جدول جو
جدول جو

معنی تحدی - جستجوی لغت در جدول جو

تحدی
به مقابله طلبیدن کسی برای انجام کاری به منظور اثبات برتری خود و ناتوانی وی
فرهنگ فارسی عمید
تحدی(اِ)
قصد و آهنگ چیزی کردن، برابری کردن در کاری و پیش خواندن خصم را و غلبه جستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). از کسی درخواستن تا با تو برابری کند در کاری تا عجز او ظاهر شود و برابری در نبردکردن. (تاج المصادر بیهقی). از کسی درخواستن تا با تو برابری کند. (زوزنی). معارضه کردن و پیش خواندن خصم را و غلبه جستن بر او. (آنندراج) (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تحدی
غلبه جستن
تصویری از تحدی
تصویر تحدی
فرهنگ لغت هوشیار
تحدی((تَ حَ دّ))
برابری کردن در کاری، نبرد جستن، به نبرد خواندن، فزونی جستن، قصد کردن چیزی را، پیش خواندن
تصویری از تحدی
تصویر تحدی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحدید
تصویر تحدید
حد و کرانۀ چیزی را پیدا کردن، حد و اندازه قرار دادن، حد واندازه معیّن کردن برای چیزی، حدود زمینی را معیّن کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحدیق
تصویر تحدیق
نظر دوختن به چیزی، خیره نگریستن، تیز نگریستن، احاطه کردن، گرداگرد کسی یا چیزی را گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
حدیث کردن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی). سخن گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحدیث کسی چیزی را یا به چیزی، خبر دادن او را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحدیث فلان از فلان، روایت کردن از او. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحدیث در لغت بمعنی اخبار است. و نزد محدثان اخبار است بمعنی خاص، یعنی اخبار به حدیثی که راوی بلفظ شیخ از او شنیده و این معنی نزد محدثان مشرق و پیروان آنان شایع بود، اما محدثان مغرب را چنین اصطلاحی نیست بلکه نزد آنان اخبار و تحدیث را یک معنی است و بنابرآنچه شایع است تحدیث شیخ شنیدن حدیث است از شیخ و اخبار، خواندن حدیث بود بر شیخ. و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود، تحدیث نفس به چیزی، امرکردن بدان. (از منتهی الارب) : حدثته نفسه بکذا، یعنی امر کرد او را نفس وی به این کار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِءْ)
تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رجوع به تحدیج شود، گرد کسی درآمدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حَدْ دی)
برابری کننده در کاری. (از منتهی الارب) (آنندراج). معتدل و میانه رو. (از فرهنگ جانسون) ، پارسا و پرهیزگار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون). و رجوع به تحدی شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمده گردانیدن. ضد تقعیر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). قوسی ساختن پشت چیزی. (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تیز نگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تحدیق. (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حد چیزی پدید کردن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). تحدید خانه و زمین،حدود آنرا تعیین کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). حدهای چیزی پدید کردن. (زوزنی) :
چو در تحدید جنبش را همی فعل و مکان گویی
و یا گردید از حالی به حالی دون یا والا.
ناصرخسرو.
، تیز کردن کارد را بسنگ یا بسوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیز کردن کارد. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). تیز کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (غیاث اللغات) (فرهنگ نظام) ، قصد کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تیز نگریستن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تحدید فلان بر کسی، غضب کردن بر وی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، به دیر برآمدن زراعت بجهت درنگی باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ صِ)
آماس کردن اندام از زخم چوب، به شتاب بانگ نماز گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به شتاب قرائت کردن. (قطر المحیط) ، به شتاب راه رفتن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
بر آماسیدن، فرو ریختن، سرازیر شدن به نشیب آمدن نشیبیدن فرو ریختن، فرو دویدن، سرازیر شدن بنشیب آمدن، فرو ریزی، جمع تحدرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدث
تصویر تحدث
خبر دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحجی
تصویر تحجی
زمزمه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدب
تصویر تحدب
برآمده بودن پشت، برآمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحری
تصویر تحری
قصد کردن بسوی قبله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحفی
تصویر تحفی
مهربانی، بزرگداشت، شادی نمایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحشی
تصویر تحشی
رویگردانی، زیرش زدن (حاشا کردن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحسی
تصویر تحسی
پستانوشی به پستا (نوبت) نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحوی
تصویر تحوی
گردش گرد شدن گردکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنی
تصویر تحنی
خمیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدس
تصویر تحدس
خبر خواستن در خفا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچکس، کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدیث
تصویر تحدیث
حدیث کردن، سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدیج
تصویر تحدیج
تیز نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
حدود آنرا تعیین کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدیق
تصویر تحدیق
خیره نگریستن
فرهنگ لغت هوشیار
زیور پوشیدن، آراسته گشتن، شیرین یافتن زیور بستن پیرایه برکردن پیرایه بستن، آراسته شدن، آراستگی، (تحلی نسبت باشد بقوم ستوده بقول و عمل) (ماننده کردن خود را بگروهی بی حقیقت معاملت ایشان تحلی بود و آنانکه نمایند و نباشند زود فضیحت شوند) (کشف المحجوب هجویری)، جمع تحلیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدیث
تصویر تحدیث
((تَ))
سخن گفتن، حدیث کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدید
تصویر تحدید
((تَ))
برای چیزی حد و مرز تعیین کردن، تیز کردن کارد و مانند آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحدیق
تصویر تحدیق
((تَ))
تیز نگریستن، تند نگاه کردن، چشم هشتن، گرد کسی بر آمدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احدی
تصویر احدی
هیچ کسی
فرهنگ واژه فارسی سره
افراز، کران بندی، محدود، محصور، مفروز، تعیین حدود کردن، تیز کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد