جدول جو
جدول جو

معنی تحادب - جستجوی لغت در جدول جو

تحادب
(اِ تِ)
گوژپشت شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تحارب
تصویر تحارب
با هم جنگ کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحادث
تصویر تحادث
با هم حدیث گفتن، با هم سخن گفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحدب
تصویر تحدب
گوژ درآوردن، برآمدگی پسیدا کردن میان چیزی، گوژپشتی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تادب
تصویر تادب
ادب آموختن، با ادب شدن، با ادب بودن، ادب داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ریختن و افتادن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) : رأیت المطر یتحادر علی لحیته، ای ینزل و یقطر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برآمدن پشت و فرورفتن سینه و شکم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گوژپشتی و برآمدگی. (ناظم الاطباء). گوژپشت شدن. کوزی، برآمده بودن. (ناظم الاطباء) ، آویختن به چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، مهربانی کردن بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ناکدخدا ماندن زن و نامهربان شدن بر فرزندان خویش. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء). ناکدخدا ماندن زن و مهربان شدن بر فرزندان خویش. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یکدیگر را دوست داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با یکدیگر مخالفت کردن و بازداشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن و بمخالفت برخاستن. (از قطر المحیط). بر یکدیگر خشم گرفتن و با هم دشمنی کردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
یکدیگر را دوست گرفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
با هم سخن گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با یکدیگر حدیث گفتن. (آنندراج) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). با یکدیگر حدیث کردن. (زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اِتِ)
با هم جورکردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کژشدن بر کمان وقت تیر زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کژ شدن بر کمان. (قطر المحیط) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
راندن بعض شتر مر بعض را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
احتراب. (زوزنی). محاربه. با یکدیگر جنگ کردن. (منتهی الارب) (از غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، آتش جنگ را برافروختن. (اقرب الموارد). جنگ را برپای ساختن. (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به یکدیگر سنگریزه انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : و فی فتنه عثمان تحاصبوا فی المسجد حتی ماابصر ادیم السماء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تحارب
تصویر تحارب
احتراب، محاربه، با یکدیگر جنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدب
تصویر تحدب
برآمده بودن پشت، برآمدگی
فرهنگ لغت هوشیار
ادب کردن، ادب آموختن، ادب یافتن از پارسی ادب یافتن فرهیختن فرهنگ آموختن فرهنگ پذیرفتن ادب آموختن، با ادب شدن، فرهختگی، جمع تادبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحادث
تصویر تحادث
با هم سخن گفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحدب
تصویر تحدب
((تَ حَ دُّ))
گوژ شدن، برجسته بودن، برجستگی، برآمدگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحادث
تصویر تحادث
((تَ دُ))
هم سخن شدن، با هم سخن گفتن، جمع تحادثات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحارب
تصویر تحارب
((تَ رُ))
با هم جنگیدن
فرهنگ فارسی معین
ادب آموزی، فرهنگ آموزی، فرهنگ پذیری، فرهیختگی، ادب آموختن، باادب شدن، فریفته شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برآمدگی، برجستگی، قوزی، کوژی، گوژ شدن
متضاد: تعقر
فرهنگ واژه مترادف متضاد