جدول جو
جدول جو

معنی تجریٔ - جستجوی لغت در جدول جو

تجریٔ
(اِ)
مرکّب از: ’ج رء’، دلیر گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تجری
تصویر تجری
جرئت کردن، دلیری کردن، گستاخی، سرپیچی، نافرمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجریع
تصویر تجریع
جرعه جرعه نوشانیدن آب و مانند آن، فروخورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
ترک کردن علایق و اغراض دنیوی و به طاعت و عبادت پرداختن، تنهایی، عاری شدن از قیود مادی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
محکم رای گردانیدن. (زوزنی). محکم رای کردن، آزمودن، آزموده کاری، حاکم گردانیدن کسی را در مال خویش. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، آواز دردادن کسی را. (از اقرب الموارد) ، شنوانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، برداشتن گمنامی از کسی و منتشرکردن ذکر وی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مشهور ساختن عیب و نقص کسی را. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مرکّب از: ’ج رو’، بچه گرفتن جرو را (بچۀ درندگان)، (منتهی الارب)،
- امثال:
من تجری جرو سوء اکله، در حق کسی گویند که در غیر محل نیکی کند یا از پروردۀ خود بدی بیند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
جرئت و دلیری. (ناظم الاطباء). اصل آن تجرء است. رجوع بهمین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بنا بگفتۀ رابینو شهری در سه فرسخی بارفروش بوده که اکنون ویران است و آثار آن در مشهدسبز مشاهده شده است. رجوع به تجری اسپ شورپی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ طِ ءَ)
بند کرده شدن زن جهت استبراء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تقرئه شود، بیرون آمدن از حیض. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ حَوْ وُ)
مرؤک الطعام گفتن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دلیر کردن ودلیر شدن. (از زوزنی). رجوع به تجرء و تجرئه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
آزمودن. (دهار) (تاج المصادر بیهقی). اختبار و امتحان کردن از کسی یا چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). آزمودن. (از آنندراج). آزمایش وامتحان، گرفتن عیار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
موی سر ستردن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جنبان وفراخ ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خسته کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برهنه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). برهنه کردن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). برهنه کردن چیزی را از زوایدی که بر آن باشد. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در لغت برهنه کردن. (کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 213) ، پیراستن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیراستن و اصلاح نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). بریدن شاخهای درخت. (کشاف اصطلاحات الفنون ایضاً) ، باز کردن پوست چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : تجرید چوب، کندن پوست آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، برکندن موی را از پوست. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سؤال کردن از قوم و ندادن آنان یا دادن آنان بناخوشی. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سؤال کردن چیزی از کسی و ندادن یا دادن بکراهت. (آنندراج) ، پنبه بیرون کردن از پنبه دانه. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برکشیدن شمشیر را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شمشیر ازنیام بیرون کشیدن. (آنندراج) ، ضبط نکردن اعراب و نقاط کتاب را. (از اقرب الموارد) (از قطرالمحیط) (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بی قران گزاردن حج را. (از قطر المحیط) (منتهی الارب). بتنهایی و بی عمره گذراندن حج را. (ناظم الاطباء) ، برهنه کردن زمین را از نبات و جز آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) ، جامۀ کهنه پوشیدن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بمعنی مجرد وبرهنه مجاز است. (آنندراج) ، (اصطلاح تصوف) در اصطلاح صوفیه تجرید از خلایق و علایق و عوایق و تفرید از خودی. کما فی کشف اللغات. و در لطائف اللغات میگوید: تجرید بمعنی قطع تعلقات ظاهریست و تفرید قطع تعلقات باطنی. (کشاف اصطلاحات الفنون) :
از کجا برداشته اول ز بغداد طلب
در کجا در وادی تجرید امکان دیده اند.
خاقانی.
اولا تجرید شو از هر چه هست
وانگهی ازخود بشو یکبار دست.
اسیری لاهیجی (از آنندراج).
تجرید عبارتست از ترک اغراض دنیوی ظاهراً و نفی اغراض اخروی و دنیوی باطناًو مجرد حقیقی کسی بود که بر تجرد از دنیا طالب عوضی نباشد بلکه باعث بر آن تقرب به حضرت باری بود. هر که بظاهر غرض دنیا را بگذارد و بباطن بدان عوضی در آجل یا عاجل طمع دارد بحقیقت مجرد نگشته باشد و در معرض معاوضه و متاجره بود. (از نفائس الفنون) ، (اصطلاح بدیع) به اصطلاح شعرا صنعتی است و آن چنانست که از امری که دو صفت خیزد انتزاع امری دیگر مثل او کند و در آن مبالغه کمال باشد مثلاً گویند: بزم توچون باغ لیکن چنان باغی که صد بهشت از او نمایان باشد.
بزمگاهت از نضارت هست بستانی ولیک
بوستانی کاندرو هر سو نماید صد ارم.
این اصطلاح اهل صنایع است و الاتجرید در لغت با آنکه مجرد کردن است انداختن یک جزو معنی است از لفظی که معنیش دو جزو داشته باشد مثلاً: اسری بعبده لیلاً (قرآن 17 / 1) ، قید شب مجرد شد از اسری که سیر کردن است در شب و لیلا منزل گشت... (آنندراج) ، و دیگر از معانی تجریدچیزیست که مصطلح در علم بدیع است. گویند از محسنات معنویه یکی تجرید است. و آن عبارتست از اینکه انتزاع شود از امر ذی صفتی امر دیگری مانند آن در این صفت، تا در تمامیت آن صفت در آن امر مبالغه شده باشد. یعنی برای مبالغه در تمامیت آن صفت، در این امر ذی صفت تا آن حد که آن امر برسد از اتصاف به این صفت بجائی که بتوان انتزاع نمود از آن امر موصوف دیگری را با این صفت.
تجرید بهمین معنی در زبان پارسی نیز مستعمل باشد. و مثال آن بنابر آنچه در جامعالصنایع آورده این شعر باشد:
حسن جانت از نضارت هست بستانی ولیک
بوستانی کاندر او هر سو نماید صد ارم.
(از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت صص 213- 215).
، و در نزد علماء عربیت بر معانی چند اطلاق شود: یکی تجرید لفظی است که دلالت بر معنی مستقلی کند و از آن بعضی و جزوی از آن معنی خواهند، چنانچه اسراء را از معنی شب برهنه کرده. و از آن مطلق بردن خواسته اند، نه بردن در شب را در این آیت ازکلام اﷲ که: سبحان الذی اسری بعبده لیلا (قرآن 17 / 1).
دیگر از معانی تجرید عطف خاص بر عام باشد. و وجه تسمیۀآن برای آنست که خاص را از عام جدا و برهنه کرده باشند. و برای فضیلت و رجحان معنی خاص آن را بافراد ذکر مخصوص دارند. مانند این آیت از فرمودۀ ایزدی: حافظوا علی الصلوه و الصلوه الوسطی. (قرآن 2 / 238). و در ضمن معنی لفظ عطف زیادت توضیحی در این خصوص داده شود، دیگر از معانی تجرید تهی بودن بیت شعر است از ردف و تأسیس. و قافیه ای را که مشتمل بر تجرید باشد مجرده خوانند. و این معنی فقط در علم قافیت استعمال گردد، دیگر از معانی تجرید ذکر آن چیزی است که ملایم مستعارله باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون ایضاً) ، (اصطلاح روانشناسی) تجرید به آن عمل ذهن گویند که یک صفت از صفات چیزی یایک جزء از اجزاء معنایی را بنظر آورده سبب میشود که سایر صفات و اجزاء مورد غفلت قرار گیرند. در صورتی که آن جزء یا آن صفت به تنهایی و مستقلا نمیتواند وجود داشته باشد. مثلاً تصور شکل یا قطر یا رنگ یا وزن... کتاب، قطع نظر از سایر صفات و خصوصیات آن، تجرید خواهد بود
اقسام تجرید:تجرید یا ارادی است یا غیرارادی. تجرید غیرارادی آن است که توسط حواس صورت میگیرد زیرا هر یک از آنها در ضمن عمل طبیعی خود واسطۀ انتزاع و احساس صفتی از صفات اشیاء بوده از وجود صفات دیگر بکلی غفلت دارد. چنانکه با حس باصره فقط نور و رنگ، با سامعه فقط صوت، با شامه فقط بو... ادراک میشود. و از همین روست که یکی از حکما بدن را ’ماشین تجرید’ خوانده است.
تجریدارادی - آن است که مستلزم توجه و عمل مخصوص نفس بوده تصور معانی مجرده را مانند کم و کیف و اضافه میسر میسازد. شخص میتواند از تمام اجزاء و صفاتی که مثلاً ’کتابی’ را تشکیل میدهند تنها بشمارۀ صفحات یا به حجم آن توجه کند (کم) یا فقط رنگ جلد یا مرغوبی کاغذ یا زیبایی طبع آن را در نظر آورد (کیف) یا آنکه وضع آن را روی میز و نسبت مکانیش را با سایر کتابها و اشیاء تصور کند (اضافه) و بر همین قیاس.
درجات تجرید: برای تجرید درجاتی قائل شده اند زیرا از تصور صفتی از صفات امری محسوس و جزیی گرفته تا ادراک کلی ترین مفاهیم و همچنین معانی دیگری که میان این دو طرف نهایی قرار دارند، همه را تجرید دانسته اند. مثلاً تصور سفیدی فلان تکه کاغذ معین، درجۀ اول تجریدو تصور سفیدی بطور کلی (یعنی قطع نظر از کاغذ مزبورو از هر چیز دیگر) ، درجۀ دوم تجرید و تصور رنگ، درجۀ سوم تجرید و تصور کیف، درجۀ چهارم تجرید خواهد بود. چنانکه تصور شمارۀ صفحات فلان کتاب معین (400 صفحه) درجۀ اول و تصور همان شماره بی قید صفحه یا چیز دیگر، درجۀ دوم و تصور عدد درجۀ سوم و تصور کم درجۀ چهارم تجرید میباشد. و بر همین قیاس... تحدید معنی تجرید - اما جمعی از روانشناسان معنی تجرید را محدود کرده میگویند تصور صفتی از صفات محسوسۀ اشیاء - مثلاً تصور سفیدی فلان کاغذ، تجرید حقیقی نیست بلکه نوعی دقت است، زیرا سفیدی آن کاغذ از سایر خصوصیات این چیز، ’بر طبق قانون کلی مجاورت’ جدا نشدنی میباشد. ذهن در صورتی بمقام تجرید حقیقی نائل میشود که سفیدی مطلق را - یعنی با چشم پوشی از اشیاء معین - تصور نماید. تجرید به این معنی بکار تشکیل مفاهیم کلیه میرود و از تعمیم تفکیک نشدنی خواهد بود. (علم النفس یاروانشناسی تألیف دکتر سیاسی صص 219- 221)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نامش میرحیدر و از شعرای متأخر هند است. ابتدا در خدمت قمرالدین اعتمادالدوله بود و سپس به بنگاله رفت و در سال 1150 هجری قمری درگذشت. از اوست:
بوی رحمی چشم نتوان داشت اینجا از گلی
در فرنگستان حسن او مسلمانی کجاست.
(از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیک کشیدن و بسیار کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مرکز بخش شمیران شهرستان تهران است که در چهارده هزارگزی شمال تهران قرار دارد. دامنه ای است سردسیر و ده هزار تن سکنه دارد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بنشن و صیفی و انواع میوه و شغل اهالی زراعت و باغداری است در حدود 800 باب دکان و مغازه دارد و در تابستان در حدود 2 الی 3 هزار خانوار برای هواخوری و استفاده از هوای خوب آنجا از تهران به تجریش میروند و پس از سرد شدن هوا مجدداً بتهران بازمیگردند بعلاوه روزهای تعطیل موقتاً جمعیت زیادی بدانجا روی می آورند و در حقیقت یکی از گردشگاههای ییلاقی تهران است و بوسیلۀ دو راه شوسه به تهران متصل میگردد. دبستان و دبیرستان و کودکستان و بخشداری و شهربانی و شهرداری و دارایی و آمار و ثبت اسناد و محضر رسمی و کار خانه برق و ادارۀ بهداری دارد. امامزاده صالح تجریش از ابنیۀ قدیمی است. عمارت باغ فردوس از بناهای دورۀ قاجاریه است. سفارت خانه ییلاقی آلمان و ترکیه در این قصبه واقع است. پست و تلگراف و تلفن دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک فارندیدن (زوزنی). به بیل برکندن گل را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد). نیک ریزیدن و تمام بدر بردن و به بیل برکندن گل را. (آنندراج). نیک برندیدن، کاویدن سیل زمین را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ)
تمام شدن سال. (تاج المصادر بیهقی). تمام کردن سال. (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بیرون آمدن از چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نسبت دادن جرم بکسی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
وکیل کردن. (تاج المصادر بیهقی). وکیل گرفتن کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، واگذاشتن آب و جز آن راتا جاری شود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
آشکارا کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دوختن مشک را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فروخورانیدن خشم و جز آن. (بحر الجواهر) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، فرو خورانیدن آب کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، نوشانیدن کسی را جرعه جرعه. (از قطر المحیط) ، ریختن آشامیدنی در حلق کسی به اکراه. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجریب
تصویر تجریب
آزمودن، اختیار و امتحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریر
تصویر تجریر
نیک کشیدن بسیار کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریح
تصویر تجریح
خستن
فرهنگ لغت هوشیار
آشاماندن هفتاندن، فرو نشاندن خشم آشامیدن چشانیدن فرو خورانیدن،جمع تجریعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجری
تصویر تجری
جرئت و دلیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
برهنه کردن، شمشیر را از غلاف کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریب
تصویر تجریب
((تَ))
آزمودن، آزمایش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
((تَ))
تنهایی گزیدن، پیراستن، تجرید معانی، پوست کندن، برهنه کردن، گوشه گرفتن، تنهایی، درآوردن شمشیر از غلاف، پیرایش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجریع
تصویر تجریع
((تَ))
کم کم نوشانیدن، فرو خوردن خشم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجری
تصویر تجری
((تَ جَ رِّ))
دلیری کردن، شجاعت، نافرمانی، سرپیچی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجرید
تصویر تجرید
آهنجش
فرهنگ واژه فارسی سره
عزلت گزینی، تنهایی، انتزاع، پیرایش، مجردسازی، مجرد ساختن، تنهایی گزیدن، گوشه گیری کردن، برهنه کردن
متضاد: تعمیم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دلیری، گستاخی، دلیری کردن، گستاخی کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد