جدول جو
جدول جو

معنی تخریس - جستجوی لغت در جدول جو

تخریس
(اِ تِ)
زن زاج را طعام ساختن. (زوزنی). برای زنی که زائیده باشد طعام ساختن. (آنندراج). طعام مهمانی ولادت پختن برای زن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زن زاج را طعام پختن. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخریج
تصویر تخریج
خارج ساختن، بیرون کردن، بیرون آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
خراب کردن، ویران کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
درس دادن، درس گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخریق
تصویر تخریق
دریدن، پاره کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
شعر مخمس سرودن، پنج گوشه کردن، پنج تایی کردن، پنج قسمت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تضریس
تصویر تضریس
دندانه، هر چیز شبیه دندان، مثل دندانۀ اره، کنگرۀ سر دیوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعریس
تصویر تعریس
فرود آمدن کاروان در محلی که پس از اندکی استراحت حرکت کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخویس
تصویر تخویس
کاستن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
آموزاندن -1 درس گفتن درس دادن -2 درس گویی، جمع تدریسات
فرهنگ لغت هوشیار
دندانه دار کردن، دندانه دار پست و بلند ماهور -1 دندانه دارکردندندانه دندانه - کردن، ناهمواری بریدگی، هر چیز دندانه دار، جمع تضاریس
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی کردن واژگان بیگانه را به روش فارسی دگرکردن و آرشی جز آرش آن ها نهادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقریس
تصویر تقریس
خنک کردن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاریس
تصویر تاریس
کشاورزی، کارگر گیری به کار گماری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریس
تصویر تبریس
نرم کردن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخییس
تصویر تخییس
رام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخفیس
تصویر تخفیس
آبکی کردن آب افزودن به می
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
نا آباد کردن چیزی را، ویران کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریج
تصویر تخریج
بیرون آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریش
تصویر تخریش
خوشه بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
پنج گوشه گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخریق
تصویر تخریق
پاره پاره کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخمیس
تصویر تخمیس
((تَ))
پنج قسمت کردن، پنج تایی کردن، شعر مخمس سرودن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تضریس
تصویر تضریس
((تَ))
دندانه دار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخریق
تصویر تخریق
((تَ))
پاره کردن، درانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تدریس
تصویر تدریس
((تَ))
درس دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
((تَ))
ویران کردن، خراب کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخریج
تصویر تخریج
((تَ))
یاد دادن، آموختن، بیرون آوردن، بیرون کردن، نفی بلد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
ویرانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
Defacement, Demolishment, Destruction
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
порча , разрушение
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
Zerstörung, Abbruch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
псування , знищення
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
zniszczenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از تخریب
تصویر تخریب
破坏 , 拆除
دیکشنری فارسی به چینی