جدول جو
جدول جو

معنی تحزن - جستجوی لغت در جدول جو

تحزن
محزون شدن، اندوهگین شدن
تصویری از تحزن
تصویر تحزن
فرهنگ فارسی عمید
تحزن
(اِ)
اندوهگین شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)، اندوه نمودن بر کسی و بخشودن او. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، تحزن بر چیزی و برای امری، توجع (رثا گفتن) بر آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تحزن
اندوهگین شدن، تحزن بر چیزی
تصویری از تحزن
تصویر تحزن
فرهنگ لغت هوشیار
تحزن
((تَ حَ زُّ))
اندوه خوردن، اندوه بردن
تصویری از تحزن
تصویر تحزن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحزین
تصویر تحزین
اندوهگین کردن برای مثال اگر مهموم نادانی مر آن را فکر تفریحش / اگر مسرور دانایی خود این را رای تحزینش (قاآنی - ۴۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
به جایی پناهنده شدن، بست نشستن، در حصار شدن، در جای استوار و محکم قرار گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحنن
تصویر تحنن
مهربانی کردن، رحمت آوردن، به طرب آمدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحزب
تصویر تحزب
گروه گروه شدن، دسته دسته شدن، جمع شدن مردم و طرفداری کردن از مرام یا رای کسی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سخت بخیل شدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تقبض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ فِ)
تنگ بسته شدن بر اسب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، میان دربستن مرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تلبب. میان دربستن به ریسمان و آمادۀ کاری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فال گویی کردن و خبر دادن از غیب. (ناظم الاطباء). تحزی. رجوع به تحزی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَحَزْ زِ)
اندوهگین. (آنندراج). دلتنگ و غمگین و اندوهگین. (ناظم الاطباء). و رجوع به تحزن شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فال گویی کردن و خبر از غیب دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندازه گرفتن (خرص) خرما، تحزی السراب الشخص ، رفعه. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
اندوهگین کردن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، آواز زار گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). بگردانیدن آواز. (منتهی الارب). به آواز نرم حزین خواندن. (آنندراج). رقیق کردن قاری صوت خود را در قرائت. (قطر المحیط) (اقرب الموارد). باریکی آواز. (ناظم الاطباء). ترقیق الصوت فی القراءه. (قطر المحیط) : هو یقراء بالتحزین، ای یرقّق صوته. (ناظم الاطباء). با زای معجمه، نزد بعضی از متأخرین قارئان عبارتست از اینکه شخص هنگام تلاوت و خواندن کلام مجید الهی ترک عادت و با خوی عادی خود مخالفت کند و خواندن را بنحوی دیگر انجام دهد، به این معنی که گویی شخص تلاوت کننده اندوهناک است و از کثرت اندوه که در نتیجۀ خوف عذاب خداوندی و فروتنی در برابر عظمت الهی او را دست داده در حال گریه میباشد. و این عمل بمناسبت آنکه رایحۀ ریا از آن استشمام میشود، منهی عنه است، چنانکه در دقائق الحکمه بیان کرده است. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
نیکو شدن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). زینت دادن و آراستن و نیکو کردن. (ناظم الاطباء). زینت گرفتن: هو یتحسن و یتجمل بکذا. (اقرب الموارد) ، موی ستردن: دخل الحمام فتحسن، ای احتلق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محزن
تصویر محزن
اندوهگین کننده اندوهگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحازن
تصویر تحازن
اندوهگین شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمزن
تصویر تمزن
افزونی، خویگیری، جوانمرد نمایی، بر کناری، نو بر آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزحن
تصویر تزحن
درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنن
تصویر تحنن
مهربانی کردن، ترحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متحزن
تصویر متحزن
اندوهگین، دلتنگ و غمگین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزم
تصویر تحزم
دور اندیشی، زره پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزز
تصویر تحزز
پاره پاره شدن، بریده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزب
تصویر تحزب
دسته دسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترزن
تصویر ترزن
گرانمایگی، ایستایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
در حصار شدن، اعتصاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسن
تصویر تحسن
نیکو شدن، آراستن، زینت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحزین
تصویر تحزین
به اندوه افکندن اندوهگین کردن اندوهگین کردن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحین
تصویر تحین
پیوسیدن (انتظار کشیدن) چشمداشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحون
تصویر تحون
خواری، ذلیل شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنن
تصویر تحنن
((تَ حَ نُّ))
مهربانی کردن، آرزومند شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
((تَ حَ صُّ))
به جایی پناه بردن، بست نشستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحزب
تصویر تحزب
((تَ حَ زُّ))
گروه گروه شدن، دسته دسته شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحزین
تصویر تحزین
((تَ))
اندوهگین کردن کسی را
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحصن
تصویر تحصن
بست
فرهنگ واژه فارسی سره