جدول جو
جدول جو

معنی تدعر - جستجوی لغت در جدول جو

تدعر
(اِ تِ)
زشت گون و پیسه گردیدن روی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خبیث و ناپاک شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) :
اخالد هلا اذ سفهت عشیره
کففت لسان السوء ان یتدعرا.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تدعر
زشتگونگی، روی پیسگی پیسه گرردیدن روی
تصویری از تدعر
تصویر تدعر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تدبر
تصویر تدبر
اندیشیدن، اندیشه کردن، در عاقبت کاری اندیشیدن، چاره اندیشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدثر
تصویر تدثر
خود را با لباس پوشاندن، لباس را به خود پیچیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گود شدن، گودی پیدا کردن، سخن گفتن از ته حلق
فرهنگ فارسی عمید
(تَ مُ)
پالمیر. شهری به شمال شرقی دمشق در واحۀ بادیهالشام که پایتخت ملکه زینب و محل تجارت و راه بازرگانی بود. امپراطور اورلیانوس بسال 272 میلادی آنرا گشود و ویرانیها و ستم های زیادی بر آن دیار و مردمش روا داشت و تا سال 633م. که عرب بدست خالد بن ولید آنرا گشود در تحت حکومت رومیان بود. (از المنجد). شهری است بشام که بنام تدمر دختر حسان بن اذینه که بانیۀ آن است نامیده شده. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نخل. شهر بسیار قدیمی است که از نیکوترین شهرهای دنیا بوده است. گویند سلیمان حکیم بانی آن میباشد و بمسافت یکصد میل بشمال شرقی دمشق و شصت میل بغربی فرات و یکصدوبیست میل بجنوب حلب واقع است. موضع شهر شبیه به جزیره ای است که در دشت واقع شود و دشت از هر طرف آنرا احاطه نموده است. چون اسکندر ذوالقرنین بر این شهر دست یافت اسمش را به پالمیرا یعنی شهر نخل مبدل کرد زیرا درختان نخل تناور بسیاری بر آن سایه افکنده بود، و کوه و دشت این شهر بواسطۀ عظمت و نیکویی و آثار قدیم و ستونهای عظیم قابل ذکر است، ازجمله ردیفی از ستونهای عظیم شهر را از مشرق بمغرب قطع میکند و ردیف دیگری نیز ردیف فوق را تقاطع کرده است. بسیاری از ستونهای این دو ردیف تا بحال هم برپا میباشد و در یک طرف از دو ردیف هلالی از سنگهای منقوش بنا شده است و در محل اتصال و تقاطع این دو ردیف که چهار زاویه تشکیل مییابد چهار ستون از سنگ سماق دارد که دو تای آن افتاده و دو تا برپا میباشد و علاوه بر اینها ستونهای بسیار و آثار هیکل ها و قبرهای مزین و هیکل آفتاب نیز در آنجا موجود است و قریۀ تدمر اکنون در میان دیوارهای یادشده واقع است. خلاصه در نیکویی و آثار قدیمی و جلال و رونق جز بعلبک هیچ شهری در تمام سوریه با آن برابری نتواند نمود. قناتهای قدیمی در این شهر بسیار و بزرگترین منبعهای آن قنات طبیعی است که از زیر کوه جنوبی شهر خارج میشود، و درجۀ حرارت آبهای گوگرددار این شهر88 درجۀ فارنهایت میباشد. اکثر قبرهای این شهر در خارج واقع و در نهایت استحکام است و بعضی از آنها رادر سنگهای زیر زمین تراشیده اند و بعضی دیگر را مثل برجها و دخمه ها بنا کرده اند و در میان آنها تمثالهای منقوش و اجساد مومیایی بسیار است. نظر بوقوع تدمر در میانۀ سوریه و الجزیره معلوم میشود که قبل از زمان سلیمان دایرۀ تجارتش وسیع بوده بحدی که خود سلیمان هم بهمین قصد آنرا تعمیر کرد (اول پادشاهان 9:18 ودوم تواریخ 8:4) ، و زنوبیا یعنی زینب ملکه آنرا پایتخت مملکت خود قرار داد و لیکن ادریلینانس آنرا در 273 قبل از میلاد خراب کرد. (از قاموس کتاب مقدس). رجوع به معجم البلدان و التفهیم و تاریخ اسلام و نزهه القلوب و تاریخ ایران باستان ج 3 ص 2112 و 2721 و پالمیر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مدوربودن چیزی. (اقرب الموارد). مدور بودن. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ ضِ)
سرای گرفتن. (تاج المصادر بیهقی نسخۀخطی کتاب خانه سازمان، ورق 261 ب) (متن اللغه) : تدیر البقعه، خانه گرفت آنرا. (اقرب الموارد) : و معاویه (الاصفر) اول من تدیر کوفن و هی قصبه بین نسا و ابیورد. (معجم الادباء چ مارگلیوث ج 6 ص 342)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به اندیشه از پی کاری فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). بیندیشیدن. (دهار). پس کار اندیشیدن. (غیاث اللغات) (آنندراج). اندیشه کردن و حقیقت چیزی دریافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) .به عاقبت کار نگریستن و تفکر کردن در آن. (از المنجد) (از اقرب الموارد). تبصر و تأمل و تفهم در امری. (از اقرب الموارد) : اءفلایتدبرون القرآن و لو کان من عند غیراﷲ لوجدوا فیه اختلافاً کثیراً. (قرآن 82/4). اءفلم یدّبّروا القول ام جاءهم ما لم یأت آباءهم الاولین. (قرآن 68/23). و اصل یدّبّروا، یتدبّروا است. (اقرب الموارد). عبارتست از نگریستن در پایان کارها و این نزدیک به تفکر است الا اینکه تفکر تصرف قلب است با نگریستن در دلیل و تدبر تصرف آنست با نگریستن در عواقب. (از تعریفات جرجانی) :...او را پیش خواند و فرمود که پس از تأمل بسیار و استخارت و تدبر و مشاورت، ترا به مهمی بزرگ اختیار کردیم. (کلیله و دمنه). شیر... پس از... تدبر... او (گاو) را مکان اعتماد داد. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
جامه بخویشتن درگرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). جامه بخویشتن فاگرفتن. (زوزنی). پوشیدن جامه. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، پوشیدن دثار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پوشیدن دثار یعنی جامۀ بالا. (آنندراج) ، بر ستور نشستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برجستن مرد بر پشت اسب و برنشستن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (المنجد). برجستن مرد بر پشت اسب. (آنندراج). برجستن مرد بر پشت اسب و سوار شدن بر آن. (ناظم الاطباء) ، برشدن ستور بر ستور. (تاج المصادر بیهقی). برآمدن گشن بر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برآمدن نر بر ماده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زره پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). زره و مانند آن درپوشیدن. (زوزنی). زره پوشانیدن. (دهار). پوشیدن مرد زره آهن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درع پوشیدن. (از المنجد) : تدرع الدرع و بها، لبسها، و کذلک المدرعه و ربما قالوا تمدرع المدرعه کما قالوا تمنطق و تمسکن و تمسلم تحملوا ما فی تبقیه الزائد مع الاصل فی حال الاشتقاق توفیه للمعنی و حراسه له و دلاله علیه. (اقرب الموارد) ، شبی پوشیدن. (تاج المصادر بیهقی). پوشیدن زن پیراهن را و پوشیدن مرد دراعه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ناز کردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). ناز کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پر از کینه شدن سینۀ کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تباه و ریزه ریزه گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ عَ / تُ دَ عَ)
تن آسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسایش. (المنجد) ، فراخی عیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رسن در میان بستن در وقت بچاه فروشدن. (تاج المصادر بیهقی). برمیان بستن رسن جعار را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برمیان بستن بچاه رونده جعار را تا در چاه نیفتد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بر میان بستن رسن جعار را و جعار رسنی که آب کش یک سر آن بمیخ استوار کرده، دیگر آن رابر میان خود بندد وقت فرو شدن در چاه. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
زند ادعر، آتش زنه که آتش ندهد، تباهی آوردن در کاری. تباهی و فساد در کاری آوردن. (مؤید الفضلاء). داخل کردن در کار چیزی را که آنرا تباه کند، سخن چینی کردن، خیانت کردن نسبت بکسی، بناگاه کشتن کسی را
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باموی گشتن. (تاج المصادر بیهقی). موی برآوردن بچه در شکم و باموی شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). موی برآوردن جنین. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَعْ عِ)
روی زشت گون و پیسه. (از منتهی الارب). زشت گون و پیسه روی. (ناظم الاطباء). و رجوع به تدعر شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تدثر
تصویر تدثر
با لباس خود را پوشاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدور
تصویر تدور
مدور بودن بودن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعه
تصویر تدعه
فراخی عیش، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعب
تصویر تدعب
ناز کردن بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرع
تصویر تدرع
زره و مانند آن پوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
با اندیشه از پی کاری فرا شدن، بیندیشیدن، تبصر و تامل و تفهم در امری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعر
تصویر تشعر
موی موی شدن (موی شعر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسعر
تصویر تسعر
برافروختگی آتش، نرخ یابی نرخ داری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصعر
تصویر تصعر
کج کردن روی از روی خودپسندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
گودی گود شدن گود بودن گود شدن گودی یافتن، گودی، جمع تقعرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنعر
تصویر تنعر
دگر رفتاری، خشمناکی، ترسانندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدثر
تصویر تدثر
((تَ دَ ثُّ))
خود را در جامه پیچیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تقعر
تصویر تقعر
((تَ قَ عُّ))
گود شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدبر
تصویر تدبر
((تَ دَ بُّ))
اندیشه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدبر
تصویر تدبر
چاره اندیشی
فرهنگ واژه فارسی سره