جدول جو
جدول جو

معنی تجیش - جستجوی لغت در جدول جو

تجیش
(اِ تِ)
جمع شدن لشکر. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). گردآمدن و جمع شدن. (آنندراج) ، شوریدن دل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تمیش
تصویر تمیش
تمشک، میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، تلو، سه گل، توت سه گل، علّیق، علّیق الجبل، توت العلیق
فرهنگ فارسی عمید
پردۀ بزرگ و ضخیم که در وسط حیاط یا اتاق برپا کنند تا قسمتی از آن از قسمت دیگر جدا شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجمیش
تصویر تجمیش
بازی کردن و عشق ورزیدن با زنان، برای مثال خامش کنم تا حق کند او را سیه روی ابد / من دست در ساقی زنم چون مستم از تجمیش او (مولوی۲ - ۱۴۹۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تعیش
تصویر تعیش
زندگی کردن، خوش گذراندن، اسباب معیشت ساختن، کوشش برای آماده کردن وسایل زندگانی
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
نامی است که در گرگان رود به تمشک دهند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به تمش و تمشک و جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 270 شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ثفل که بفارسی کنجاره باشد، لغت عامی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ثجیر. رجوع به ثجیر و المعرب جوالیقی ص 93 شود
لغت نامه دهخدا
(تُ / تَ)
بطنی است از کنده و از آنست کنانه بن بشر تجیبی، قاتل عثمان رضی الله عنه. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). و رجوع به مراصدالاطلاع و معجم البلدان و حلل السندسیه ج 1 ص 297، و رجوع به تجوب شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گذشتن بهره ای از شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فرورفتن به زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(بَ لَ)
به حیلت زیستن. (تاج المصادر بیهقی) ، بتکلف اسباب معیشت ساختن و طلب کردن آن را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تکلف اسباب زندگی. (از اقرب الموارد). اسباب معیشت ساختن. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکز بخش شمیران شهرستان تهران است که در چهارده هزارگزی شمال تهران قرار دارد. دامنه ای است سردسیر و ده هزار تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و صیفی و انواع میوه و شغل اهالی زراعت و باغداری است در حدود 800 باب دکان و مغازه دارد و در تابستان در حدود 2 الی 3 هزار خانوار برای هواخوری و استفاده از هوای خوب آنجا از تهران به تجریش میروند و پس از سرد شدن هوا مجدداً بتهران بازمیگردند بعلاوه روزهای تعطیل موقتاً جمعیت زیادی بدانجا روی می آورند و در حقیقت یکی از گردشگاههای ییلاقی تهران است و بوسیلۀ دو راه شوسه به تهران متصل میگردد. دبستان و دبیرستان و کودکستان و بخشداری و شهربانی و شهرداری و دارایی و آمار و ثبت اسناد و محضر رسمی و کار خانه برق و ادارۀ بهداری دارد. امامزاده صالح تجریش از ابنیۀ قدیمی است. عمارت باغ فردوس از بناهای دورۀ قاجاریه است. سفارت خانه ییلاقی آلمان و ترکیه در این قصبه واقع است. پست و تلگراف و تلفن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
پارۀ بلند کم عرض که از پارچه یا پوست یا امثال آنها جدا کنند. (فرهنگ نظام). قطعه ای از پارچه و یا پوست و جز آن که بلند و باریک باشد. (ناظم الاطباء). تریشه. (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام). و رجوع به تریشه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مردار شدن و بوی گرفتن مردار. (آنندراج) (ازاقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
خدمت. (آنندراج). به ترکی خدمت. (مؤیدالفضلا)
لغت نامه دهخدا
(اِ خِ)
به نیکی رسیدن و بدنبال آن، اثر آن بروی دیده شدن. (از اقرب الموارد). ارتیاش. (اقرب الموارد). رجوع به همین کلمه شود، ابوالفتوح در تفسیر خود کلمه ’ریشا’ را به نقل از عبداﷲ عباس، مجاهد و ضحاک و سدی به مال تفسیر کرده و اضافه میکند: یقول اعرب، تریش الرجل اذا تمول. (تفسیر ابوالفتوح چ 2 ج 4 ص 356)
لغت نامه دهخدا
(تَ بَخْ خُ)
لاف زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ادعای باطل کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، برگردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی گرداندن از چیزی به سبب عجز و ضعف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَیْ یِ)
گردآورندۀ لشکر. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که گرد می آورد لشکر را. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
صیاد. شکارچی. (ناظم الاطباء). صائد. (اقرب الموارد) (المنجد). شکاری. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
دیوار کرباسی خانه خانه دار. (ناظم الاطباء). پردۀ کلفت کرباسی که عموماً در سفربا چادر استعمال میشود. مثال: من در سفر، جلوی چادرتجیر میکشیدم و یک حیاط درست میکردم. (فرهنگ نظام). پردۀ ضخیم که آویخته نیست و بر ستونهای چوبین استوار است، پرده و حجاب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ حَ)
بازی کردن و سخن با زنان گفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). با جاریه مغازله و ملاعبه کردن. (از قطر المحیط) ، مساعدت و معاضدت کردن کسی را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گردآوردن لشکر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رمیدن و ترسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَیْ یِ)
لشکر گرد آورده. (آنندراج). گردآورندۀ سپاه. (ناظم الاطباء) ، شوریده دل. پریشان خاطر و مضطرب. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لغت نامه دهخدا
حخیش. جخشمش، نام جد پنجم زرتشت، در نسخ مروج الذهب. این کلمه در تاریخ طبری بصورت ’حخشنش’ و در بندهشن و دینکرت بصورتهای ’چیحنش موش’ و ’کاخش موش’ دیده شده است. رجوع به مزدیسناو تأثیر آن در ادبیات فارسی جدول مقابل ص 69 شود
لغت نامه دهخدا
(خِ)
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت. واقع در 195هزارگزی جنوب کهنوج و دوهزارگزی باختر راه مالرو انگهران و مارزدر. به این ناحیه ده تن زندگی می کنند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نجیش
تصویر نجیش
گرد آمدن سپاه
فرهنگ لغت هوشیار
زبانبازی، موی ستردن -1 بازی کردن، سخن گفتن بازنان، عشق ورزیدن مغازله کردن، ستردن موی، مغازله ملاعبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجیر
تصویر تجیر
نام طایفه ای از قبیله کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجیف
تصویر تجیف
مردار گشتن، بویناکی مردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیش
تصویر تعیش
زندگی کردن، خوش گذراندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحیش
تصویر تحیش
رمیدن و ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعیش
تصویر تعیش
((تَ عَ یُّ))
خوش زیستن، خوش گذراندن، گذران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجیر
تصویر تجیر
((تَ))
حصیر نیی که دور محوطه نصب کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجمش
تصویر تجمش
((تَ جَ مُّ))
بازی کردن، مغازله کردن
فرهنگ فارسی معین
عشق ورزی، مغازله، لاس، ملاعبه، عشق ورزیدن، مغازله کردن، بازی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد