جدول جو
جدول جو

معنی تخارج - جستجوی لغت در جدول جو

تخارج
(اِ)
نفقه بیرون کردن هر یک را از همراهان و یاران بقدر یکدیگر. (آنندراج). تناهد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، گرفتن بعض شرکاء خانه مبنی را و بعض شرکاء زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتن بعضی شریکها خانه بناشده را و بعضی دیگر زمین را. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قسمت کردن و گرفتن بعضی از شریکان خانه را و بعضی زمین را و بعضی پول را و بعض دیگر عقارات را. و آنرا اقتسام به تخارج نیز گویند. (قطر المحیط) ، دو گروه روباروی جنگ کردن. (آنندراج) ، فی اللغه، تفاعل من الخروج و فی الاصطلاح، مصالحهالورثه علی اخراج بعض منهم بشی ٔ معین من الترکه. (تعریفات جرجانی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تخار
تصویر تخار
(پسرانه)
نام چند تن از شخصیتهای شاهنامه، از جمله نام یکی از همراهان فرود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از خارج
تصویر خارج
مقابل داخل، بیرون، کشور بیگانه، ویژگی دورۀ عالی در تحصیلات مذهبی شیعه که بر اساس تقریرات استاد است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخاره
تصویر تخاره
اسبی که در تخارستان پرورش یافته، اسب تخاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخارج
تصویر مخارج
مخرج ها، جای خارج شدن ها، محل خروج ها، جمع واژۀ مخرج
خرجها، هزینه ها، جمع واژۀ خرج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخاری
تصویر تخاری
از مردم تخارستان، زبانی از شاخه های مستقل زبان های هندواروپایی که مردم تخار با آن سخن می گفتند و اکنون از میان رفته است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
کسی که مخارج گروه هم سفر را می گیرد و جمع می کند تا در زمان مسافرت آنها خرج کند. (ناظم الاطباء) ، دو نفر شریکی که یکی خانه بنا شده و دیگری زمین را بگیرد. (ناظم الاطباء) و رجوع به تخارج شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
نام پادشاه دهستان، که بلخ و بامیان باشد و از مبارزان لشکر کیخسرو بود. (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به علم رسیدن. (تاج المصادر بیهقی). به علم رسیدن و ادب یافتن. (آنندراج). فرا راه افتادن در علم و ادب و برساخته شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدرب در علم و تعلم آن. (اقرب الموارد) (المنجد) : تخرج علیه فی الفقه خلق کثیر. (اقرب الموارد). رجوع به تخریج شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ)
جمع غیرقیاسی خرج است، مفرد ندارد و ظاهراً در طی عبارات فارسی، و الا در عربی گویا مخارج به این معنی نیامده است و در این معنی گویا اخراجات و نفقات استعمال می کنند. (از قزوینی، یادداشتها ج 2 ص 169). آنچه را که شخصی از مال خود خرج می کند و به مصرف معیشت و زندگانی می رساند. (ناظم الاطباء) : مداخل ومخارج گرجستان را ضبط کرده. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 ص 371). در ذکر مواجب و تیول امراء سرحد... و مجمل مداخل و مخارج ایران. (تذکره الملوک چ دبیرسیاقی ص 72). در ذکر خلاصۀ مداخل و مخارج ولایات ایران. (تذکره الملوک ایضاً ص 87) ، جمع واژۀ مخرج. (ناظم الاطباء).
- مخارج حروف، (اصطلاح صرفی و تجویدی) آن جزء از دهن و یا حلق که از آن جا حروف خارج شده و ادا می شود. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مخرج شود
لغت نامه دهخدا
(تَ رِ)
جمع واژۀ تدرج. (المنجد). رجوع به تدرج و تذرو شود
لغت نامه دهخدا
(بَ شَ لَ)
لنگان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بتکلف لنگ نمودن خود را بی آنکه لنگ باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تِ)
جمع واژۀ تختج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تختج شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برانگیخته شدن سگان برای جنگ با یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تهارش. (قطر المحیط). تخارش کلاب و سنانیر، تخادش و تمزیق بعض آنان مر بعض دیگر را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تُ)
محمد بن علی بن الحسین. محدث است که ازمدائنی روایت کند و از وی دارقطنی. (منتهی الارب). واژه ی محدث از ریشه ’حدیث’ گرفته شده و به کسی اطلاق می شود که تخصص در نقل، حفظ و تحلیل احادیث دارد. این فرد معمولاً بر متون حدیثی مسلط است و می تواند صحیح را از ضعیف تشخیص دهد. محدثان نقش نگهدارنده سنت نبوی را داشتند و از طریق کتابت یا روایت شفاهی، احادیث را به نسل های بعدی منتقل کردند. برخی از معروف ترین محدثان عبارتند از بخاری، مسلم، ترمذی و نسائی.
حمادبن احمد بن حمادبن رجاء العطاردی التخاری که در کوی تخاران به سکونت داشت. (معجم البلدان). رجوع به تخاران به شود
لغت نامه دهخدا
(تُ)
منسوب است به تخار که طخارستان باشد و ’ط’ را بدل ’ت’ کرده اند. (انساب سمعانی). رجوع به طخاری و تخارستان و طخارستان شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وسواس در دل آمدن. (غیاث اللغات). خلیدن چیزی در دل. (منتهی الارب). خلیدن: تخالج فی صدری، خلید در دل من. (ناظم الاطباء). شک کردن در چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تجاذب شوق یا اندوه کسی را. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ خراج، جمع واژۀ اخقوق و اخقیق
لغت نامه دهخدا
(تُ)
طخاری. یکی از زبانهای کهن ایرانی که در تخارستان رایج بود. رجوع به تخارستان و تخارها و طخاری شود، از مردم تخارستان، نام قومی از ایرانیان باستان که در حدود تخارستان میزیسته اند. رجوع به طخار و طخاری شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از خارج
تصویر خارج
بیرون رونده، بیرون شونده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخالج
تصویر تخالج
دودلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخاشج
تصویر تخاشج
فروتنی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته اسب تخاری. توضیح این کلمه که در ویس و رامین ترجمه گرجی آمده در چاپهای فارسی منظومه مذکور و نیز در فرهنگها بصورت (تجاره) تحریف شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخرج
تصویر تخرج
ادب یافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعارج
تصویر تعارج
لنگانی لنگان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع غیر قیاسی خرج است مفرد ندارد، آنچه را که شخصی از مال خود خرج میکند و به مصرف معیشت و زندگانی میرساند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خارج
تصویر خارج
((رِ))
خروج کننده، بیرون، ظاهر چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخاره
تصویر تخاره
((تَ رِ یا رَ))
تخاری، اسبی که در آسیای مرکزی و تخارستان (طخارستان) پرورش یافته، اسب تخاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخارج
تصویر مخارج
((مَ رِ))
جمع مخرج، هزینه ها، هزینه زندگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خارج
تصویر خارج
بیرون
فرهنگ واژه فارسی سره
خرج، نفقه، هزینه
متضاد: مداخل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برون، بیرون
متضاد: درون، بیگانه، خارجه
متضاد: داخل، داخله، تحصیلات عالی حوزوی، سطح عالی فقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد