جدول جو
جدول جو

معنی تحشید - جستجوی لغت در جدول جو

تحشید
(اِ)
گردآوردن قوم را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحمید
تصویر تحمید
حمد کردن، ستایش کردن، ستودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
حد و کرانۀ چیزی را پیدا کردن، حد و اندازه قرار دادن، حد واندازه معیّن کردن برای چیزی، حدود زمینی را معیّن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحشیه
تصویر تحشیه
حاشیه زدن، حاشیه دوختن به جامه، حاشیه نوشتن بر کتاب، حاشیه نویسی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
حد چیزی پدید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تحدید خانه و زمین،حدود آنرا تعیین کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). حدهای چیزی پدید کردن. (زوزنی) :
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گویی
و یا گردید از حالی به حالی دون یا والا.
ناصرخسرو.
، تیز کردن کارد را بسنگ یا بسوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن کارد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) ، قصد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تیز نگریستن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحدید فلان بر کسی، غضب کردن بر وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، به دیر برآمدن زراعت بجهت درنگی باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فاهم آمدن. (زوزنی). گردآمدن قوم. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
استثناء کردن کسی را. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد). گفتن حاشا فلان. (شرح قاموس) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (قطر المحیط) ، ننگ داشتن از کسی. (شرح قاموس) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تذمم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بریدن دوال را بندی دار. یقال: قد السیر فحیده. (منتهی الارب). برجسته کردن و گره دار نمودن: قد السیر فحیده تحییداً، اذا جعل فیه حیوداً، یعنی بنددار برید دوال را. (از ناظم الاطباء). تحیید سیر، بریدن و قرار دادن گره ها در آن. (از قطر المحیط) ، بریدن آنرا. (از اقرب الموارد). تحییدالشی ٔ، جعله علی حیده، بنددار یا گره دار کردن آنرا. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
برگزیدن چیزی را برای خالص و نفیس بودن آن. (منتهی الارب). اختیار کردن چیزی برای خلوص و برتری آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبالغت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مبالغۀ حمد. (زوزنی). نیک ستودن. (دهار). نیک ستودن و پی درپی ستایش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نیک ستودن و پی درپی ستودن. (فرهنگ نظام) :
از سخای تو زبان همه کس
بر تو جاری به ثنا و تحمید.
سوزنی.
چو دولت بایدم، تحمید ذات مصطفی گویم
که در دریوزه صوفی گرد اصحاب کرم گردد.
سعدی.
، بسیار حمد گفتن خدا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثنا گفتن خدای را پیاپی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) :
همیشه تا بسر خطبه ها بود تحمید
همیشه تا زبر نامه ها بود عنوان.
فرخی.
، الحمد للّه گفتن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تنگ داشتن نفقه بر اهل و عیال. (غیاث اللغات از لطایف) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تحشیف عین، پلکهای چشم برهم نهاده از رخنه های مژگان دیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
به خشم آوردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). به غضب آوردن کسی را. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، تکلیف. (تاج المصادر بیهقی) ، آزار رسانیدن کسی را، شرمنده گردانیدن کسی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ح ش ی’، دما بر کسی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). تاسه برافتادن و سبب تاسه برافتادن شدن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه بر جامه قرار دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آرایش کردن کنار جامه را با طراز و جز آن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه کردن و حاشیه نوشتن. (آنندراج). نوشتن حاشیه بر کتاب. (ناظم الاطباء). تعلیق حاشیه بر کتاب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِقْ وِ)
مبالغت کردن حصد. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازداشتن، تحرید حبل، تافتن رسن تا گرد شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، تحرید چیزی، کژ کردن و خمانیدن آن به هیئت طاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). کژ کردن. (تاج المصادر بیهقی) (قطر المحیط) ، پناه گرفتن به وردوک خمیدۀ کژ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : حرّد زید، آوی الی کوخ مسنم. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحرید حظیره، دستۀ نی بر دیوار حظیره بستن برای زینت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، تحرید موی، تک روئیدن آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ)
پوست را خوشبوی مالیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به تشیید شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حسد بردن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) :
ان العرانین تلقاها محسدهً
و لن تری للئام الناس حسادا.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
حدود آنرا تعیین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشیه
تصویر تحشیه
حاشیه نوشتن بر کتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشی
تصویر تحشی
رویگردانی، زیرش زدن (حاشا کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشیم
تصویر تحشیم
به خشم آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحرید
تصویر تحرید
کژکردن، خماندن
فرهنگ لغت هوشیار
بسیار جمع کردن گرد آوردن، تنگ داشتن نفقه بر اهل و فرزندان وغیره، جمع تحشیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
مبالغت کردن، پی در پی ستودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشیف
تصویر تحشیف
نگاه کردن زیر چشمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحمید
تصویر تحمید
((تَ))
ستودن، ستایش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحشیه
تصویر تحشیه
((تَ یِ))
نوشتن حاشیه بر کتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحشیر
تصویر تحشیر
((تَ))
بسیار جمع کردن، گرد آوردن، تنگ داشتن نفقه بر اهل و فرزندان و غیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
((تَ))
برای چیزی حد و مرز تعیین کردن، تیز کردن کارد و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
ستایش، ثناگویی، سپاس گویی، ثنا گفتن، حمد کردن، ستایش کردن، ستودن، پسندیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تعلیقه نویسی، تکلمه نویسی، حاشیه نویسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
افراز، کران بندی، محدود، محصور، مفروز، تعیین حدود کردن، تیز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد