جدول جو
جدول جو

معنی تخمکاری - جستجوی لغت در جدول جو

تخمکاری(تُ)
کاشتن تخم. تخم کاشتن. زراعت. تخم افشانی. برزگری:
کس بر این تخمه آفرین نکند
تخمکاری در این زمین نکند.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از همکاری
تصویر همکاری
با هم کار کردن، به یکدیگر کمک کردن در کاری، هم پیشگی و شرکت در کاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ستمکاری
تصویر ستمکاری
عمل ستمکار، ظلم و تعدی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمکاری
تصویر قلمکاری
نقاشی، حکاکی بر روی فلز، چوب یا سنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از زخم کاری
تصویر زخم کاری
زخم سهمناک، جراحت مهلک، جراحت بزرگ که بر عضو مهمی از بدن وارد آید و کشنده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کامکاری
تصویر کامکاری
کامرانی، نیک بختی
فرهنگ فارسی عمید
(تُ مُ)
دهی است به حمص. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابوسعد گوید بگمان من از قراء حمص است. (از معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
عمل دیم کار، زراعت دیم. دیمی کاری
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ)
صنعت حکاکی و نقاشی، قلمکاری، مخطط به خطوط پهن و طویل منقش براههای سیاه و سفید یا دو رنگ دیگر. (یادداشت مؤلف) ، قلمکاری در اصطلاح نردبازان یک درمیان مهره در خانه ها بودن. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ مِ)
ضربۀ مؤثر و قاطع. جراحت کشنده و عمیق (کاری در این ترکیب بمعنی کارگر ومؤثر است). جراحت بزرگ و جراحتی که بیکی از آلات عمده بدن برخورد کرده و مهلک باشد. رجوع به ناظم الاطباء، آنندراج و زخم شود
لغت نامه دهخدا
(سِ تَ)
عمل ستمکار. ظالمی. ستمگری. جور. ظلم:
این کارد نه از بهر ستمکاری کردند
انگورنه از بهر نبیذ است بچرخشت.
رودکی.
داده ست بدو ایزد خلق همه عالم را
وایزد نکند هرگز بر خلق ستمکاری.
منوچهری.
در طاعت بیطاقت و بی توش چرایی
ای گاه ستمکاری با طاقت و با توش.
ناصرخسرو.
گر همی عمر ابد خواهی بپرهیز از ستم
زآنکه از روی ستمکاری است اندک عمر باز.
سنایی.
ز باد جور ستمکاری و بلیت من
جراحت دل مظلوم را رسید ستیم.
سوزنی.
دادگری شرط جهانداری است
شرط جهان بین که ستمکاری است.
نظامی.
ترحم بر پلنگ تیزدندان
ستمکاری بود بر گوسفندان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
تندی، تندخویی: برادر کیخسرو، فرود، کشته شد از تیزکاری طوس، (مجمل التواریخ و القصص ص 47)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
که تخم کارد. کارندۀتخم. برزگر. که تخم افشاند. تخم کارنده:
این عهدشکن که روزگار است
چون برزگران تخمکار است.
نظامی.
دل تخمکاران بود رنج کش
چو خرمن برآید بخندند خوش.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
زری بافی، (فرهنگ نفیسی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ترس از خدا و تقوی و پرهیزگاری. (ناظم الاطباء) :
گه از آزمودن سخن گستری
گه از ترسکاری حدیث آوری.
شمسی (یوسف و زلیخا).
سر از عالم ترسکاری برآر
بترس از کسی کو نشد ترسکار.
نظامی.
فضایل پسندیده و سیرت عادله و پرهیزکاری و ترسکاری شعار و دثار او بود. (تاریخ قم ص 6). بعلم و ورع و ترسکاری و... راجح آمده. (تاریخ قم ص 9) ، رهبانیت. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
بی ربطی در کار و عمل، خام دستی، بی وقوفی، کودنی، (ناظم الاطباء)، عمل خامکار:
ازخامکاری خوی او افغان کنم در کوی او
گر شحنۀ بدگوی او در حلقم افغان نشکند،
خاقانی،
خوی او از خامکاری کم نکرد
سینۀ من سوخت چشمش نم نکرد،
خاقانی،
لیکن از خامکاری پدرت
سایۀ چتر دور شد ز سرت،
نظامی،
بعشق اندر صبوری خامکاریست
بنای عاشقی بر بیقراریست،
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از کامکاری
تصویر کامکاری
کامروا یی کامرا نی، توفیق موفقیت: (همه مهتران را بدان جا نگاشت نگر تا چنین کامکاری که داشت ک) (دقیقی. گشتاسب نامه برگزیده شعر م. معین)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمکاری
تصویر قلمکاری
حکاکی و نقاشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستمکاری
تصویر ستمکاری
عمل ستمکار ظلم ستم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمگذاری
تصویر تخمگذاری
تخم گذاشتن بیضه نهادن، دوران تخم گذاشتن مرغان و پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامکاری
تصویر جامکاری
آئینه کاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رزمکاری
تصویر رزمکاری
جنگاوری جنگجویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رقمکاری
تصویر رقمکاری
علامتگذاری حروف، نویسندگی کتابت، محاسبه، حکاکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تیماری
تصویر تیماری
اندوهگینی، گرفتگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جامکاری
تصویر جامکاری
((مِ))
آیینه کاری، آیینه کاری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
مشارکت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبهکاری
تصویر تبهکاری
جنایت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
Collaborative, Cooperative, Collaboration, Cooperation, Cooperativeness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
پرمحصولی، رویش پیش از اندازه ی گیاه در مزرعه
فرهنگ گویش مازندرانی
زخم شدید و کشنده
فرهنگ گویش مازندرانی
زمان تخم پاشیدن گندم و جو
فرهنگ گویش مازندرانی
رادیو اکتیو، تشعشع، رادیواکتیویته
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
colaboração, colaborativo, cooperação, cooperativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
colaboración, colaborativo, cooperación, cooperativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از همکاری
تصویر همکاری
współpraca, współpracy
دیکشنری فارسی به لهستانی