بالا نشستن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صدر مجلس نشستن. (ناظم الاطباء). قیاس شود با: پارسی باستان ’همتخشی’، ’همتخشتا’، ریشه اوستائی ’ثوخش’، ’ثوخش ’، غیور، باهمت، ’ثوخشه’، ’ثوخشیشت ’، پهلوی ’توخشیتن’، هندی باستانی ’تواکشس’، قوه، نیرو. (حاشیۀ برهان چ معین). تخشید، یعنی بالا نشست، چه تخش بمعنی بالا و صدر مجلس هم آمده است. (برهان). کسی که بالا نشست گویند تخشید. (فرهنگ رشیدی) ، آقای دکتر معین در مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ذیل کلمه ’هوتخش’ آرد: هوتخش مرکبست از دو جزء، جزء اول بمعنی خوبست و جزء دوم از توخشیتن، تخشیدن بمعنی کوشیدن و ورزیدن است. هوتخش یعنی خوب ورزنده، نیکو کوشنده و مراد از آن طبقۀ صنعتگر است... (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 408). و رجوع به تخشا و تخشائی ارتش شود
بالا نشستن. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). صدر مجلس نشستن. (ناظم الاطباء). قیاس شود با: پارسی باستان ’همتخشی’، ’همتخشتا’، ریشه اوستائی ’ثوخش’، ’ثوخش َ’، غیور، باهمت، ’ثوخشه’، ’ثوخشیشت َ’، پهلوی ’توخشیتن’، هندی باستانی ’تواکشس’، قوه، نیرو. (حاشیۀ برهان چ معین). تخشید، یعنی بالا نشست، چه تخش بمعنی بالا و صدر مجلس هم آمده است. (برهان). کسی که بالا نشست گویند تخشید. (فرهنگ رشیدی) ، آقای دکتر معین در مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ذیل کلمه ’هوتخش’ آرد: هوتخش مرکبست از دو جزء، جزء اول بمعنی خوبست و جزء دوم از توخشیتن، تخشیدن بمعنی کوشیدن و ورزیدن است. هوتخش یعنی خوب ورزنده، نیکو کوشنده و مراد از آن طبقۀ صنعتگر است... (مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی ص 408). و رجوع به تخشا و تخشائی ارتش شود
لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن، برای مثال قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان (ناصرخسرو - ۴۴۹)، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور - لغتنامه - شخیدن)
لخشیدن، لغزیدن، لیز خوردن، برای مِثال قول فلان و فلان تو را نکند سود / گرت بشخشد قدم ز پایۀ ایمان (ناصرخسرو - ۴۴۹)، یکی بهره را بر سه بهر است بخش / تو هم بر سه بهر ایچ برتر مشخش (ابوشکور - لغتنامه - شخیدن)
درخشیدن لغزیدن، برای مثال از تو بخشودن است و بخشیدن / از من افتادن است و لخشیدن (سنائی - مجمع الفرس - لخشیدن)، جهان را هر دو چون روشن درخشید / ز یکدیگر مبرید و ملخشید (نظامی۸ - ۱۸۴ حاشیه)
درخشیدن لغزیدن، برای مِثال از تو بخشودن است و بخشیدن / از من افتادن است و لخشیدن (سنائی - مجمع الفرس - لخشیدن)، جهان را هر دو چون روشن درخشید / ز یکدیگر مبرید و ملخشید (نظامی۸ - ۱۸۴ حاشیه)