیل، گربه شانی، روغان، دویل، غدر، ریو، گول، حقّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبعه
تصویر تبعه
اتباع، جمع تابع، تابع
فرهنگ فارسی عمید
(بِ عَ)
هر آنچه اختراع شود نه بر مثالی که قبلاً بوده باشد. (از اقرب الموارد). نوآورد. (مهذب الاسماء). نو. بدیع. بدع. (نصاب الصبیان از یادداشت مؤلف) ، شرارت. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، فسق. فجور. زنا. لواط. (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
بدعت. بدعه:
بقمع کردن فرعون بدعه موسی وار
قلم در آن ید بیضاش مار می سازد.
خاقانی.
نوبتی بدعه را قهر تو برّد طناب
صیرفی شرع را قدر تو زیبد امین.
خاقانی.
و رجوع به بدعه و بدعت شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بِ عَ)
تباعه. (منتهی الارب) (آنندراج). عاقبت بد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) : و حسن نیز بالتبع از تبعه آن خائف گشت واز پدر هراسان شد. (جهانگشای جوینی). تبعت. رجوع به تباعه و تبعات و تبعت شود، گناه. (فرهنگ نظام). کار بد. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، سیاست، شکنجه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ عَ)
پشته ای است در حلذان طائف، در آن پشته نقبها است. هر نقب بمسافت یک ساعت راه و در آن نقب شمشیرهای عادی و مهره ها یافت میشود و چنان پندارند که آنجا گورهای مردم عاد است و آن موضع را بزرگ شمارند و ساکنان آن از بنونصر بن معاویه اند. زمخشری گوید: تبعه موضعی است به نجد. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ عَ)
تابعان و پیروان. این جمع تابع است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مأخوذاز تازی، پیروان و تابعین. (ناظم الاطباء). جمع تابعاست. تابعها و پیروی کننده ها. و در زبان عربی لفظ تبع واحد و جمع هر دو استعمال میشود و جمع مشهور لفظ تابع، اتباع است لیکن تابع را قیاس به طالب کرده مثل طلبه، تبعه، جمع بستند که در عربی غلط اما در فارسی که جزء زبان شده صحیح است. (فرهنگ نظام) ، لوازم و لواحق چیزی. (غیاث اللغات) (آنندراج). تبعه و لحقه از اتباع است، تابع. کسی که تابعیت کشوری را داشته باشد. رجوع به تابعیت شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تباه و ریزه ریزه گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
یک لخت سطبر از فله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(خُ دَ عَ)
قبیله ای است ازتمیم و آنها از ربیعه بن کعب اند. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
نام آبی است مرغنی را که سپس به بنی عتریف بن سعد بن جلال بن غنم بن غنی تعلق گرفت. (از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(خَ دَ عَ)
جمع واژۀ خادع. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُ / خِ عَ)
فریب. منه: الحرب خدعه، جنگ انصرام می یابد بفریب. (از منتهی الارب) ، این کلمه واحد خدع است و طریق خدع به راههایی اطلاق میشود که گاه نمایان و گاه مخفی است. (از یاقوت در معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تُ عَ)
دهی است به صعید اعلی که صبر از آنجا آرند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ترعه عامر. (معجم البلدان). رجوع به ترعۀ عامر شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
پارۀ بلند از زمین و پشته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : کدخان مرتجل باعلی تلعه. (اقرب الموارد) ، نشیب. از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) : و انی متی اهبط من الارض تلعه. (اقرب الموارد) ، آبراهه و دهانۀ فراخ وادی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رجوع به اقرب الموارد شود، و فی المثل: لایمنع ذنب تلعه، یضرب للذلیل الحقیر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، الحدیث فیجی مطر لایمنع منه ذنب تلعه، یرید کثرته و انه لایخلو منه موضع. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، و در حق کسی که اعتماد را نشاید گویند: لا اثق بسبیل تلعتک وما اخاف الا من سبیل تلعتی، یعنی نمی ترسم مگر از بنی اعمام و اقارب خویش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
آرامش و آسودگی و راحت. (ناظم الاطباء) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(خُ عَ)
مکر. فریب. (از غیاث اللغات) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). نیرنگ. کنبوره. دستان. زرق. دغا. اوزند. رنگ. ترفند. حقه. تنبل (ت / ت و ب / ب ) .کنبور. افسون. کیمیا: جاه دنیای فریبنده... مانند خدعۀ غول... است. (کلیله و دمنه). آن مدامیر به آن خدعه مغرور گشتند. (ترجمه تاریخ یمینی).
ای خلیل اینجا شرار و دود نیست
جزکه سحر و خدعۀ نمرود نیست.
مولوی (مثنوی).
بشنوم یا من دهم هم خدعه اش
تا بداند اهل را آن فرع کش.
مولوی (مثنوی).
ای خدا بنمای تو هر چیز را
آنچنانکه هست در خدعه سرا.
مولوی (مثنوی).
، کسی که مردم او را بسیار فریب میدهند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، آنچه بوسیلۀ او حیله می شود. ما یخدع به. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مونث قدع و شرمگین: زن گبه کوتاه (گبه جبه تازی گشته) مونث قدع و شرمگین: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدعه
تصویر سدعه
رنج، بد بختی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعه
تصویر تبعه
تابعات و پیروان عاقبت بد، شکنجه عاقبت بد، شکنجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسعه
تصویر تسعه
نه، نه نرینه نه مرد نه (9)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعب
تصویر تدعب
ناز کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعر
تصویر تدعر
زشتگونگی، روی پیسگی پیسه گرردیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدله
تصویر تدله
دل ربودگی خرد پریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدوه
تصویر تدوه
ستبر گشتن، دگر گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
آبراه تنگه، آبشخوار، پایه نردبان، دهانه تالاب دهانه استخر، دهانه جوی دهانه جوی، راه آب آبراه، مجرای آب باریکی که مصنوعا برای اتصال دریا یا دو اقیانوس یا دو رود بیکدیگر حفر کرده باشند تنگه ترعه پاناما ترعه سوئز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خادع، فریبکاران، کوره راه ها، دژ خویان بلوس اروند کرش دستان فریب مکرورزی دستان آوری: (بمکر و خدعه در دام افتاد)، مکر فریب دستان فسون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جدعه
تصویر جدعه
باقیمانده و بریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدعه
تصویر بدعه
آیین نو نو آوری نو آیینی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترعه
تصویر ترعه
((تُ عِ))
کانال، آبراه بزرگ و عمیقی که بین دو دریا برای عبور کشتی ها ساخته شود، در، دهانه حوض یا استخر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبعه
تصویر تبعه
((تَ بَ عِ))
جمع تابع، پیروان، اهالی یک مملکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خدعه
تصویر خدعه
((خُ عِ))
مکر، حیله و فریب
فرهنگ فارسی معین