- تحکک(اِ)
تحکک به چیزی، وادوسیدن. و به ’با’ متعدی شود. (تاج المصادر بیهقی). با کسی واکاویدن. (زوزنی). کاویدن. تمرس. (منتهی الارب). کاویدن. (ناظم الاطباء) ، پیش آمدن کسی را به بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعرض به شر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : فلان ٌ یتحکک بک، ای یتحرش بک و یتعرض لشرک. (اقرب الموارد) ، تحکک عقرب به افعی، مثلی است درباره کسی که با قوی تر از خود ستیزه کند. (از اقرب الموارد)
