جدول جو
جدول جو

معنی تجنب - جستجوی لغت در جدول جو

تجنب
اجتناب، دور شدن
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
فرهنگ لغت هوشیار
تجنب
دور شدن، دوری گزیدن، دوری کردن
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
فرهنگ فارسی عمید
تجنب
((تَ جَ نُّ))
دوری جستن، دوری کردن
تصویری از تجنب
تصویر تجنب
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متجنب
تصویر متجنب
دوری کننده، پرهیزکننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
دور شونده دوری کننده احتراز کننده جمع متجنبین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متجنب
تصویر متجنب
((مُ تِ جَ نِّ))
دوری کننده، احتراز کننده، جمع متجنبین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجنب
تصویر اجنب
نافرمان بیگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحنب
تصویر تحنب
کوژی کوژ پشتی از پیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخنب
تصویر تخنب
تکبر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنیب
تصویر تجنیب
دور کردنپرهیز دادنپرهیزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنی
تصویر تجنی
گناه بستن، دوراندن، پرهیزاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنن
تصویر تجنن
دیوانه بازی دیوانگی نمودن دیوانگی ورزیدن، دیوانگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنس
تصویر تجنس
همجنس بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنث
تصویر تجنث
خود به بزرگان بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرب
تصویر تجرب
آزمایش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدب
تصویر تجدب
ناگوار شمردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنیب
تصویر تجنیب
دور کردن، دور داشتن کسی را از چیزی، پرهیز دادن
فرهنگ فارسی عمید
دور کرده دور رانده، پرهیز داده دور کرده پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد مقابل طنینی بقیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجنیب
تصویر تجنیب
((تَ))
دور کردن، پرهیز دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنی
تصویر تجنی
((تَ جَ نّ))
گناه بستن، جنایت نهادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجنن
تصویر تجنن
((تَ جَ نُّ))
دیوانگی ورزیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
((تَ نُ))
دوری جستن، دور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مجنب
تصویر مجنب
((مُ جَ نَّ))
دور کرده، پرهیز داده، آن بعد که یک پرده رد کرده باشد، مقابل طنینی، بقیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجانب
تصویر تجانب
دور شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنب
تصویر جنب
کنار، سو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از جنب
تصویر جنب
پهلو حرکت، جنب و جوش حرکت، جنب و جوش غریب، بیگانه غریب، بیگانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجن
تصویر تجن
نهری که از رود جدا کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جنب
تصویر جنب
کسی که به واسطۀ انزال منی غسل بر او واجب شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جنب
تصویر جنب
جنبیدن، پسوند متصل به واژه به معنای جنبنده مثلاً دیر جنب، جنب و جوش مثلاً کنایه از حرکت و کوشش، تلاش و تقلا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجن
تصویر تجن
((تَ جَ))
نهری که از رود جدا کنند، نام رودی در مازندران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنب
تصویر جنب
((جَ))
پهلو، کنار، سمت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنب
تصویر جنب
((جُ نُ))
کسی که به علت خروج منی، غسل بر او واجب است، بیگانه، بعید، دور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جنب
تصویر جنب
پهلو، کنار، در علم زیست شناسی غشایی که روی ریه ها را می پوشاند و به دیوارۀ داخلی قفسۀ سینه می چسبد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجنبات
تصویر تجنبات
جمع تجنب
فرهنگ لغت هوشیار