جدول جو
جدول جو

معنی تدعب - جستجوی لغت در جدول جو

تدعب
(اِ تِ)
ناز کردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد). ناز کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تدعب
ناز کردن بر کسی
تصویری از تدعب
تصویر تدعب
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشعب
تصویر تشعب
شعبه شعبه شدن، شاخه شاخه شدن، پراکنده گشتن، متفرق شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعب
تصویر تعب
رنج، سختی، ماندگی، خستگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدرب
تصویر تدرب
خو گرفتن، عادت کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
پر از کینه شدن سینۀ کسی. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
با هم مزاح کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تمازح. (اقرب الموارد) (المنجد) : انه لیتداعب علی الناس، ای یرکبهم بمزاح و خیلاء و یغمّهم و لایسبّهم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اوفتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تجعب الجعبه، تیردان ساختن و بکار بردن تیردان را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ عَ)
موضعی است. (منتهی الارب). نام محلی است. (مراصد الاطلاع) (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
گول. احمق
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
زشت گون و پیسه گردیدن روی کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد) ، خبیث و ناپاک شدن. (از المنجد) (از اقرب الموارد) :
اخالد هلا اذ سفهت عشیره
کففت لسان السوء ان یتدعرا.
(از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بسیار بازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خو کردن و حریص گردیدن به چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عادت کردن و مواظب شدن بر کاری. (آنندراج). عادت کردن به چیزی. (المنجد) (اقرب الموارد) (از متن اللغه) : تدرب بالامر، ضری به و اعتاده. تهداء. (متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تباه و ریزه ریزه گردیدن گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از المنجد) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترسانیدن پری، کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شاخ شاخ گردیدن راه و درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشعث شود، شاخ در شاخ شدن و گروه در گروه شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، همدیگر دور شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تباعد از چیزی. (از اقرب الموارد) ، نیکو گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). انصلاح چیزی. (از اقرب الموارد) ، مردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دشوار گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دشوار گردانیدن کاری را. (از اقرب الموارد) ، دشوار شدن کار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ غِ)
دراز شدن مانند رشته از آب لزج و نحو آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده و دراز شدن. (از متن اللغه) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شتافتن. (از متن اللغه) ، شادمان شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنشط. (متن اللغه). نشاط داشتن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، خشم گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تغیظ. (متن اللغه) (اقرب الموارد) (المنجد) ، در اکل و شرب کثرت کردن و زیادت نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در خوردن و آشامیدن زیاده روی کردن. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مال را در خود تقسیم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تقسیم کردن قوم مال را در میان خود. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(تُ عَ / تُ دَ عَ)
تن آسانی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسایش. (المنجد) ، فراخی عیش. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دعب
تصویر دعب
راندن، گادن، شوخی کردن لاغیدن شوخ لاغگوی شوخ لاغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعب
تصویر تعب
زحمت و رنج و سختی و ماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعب
تصویر تلعب
بسیار بازی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزعب
تصویر تزعب
شادمان شدن، خشم گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشعب
تصویر تشعب
شاخه شاخه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدرب
تصویر تدرب
خو کردن و حریص گردیدن بچیزی، عادت کردن و مواظبت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعر
تصویر تدعر
زشتگونگی، روی پیسگی پیسه گرردیدن روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدعه
تصویر تدعه
فراخی عیش، آسایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تداعب
تصویر تداعب
با هم مزاح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعب
تصویر ادعب
گول و نادان کانا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلعب
تصویر تلعب
((تَ لَ عُّ))
بازی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تشعب
تصویر تشعب
((تَ شَ عُّ))
شاخه شاخه شدن، پراکنده گردیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدرب
تصویر تدرب
((تَ دَ رُّ))
بار آمدن، خو گرفتن، آمیختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعب
تصویر تعب
((تَ عَ))
خستگی، رنج، جمع اتعاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دعب
تصویر دعب
((دَ))
شوخی، مزاح
فرهنگ فارسی معین