بریدن دوال را بندی دار. یقال: قد السیر فحیده. (منتهی الارب). برجسته کردن و گره دار نمودن: قد السیر فحیده تحییداً، اذا جعل فیه حیوداً، یعنی بنددار برید دوال را. (از ناظم الاطباء). تحیید سیر، بریدن و قرار دادن گره ها در آن. (از قطر المحیط) ، بریدن آنرا. (از اقرب الموارد). تحییدالشی ٔ، جعله علی حیده، بنددار یا گره دار کردن آنرا. (از اقرب الموارد).
بریدن دوال را بندی دار. یقال: قد السیر فحیده. (منتهی الارب). برجسته کردن و گره دار نمودن: قد السیر فحیده ُ تحییداً، اذا جعل فیه حیوداً، یعنی بنددار برید دوال را. (از ناظم الاطباء). تحیید سیر، بریدن و قرار دادن گره ها در آن. (از قطر المحیط) ، بریدن آنرا. (از اقرب الموارد). تحییدالشی ٔ، جعله علی حیده، بنددار یا گره دار کردن آنرا. (از اقرب الموارد).
مبالغت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مبالغۀ حمد. (زوزنی). نیک ستودن. (دهار). نیک ستودن و پی درپی ستایش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نیک ستودن و پی درپی ستودن. (فرهنگ نظام) : از سخای تو زبان همه کس بر تو جاری به ثنا و تحمید. سوزنی. چو دولت بایدم، تحمید ذات مصطفی گویم که در دریوزه صوفی گرد اصحاب کرم گردد. سعدی. ، بسیار حمد گفتن خدا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثنا گفتن خدای را پیاپی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : همیشه تا بسر خطبه ها بود تحمید همیشه تا زبر نامه ها بود عنوان. فرخی. ، الحمد للّه گفتن. (قطر المحیط)
مبالغت کردن. (تاج المصادر بیهقی). مبالغۀ حمد. (زوزنی). نیک ستودن. (دهار). نیک ستودن و پی درپی ستایش کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). نیک ستودن و پی درپی ستودن. (فرهنگ نظام) : از سخای تو زبان همه کس بر تو جاری به ثنا و تحمید. سوزنی. چو دولت بایدم، تحمید ذات مصطفی گویم که در دریوزه صوفی گرد اصحاب کرم گردد. سعدی. ، بسیار حمد گفتن خدا را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثنا گفتن خدای را پیاپی. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : همیشه تا بسر خطبه ها بود تحمید همیشه تا زبر نامه ها بود عنوان. فرخی. ، الحمد للّه گفتن. (قطر المحیط)
از ’ح ش ی’، دما بر کسی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). تاسه برافتادن و سبب تاسه برافتادن شدن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه بر جامه قرار دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آرایش کردن کنار جامه را با طراز و جز آن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه کردن و حاشیه نوشتن. (آنندراج). نوشتن حاشیه بر کتاب. (ناظم الاطباء). تعلیق حاشیه بر کتاب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
از ’ح ش ی’، دَما بر کسی افکندن. (تاج المصادر بیهقی). تاسه برافتادن و سبب تاسه برافتادن شدن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه بر جامه قرار دادن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آرایش کردن کنار جامه را با طراز و جز آن. (ناظم الاطباء) ، حاشیه کردن و حاشیه نوشتن. (آنندراج). نوشتن حاشیه بر کتاب. (ناظم الاطباء). تعلیق حاشیه بر کتاب. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)