جدول جو
جدول جو

معنی تحصید - جستجوی لغت در جدول جو

تحصید(اِقْ وِ)
مبالغت کردن حصد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحصیل
تصویر تحصیل
حاصل کردن، فراهم آوردن، به دست آوردن، درس خواندن، دانش آموختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
حمد کردن، ستایش کردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
حد و کرانۀ چیزی را پیدا کردن، حد و اندازه قرار دادن، حد واندازه معیّن کردن برای چیزی، حدود زمینی را معیّن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحصین
تصویر تحصین
دیوار برآوردن گرداگرد شهر یا قلعه و آن را استوار کردن، مکانی را استوار ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ رَقْ قُ)
ترسانیدن و بیم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برانگیختن سگ را به شکار و برآغالانیدن، پود در تار کردن نساج. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردآوردن قوم را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِقْ وِ)
ریگ درافکندن و سنگ انداختن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) ، سنگ ریزه گستردن در مکان. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (ناظم الاطباء) ، ساعتی به شب خفتن در محصّب که مابین مکه و منی است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) : ان عمر کان یری التحصیب سنّهً. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
هویدا شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیدا و آشکار شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به تحصیص کردن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
غوره کردن خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، شکوفۀ زرد آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، برآوردن زر از کان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رد کردن کلام به محصول آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، گرد کردن. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). تحصیل دین، جمعآوری آن. (قطر المحیط). ستاندن و جمع نمودن. (فرهنگ نظام). تحصیل علم و چیزی، بدست آوردن آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). کسب و اکتساب. (ناظم الاطباء). در لغت، گردآوردن و در عرف عام گردآوردن دانشها است مطلقاً. (از کشاف اصطلاحات الفنون) : تا در تحصیل فضل و ادب همتی بلند و رغبتی صادق نباشد... این منزلت نتوان یافت. (کلیله و دمنه). و احداث متعلمان بطریق تحصیل علم و موعظت نگرند. (کلیله و دمنه). همت به تحصیل علم و به تبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. (کلیله و دمنه).
پس از تحصیل دین از هفت مردان
پس از تنزیل وحی از هفت قرّا.
خاقانی.
سعدی جفا نبرده چه دانی تو قدر یار
تحصیل کام دل به تکاپوی خوشتر است.
سعدی.
تحصیل جاه و ادب و مزید مال و مکنت. (گلستان) ، خلاصۀ چیزی آوردن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تمییز. (تاج المصادر بیهقی). پیدا کردن. (دهار) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (فرهنگ نظام). تمییز فلان، آنچه را حاصل کرده است. (از قطر المحیط).
- تحصیل حاصل، کنایه از دریافت دریافته بود. (انجمن آرا) : این تحصیل حاصل است، در مواردی که مورد طلب موجود باشد. تحصیل حاصل محال است، چنانکه پر کردن ظرف پر محال است:
ما پی تحصیل یار و یار در دل بوده است
حاصل تحصیل ما تحصیل حاصل بوده است.
شبستری.
بود در ذات حق اندیشه باطل
محال محض دان تحصیل حاصل.
شبستری.
گفتن دعای زلف تو تحصیل حاصل است
با خضر کس نگفت که عمرت دراز باد.
الهی.
نظیر:
کی توان کرد ظرف پر را پر.
سنایی.
انایی که پر شد دگر کی پرد.
سعدی (از امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 541).
، (اصطلاح فن معمی) در نزد اهل معمی عبارت از تحصیل حروف اسم است. رجوع به معمی و کشاف اصطلاحات الفنون شود، (اصطلاح منطق) نزد منطقیان عبارت از قرار دادن قضیه محصله و آن قضیۀ حملیه است که هر یک از موضوع و محمول آن وجودی باشند و سلب نیز از آن خارج باشد یعنی هم از موضوع و هم از محمول، خواه قضیه موجبه باشد، مانند: زید کاتب، و خواه سالبه باشد، مانند: زید لیس بکاتب. و بنام محصله آنرا نامیده اند برای آنکه هر یک از طرفین قضیه وجودی و تحصیل شده میباشند. و بسا باشد که نام محصله را به قضیۀ موجبه و نام بسیطه را به قضیۀ سالبه تخصیص دهند. زیرا بسیط شیئی را نامند که آنرا جزئی نباشد. و حرف سلب هرچند در قضیه موجودیت دارد لکن جزء هیچیک از طرفین قضیه محسوب نشود. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
استوار کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). استوار گردانیدن. (ناظم الاطباء). مستحکم کردن. (فرهنگ نظام) ، در حصن کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نهفته گردانیدن شوهر، زن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گرداگرد شهر را برآوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باره برآوردن گرد شهر. (آنندراج) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). باره ساختن برای شهر. (فرهنگ نظام) ، نجابت اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حفظ و نگاه داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، پناه دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حد چیزی پدید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تحدید خانه و زمین،حدود آنرا تعیین کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). حدهای چیزی پدید کردن. (زوزنی) :
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گویی
و یا گردید از حالی به حالی دون یا والا.
ناصرخسرو.
، تیز کردن کارد را بسنگ یا بسوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن کارد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) ، قصد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تیز نگریستن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحدید فلان بر کسی، غضب کردن بر وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، به دیر برآمدن زراعت بجهت درنگی باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازداشتن، تحرید حبل، تافتن رسن تا گرد شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، تحرید چیزی، کژ کردن و خمانیدن آن به هیئت طاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). کژ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (قطر المحیط) ، پناه گرفتن به وردوک خمیدۀ کژ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : حرّد زید، آوی الی کوخ مسنم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحرید حظیره، دستۀ نی بر دیوار حظیره بستن برای زینت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تحرید موی، تک روئیدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حسد بردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) :
ان العرانین تلقاها محسدهً
و لن تری للئام الناس حسادا.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بریدن دوال را بندی دار. یقال: قد السیر فحیده. (منتهی الارب). برجسته کردن و گره دار نمودن: قد السیر فحیده تحییداً، اذا جعل فیه حیوداً، یعنی بنددار برید دوال را. (از ناظم الاطباء). تحیید سیر، بریدن و قرار دادن گره ها در آن. (از قطر المحیط) ، بریدن آنرا. (از اقرب الموارد). تحییدالشی ٔ، جعله علی حیده، بنددار یا گره دار کردن آنرا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(تَ)
شکستن چوب و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شکستن چیزی به هر وجهی که باشد و گویند به دونیم کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ ءَیْ یُ)
به آب اندک سیراب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تر نهادن چیزی در آب اندک. (از اقرب الموارد) ، کفتگی و انجوخیدگی. یقال فی الارض تفصید، ای تشقق و تحدد. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
برگزیدن چیزی را برای خالص و نفیس بودن آن. (منتهی الارب). اختیار کردن چیزی برای خلوص و برتری آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبالغت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مبالغۀ حمد. (زوزنی). نیک ستودن. (دهار). نیک ستودن و پی درپی ستایش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نیک ستودن و پی درپی ستودن. (فرهنگ نظام) :
از سخای تو زبان همه کس
بر تو جاری به ثنا و تحمید.
سوزنی.
چو دولت بایدم، تحمید ذات مصطفی گویم
که در دریوزه صوفی گرد اصحاب کرم گردد.
سعدی.
، بسیار حمد گفتن خدا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثنا گفتن خدای را پیاپی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :
همیشه تا بسر خطبه ها بود تحمید
همیشه تا زبر نامه ها بود عنوان.
فرخی.
، الحمد للّه گفتن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از توصید
تصویر توصید
بیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقصید
تصویر تقصید
شکستن چوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
مبالغت کردن، پی در پی ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
ریگ افکندن، خفتن در محصب (نام جایی میانه مکه و منی) آیین های هنج (مناسک حج)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحصیص
تصویر تحصیص
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تحصیل دین، جمع آوری آن، ستاندن و جمع نمودن، کسب و اکتساب، حاصل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحصین
تصویر تحصین
استوار کردن، مستحکم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
حدود آنرا تعیین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرید
تصویر تحرید
کژکردن، خماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحصیل
تصویر تحصیل
((تَ))
به دست آوردن، دانش آموختن، کسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
((تَ))
برای چیزی حد و مرز تعیین کردن، تیز کردن کارد و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصین
تصویر تحصین
((تَ))
استوار کردن، محکم گردانیدن، گرداگرد شهر یا قلعه را حصار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
((تَ))
ستودن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصیل
تصویر تحصیل
اندوختن، یاد گیری، به دست آوردن
فرهنگ واژه فارسی سره
ستایش، ثناگویی، سپاس گویی، ثنا گفتن، حمد کردن، ستایش کردن، ستودن، پسندیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد