تحمص (اِ تِ) ترنجیدن و گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحمص مرد، تقبض او. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحمص لحم، خشک شدن گوشت و ترنجیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ادامه... ترنجیدن و گردآمدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحمص مرد، تقبض او. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحمص لحم، خشک شدن گوشت و ترنجیدن آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) لغت نامه دهخدا