اشتربه آب بردن. (تاج المصادر بیهقی). به نرمی و سبکی راندن اشتران را سوی آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :حوّز الابل تحویزاً، وجهها الی الماء لیلهالحوز. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، در حوزۀچیزی آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
اشتربه آب بردن. (تاج المصادر بیهقی). به نرمی و سبکی راندن اشتران را سوی آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) :حَوَّزَ الابل َ تحویزاً، وجهها الی الماء لیلهالحوز. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، در حوزۀچیزی آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
برگردانیدن، انتقال دادن، جا به جا کردن، ازجایی به جای دیگر نقل کردن، سپردن چیزی به کسی، در علوم ادبی زشت و زیبا تحویل سال: تمام شدن سال پیش و آغاز سال نو خورشیدی
برگردانیدن، انتقال دادن، جا به جا کردن، ازجایی به جای دیگر نقل کردن، سپردن چیزی به کسی، در علوم ادبی زشت و زیبا تحویل سال: تمام شدن سال پیش و آغاز سال نو خورشیدی
حوض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). حوض ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، محوض ساختن برای درخت خرما، تحویض بر چیزی،راغب و طالب شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد امری گشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحویط. (اقرب الموارد). گرد چیزی برگشتن. (آنندراج) : انا احوض لک هذا الامر، یعنی گرد آن کار میگردم برای تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
حوض کردن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). حوض ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، محوض ساختن برای درخت خرما، تحویض بر چیزی،راغب و طالب شدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد امری گشتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تحویط. (اقرب الموارد). گرد چیزی برگشتن. (آنندراج) : انا احوض لک هذا الامر، یعنی گرد آن کار میگردم برای تو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
دوختن در جاهای جامه. (منتهی الارب). دوختن جاهای مختلف جامه را. (ناظم الاطباء) ، تضییق. تنگ کردن بین دو چیز: و یحسن فی البغال الخصی، و فی البغلات التحویص. (صبح الاعشی ج 2 ص 32)
دوختن در جاهای جامه. (منتهی الارب). دوختن جاهای مختلف جامه را. (ناظم الاطباء) ، تضییق. تنگ کردن بین دو چیز: و یحسن فی البغال الخصی، و فی البغلات التحویص. (صبح الاعشی ج 2 ص 32)
سپید کردن جامه و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). سپید کردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گرد کردن نان در وقت پختن و داغ کردن. (تاج المصادر بیهقی). پهن و گرد ساختن نان را برای پختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، خائب و خاسر گردانیدن خدا کسی را، داغ کردن گرداگرد چشم شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، برگردانیدن چیزی را و گرد ساختن آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سپید کردن جامه و جز آن. (تاج المصادر بیهقی). سپید کردن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، گرد کردن نان در وقت پختن و داغ کردن. (تاج المصادر بیهقی). پهن و گرد ساختن نان را برای پختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، خائب و خاسر گردانیدن خدا کسی را، داغ کردن گرداگرد چشم شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، برگردانیدن چیزی را و گرد ساختن آنرا. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
کج کردن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعویج کلام بر کسی. (قطر المحیط) : حوق علیه، عرقل علیه کلامه (معوج ساخت آنرا) ، و معناه جعله مثل الحواقه فی اختلاطه. (اقرب الموارد)، و فی الحدیث: ستجدون اقواماً محوقه رؤوسهم، یعنی میان سر را تراشیده اند و این عمل را به روفتن تشبیه کرده است. (اقرب الموارد)
کج کردن سخن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تعویج کلام بر کسی. (قطر المحیط) : حوق علیه، عرقل علیه کلامه (معوج ساخت آنرا) ، و معناه جعله مثل الحواقه فی اختلاطه. (اقرب الموارد)، و فی الحدیث: ستجدون اقواماً محوقه رؤوسهم، یعنی میان سر را تراشیده اند و این عمل را به روفتن تشبیه کرده است. (اقرب الموارد)
محال گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). برگردانیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تحویل چیزی به کسی، برگرداندن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تغییر و تبدیل. (ناظم الاطباء) : قل ادعوا الذین زعمتم من دونه فلایملکون کشف الضر عنکم و لا تحویلاً. (قرآن 56/17). سنه من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لاتجد لسنتنا تحویلاً. (قرآن 77/17). و لن تجد لسنهاﷲ تحویلاً. (قرآن 43/35) ، تغییر شکل و صورت. (ناظم الاطباء) ، نقل کردن چیزی از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد). انتقال. (ناظم الاطباء) : دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. (کلیله و دمنه). نه خاقانیم گر همی عزم تحویل مصمم از این کلبۀ غم ندارم. خاقانی. چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق که سوی چشمۀ حیوان شدنم نگذارند. خاقانی. ، (اصطلاح دیوان جیش) نقل نام و رزق سپاهی از جریده ای به جریدۀ دیگر. (از مفاتیح) ، (اصطلاح موسیقی) پرده شکستن. رجوع به تحویلات شود، نزد محاسبان، صرف کسر است از مخرجی به مخرج دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گفته اند نزد محدثان انتقال است از اسنادی به اسناددیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، قلب کردن. ازاله کردن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سپردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سپردگی. (ناظم الاطباء). تسلیم کردن چیزی به کسی. (فرهنگ نظام) ، حواله نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). حواله. (ناظم الاطباء). در علم استیفا، حواله کردن. (نفایس الفنون قسم اول ص 105) ، تحویل عین، حولاء گردانیدن چشم کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن و برگشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). برگشتن بسوی چیزی (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن. (ناظم الاطباء) ، تحویل ناقه، آبستن نشدن شتر ماده از گشن دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، تحویل زمین، خطا کردن آن یک سال در زراعت وبه صواب رسیدن در سال دیگر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و قول اهل بلادنا: حول التوت، اذا ترک اغصانه هو من هذا. (اقرب الموارد) ، تحویل چیزی، منتقل شدن آن. (اقرب الموارد). تحول آن. (قطر المحیط) ، داخل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح نجوم) توجه کوکبی است از آخر برج به اول برج دیگر، مانند انتقال شمس از درجۀ اخیر حوت به درجۀ اولی از حمل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در علم هیئت، منتقل شدن کوکبی از آخر برجی به اول برج و تحویل قمر را انتقال گویند. (فرهنگ نظام). انتقال خورشید از برج حوت به برج حمل و یا از برجی به برج دیگر و یا انتقال هر یک از سیارات از برجی به برجی دیگر. (ناظم الاطباء). در اصطلاح نجومی، انتقال کوکبی بر توالی از آخر برجی به اول برج دیگر، مانند انتقال آفتاب از حوت به حمل و آنرا حلول نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تحویل حمل. رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم) و تحویل سال شود. - تحویل مجره، گردیدن کهکشان در وسط آسمان و آن در موسم گرما باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردیدن مجره در وسط آسمان و این در تابستان باشد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). - ساعت تحویل، هنگامی که خورشید از محاذات برج حوت خارج شده و محاذی برج حمل واقع میگردد که اول سال ما فارسیان است. (ناظم الاطباء). رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم) و تحویل سال شود
مُحال گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بگردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). برگردانیدن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تحویل چیزی به کسی، برگرداندن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تغییر و تبدیل. (ناظم الاطباء) : قل ادعوا الذین زعمتم من دونه فلایملکون کشف الضر عنکم و لا تحویلاً. (قرآن 56/17). سنه من قد ارسلنا قبلک من رسلنا و لاتجد لسنتنا تحویلاً. (قرآن 77/17). و لن تجد لسنهاﷲ تحویلاً. (قرآن 43/35) ، تغییر شکل و صورت. (ناظم الاطباء) ، نقل کردن چیزی از جایی به جایی دیگر. (اقرب الموارد). انتقال. (ناظم الاطباء) : دیگران در تحویل تعجیل و مسارعت می نمودند. (کلیله و دمنه). نه خاقانیم گر همی عزم تحویل مصمم از این کلبۀ غم ندارم. خاقانی. چون سکندر من و تحویل به ظلمات عراق که سوی چشمۀ حیوان شدنم نگذارند. خاقانی. ، (اصطلاح دیوان جیش) نقل نام و رزق سپاهی از جریده ای به جریدۀ دیگر. (از مفاتیح) ، (اصطلاح موسیقی) پرده شکستن. رجوع به تحویلات شود، نزد محاسبان، صرف کسر است از مخرجی به مخرج دیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، گفته اند نزد محدثان انتقال است از اسنادی به اسناددیگر. (از کشاف اصطلاحات الفنون) ، قلب کردن. ازاله کردن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سپردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). سپردگی. (ناظم الاطباء). تسلیم کردن چیزی به کسی. (فرهنگ نظام) ، حواله نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). حواله. (ناظم الاطباء). در علم استیفا، حواله کردن. (نفایس الفنون قسم اول ص 105) ، تحویل عین، حَولاء گردانیدن چشم کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). برگردیدن و برگشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج). برگشتن بسوی چیزی (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بازگشتن. (ناظم الاطباء) ، تحویل ناقه، آبستن نشدن شتر ماده از گشن دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، تحویل زمین، خطا کردن آن یک سال در زراعت وبه صواب رسیدن در سال دیگر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و قول اهل بلادنا: حول التوت، اذا ترک اغصانه هو من هذا. (اقرب الموارد) ، تحویل چیزی، منتقل شدن آن. (اقرب الموارد). تحول آن. (قطر المحیط) ، داخل شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) ، (اصطلاح نجوم) توجه کوکبی است از آخر برج به اول برج دیگر، مانند انتقال شمس از درجۀ اخیر حوت به درجۀ اولی از حمل. (از کشاف اصطلاحات الفنون). در علم هیئت، منتقل شدن کوکبی از آخر برجی به اول برج و تحویل قمر را انتقال گویند. (فرهنگ نظام). انتقال خورشید از برج حوت به برج حمل و یا از برجی به برج دیگر و یا انتقال هر یک از سیارات از برجی به برجی دیگر. (ناظم الاطباء). در اصطلاح نجومی، انتقال کوکبی بر توالی از آخر برجی به اول برج دیگر، مانند انتقال آفتاب از حوت به حمل و آنرا حلول نیز نامند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - تحویل حَمَل. رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم) و تحویل سال شود. - تحویل مجره، گردیدن کهکشان در وسط آسمان و آن در موسم گرما باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). گردیدن مجره در وسط آسمان و این در تابستان باشد. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). - ساعت تحویل، هنگامی که خورشید از محاذات برج حوت خارج شده و محاذی برج حمل واقع میگردد که اول سال ما فارسیان است. (ناظم الاطباء). رجوع به تحویل (اصطلاح نجوم) و تحویل سال شود
رخنه کردن سر دندان، چنانکه سر دندان جوانان باشد. (تاج المصادر بیهقی). تیز کردن سر دندان را، چنانکه دندان جوانان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن دندان را. (آنندراج). تیز کردن اطراف دندان. (المنجد). قرار دادن اشر در دندان. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). یقال: فی اسنانه تحزیز، ای اشرٌ. (منتهی الارب). تحزیز ازباب تفعیل، یعنی در دندانهای او تیزکردنی هست و قد حززها از باب مذکور، یعنی به تحقیق که تیز کردند دندانها را. (شرح قاموس). خوبی و تیزی دندان. (ناظم الاطباء). اشر در دندان. (قطر المحیط). اثرالحز. (از اقرب الموارد). فرجۀ تنگی دندان. (بحر الجواهر). تنگی دندان. (مهذب الاسماء). و رجوع به اشر شود، بر هم سودن دندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم سودن دندان را. (آنندراج) ، اندازه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
رخنه کردن سر دندان، چنانکه سر دندان جوانان باشد. (تاج المصادر بیهقی). تیز کردن سر دندان را، چنانکه دندان جوانان باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن دندان را. (آنندراج). تیز کردن اطراف دندان. (المنجد). قرار دادن اُشَر در دندان. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). یقال: فی اسنانه تحزیز، ای اشرٌ. (منتهی الارب). تحزیز ازباب تفعیل، یعنی در دندانهای او تیزکردنی هست و قد حززها از باب مذکور، یعنی به تحقیق که تیز کردند دندانها را. (شرح قاموس). خوبی و تیزی دندان. (ناظم الاطباء). اشر در دندان. (قطر المحیط). اثرالحز. (از اقرب الموارد). فرجۀ تنگی دندان. (بحر الجواهر). تنگی دندان. (مهذب الاسماء). و رجوع به اشر شود، بر هم سودن دندان را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم سودن دندان را. (آنندراج) ، اندازه کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
قصد کردن چیزی را بعد چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأمل کردن کلام یا رأی را اندک اندک تا نیکو کند تقدیر او را. (از المنجد). روّز رأیه و کلامه، هم بشی ٔ منه بعد شی ٔ. (اقرب الموارد)
قصد کردن چیزی را بعد چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تأمل کردن کلام یا رأی را اندک اندک تا نیکو کند تقدیر او را. (از المنجد). رَوَّزَ رأیه و کلامه، هم بشی ٔ منه بعد شی ٔ. (اقرب الموارد)