جدول جو
جدول جو

معنی تجهز - جستجوی لغت در جدول جو

تجهز
آماده گشتن، آماده شدن برای سفر یا برای کاری، مهیا شدن
تصویری از تجهز
تصویر تجهز
فرهنگ فارسی عمید
تجهز(اِ تِ)
ساختن. (تاج المصادر بیهقی). آماده شدن کار را. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آماده شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج)، ساخته شدن جهاز عروس و لشکر و مرده و مسافر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آماده شدن مسافر به سفر. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) : ثم تجهز الناس بعد ذلک الی هذا الجبل (جبل الفضه) فلم یعرفوه. (اخبار الصین و الهند ص 5)
لغت نامه دهخدا
تجهز
ساختن، آماده شدن کار را
تصویری از تجهز
تصویر تجهز
فرهنگ لغت هوشیار
تجهز((تَ جَ هُّ))
آماده شدن، مهیا گشتن
تصویری از تجهز
تصویر تجهز
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجهیز
تصویر تجهیز
مجهز کردن، آماده کردن اسباب کاری مانند ساز و برگ لشکر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجوز
تصویر تجوز
آسان گرفتن، تحمل کردن، چشم پوشی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
دارای امکانات و وسایل لازم، تجهیزشده، آماده، مهیا، آماده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجهم
تصویر تجهم
رو ترش کردن، اخم، چین و شکنی که هنگام نارضایتی، عصبانیت یا فکر کردن بر پیشانی و ابرو می افتد، عبوس، سخت رویی، ترش رویی، تندرویی، عبس
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
دوانیدن اسب را بروی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ساختن جهاز عروس و لشکر و مرده و مسافر و غازی و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از غیاث اللغات) (از فرهنگ نظام) : و لما جهزهم بجهازهم قال ائتونی باخ لکم من ابیکم. (قرآن 59/12)
لغت نامه دهخدا
(تَ یِ ءَ)
برجستن و سپردن شتر گرانبار. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
موت مجهز، مرگ شتاب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرگ سریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَهَْ هَِ)
سازندۀ جهاز عروس و مرده و مسافر و غازی و مانند آن. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که تجهیز می کند عروس و مسافر و مرده را. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که مال التجارۀ فاخر به تجار دیگر دهد و روانۀ سفر کند. (از اقرب الموارد). کسی که بازرگانان را با جهاز یعنی متاع فاخر روانۀ سفر می کند یا خود با آن سفرمی نماید. (از محیط المحیط). و رجوع به مجاهز شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روی ترش کردن. (تاج المصادر بیهقی). ناخوش آمدن. (زوزنی). ترشرویی کردن با کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناخوش کردن و ترشرویی کردن با کسی. (آنندراج) : تجهمه و تجهم له ، استقبله بوجه کریه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) : الدهر یتجهم الکرام، به آرزوی خود نرسیدن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آسان فاگرفتن. (تاج المصادر بیهقی). آسان فراگرفتن. (زوزنی). آسان فراگرفتن چیزی را و چشم پوشی کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، عفو کردن گناه کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، قبول کردن درم های مغشوش. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، سبک گزاردن نماز را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). و در حدیث: اسمع بکاء الصبی فاتجوز فی صلاتی. (اقرب الموارد) ، سخن بمجاز گفتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَهَْ هََ)
تجهیزشده. آماده شده. مهیا، فرستاده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جَهَْ هَِ)
آماده و ساخته. (آنندراج). آماده شده و آراسته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تجهز شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
روی فرا کاری کردن. (تاج المصادر بیهقی). متوجه شدن چیزی را. (منتهی الارب). لغتی است در اتجاه. (قطر المحیط). رجوع به اتجاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجوز
تصویر تجوز
تحمل کردن، چشم پوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
تجهیز شده، آماده و مهیا شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجهم
تصویر تجهم
ترشروئی
فرهنگ لغت هوشیار
بسیج دانش آن خوبتر ز بهر بسیج - که بدانی که می ندانی هیچ (سنایی) راهرو را بسیج ره شرط است - ناقه راندن ز بیمگه شرط است (نظامی) ساختن آراستن آماده کردن (جهاز عروس لشکر مسافر و غیره)، بسیج کردن (لشکرها) بسیجیدن (سپاهیان)،جمع تجهیزات یاتجهیز عساکر. بسیج کردن لشکرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجهیز
تصویر تجهیز
((تَ))
آراستن، آماده کردن، آماده کردن لشکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
((مُ جَ هِّ))
مهیا کننده اسباب، تجهیزکننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجهز
تصویر مجهز
((مُ جَ هَّ))
تجهیز شده، آماده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجوز
تصویر تجوز
((تَ جَ وُّ))
آسان گرفتن، آسان فراگرفتن، عفو کردن (گناه را)، سخنی به مجاز گفتن، سبک گزاردن (نماز را)، جمع تجوزات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجهیز
تصویر تجهیز
ساز و برگ
فرهنگ واژه فارسی سره
آراستن، آماده کردن، بسیجیدن، آماده سازی، بسیج، تدارک، تهیه بینی، مجهزسازی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آماده، تجهیزشده
متضاد: نامجهز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دماغه، پیش رفتگی خشکی در دریا، محلی از رودخانه که عبور.، تیشه، جوانه، سربرگ نورسته و کوچک
فرهنگ گویش مازندرانی