جدول جو
جدول جو

معنی تجذیر - جستجوی لغت در جدول جو

تجذیر
ضرب کردن عددی در خود
تصویری از تجذیر
تصویر تجذیر
فرهنگ فارسی عمید
تجذیر
(اَ فَ)
از بن برکندن. (تاج المصادر بیهقی) (اقرب الموارد) (قطر المحیط). بریدن و از بیخ کندن. (ناظم الاطباء) ، تجذیر عددی، بدست آوردن جذر آن. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). رجوع به جذر شود
لغت نامه دهخدا
تجذیر
از بیخ بریدن
تصویری از تجذیر
تصویر تجذیر
فرهنگ لغت هوشیار
تجذیر
((تَ))
از ریشه کندن، بریدن، عددی را در خود ضرب کردن
تصویری از تجذیر
تصویر تجذیر
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تعذیر
تصویر تعذیر
عذر آوردن، بهانه ساختن، کوتاهی کردن در امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحذیر
تصویر تحذیر
بر حذر ساختن، ترساندن، پرهیز دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبذیر
تصویر تبذیر
زیاد و بیهوده خرج کردن، اسراف
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
بیوکندن. (تاج المصادر بیهقی). بیفکندن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). انداختن کسی را به زدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، به جور منسوب کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). نسبت دادن کسی را به جور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) ، برگردانیدن بنا را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : جوّر البناء، قلبه و قعره . (قطر المحیط). برگرداندن و واژگون کردن بنا. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ)
فراهم آوردن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، گره زدن زن گیسوان را پس قفا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). موی بر قفا و گره برزدن. (تاج المصادر بیهقی). موی سر را جمع کردن زن و بر پس سر بستن. (آنندراج) ، دل خرما بریدن. (تاج المصادر بیهقی). بریدن پیه خرمابن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، لشکر در ثغر فروگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی). داشتن سپاه در برابر دشمن روزگاری دراز. (مفاتیح). مقیم گردانیدن لشکر را به دارالحرب و بازنگردانیدن آنها را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لشکر را دلیر داشتن بر جای دشمن. (آنندراج). حبس کردن لشکر در زمین دشمن و بازنگردانیدن آنان از ثغر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) : لاتجمروا الجیش فتفتنوهم. (حدیث) (اقرب الموارد) ، خوشبوی گردانیدن به بخور. (تاج المصادر بیهقی). بخور دادن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سنگ جمار انداختن. (تاج المصادر بیهقی). سنگ ریزه انداختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط) ، گرد آمدن قوم بر کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازماندن فحل از گشنی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ترسانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل بن علی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تحریز و تنبیه. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، (اصطلاح نحو) تحذیر آنست که مخاطب را به امری که احتراز از آن واجب است متوجه کنند. احکام تحذیر: تحذیر یا با ’ایّاک ’ و فروع آنست و یا بدون آن. هر گاه با ’ایاک’ باشد محذرمنه پس از آن، بحال عطف یا غیر عطف آید و منصوب باشد و یا آنکه بوسیلۀ ’من’ مجرور گردد و در هر سه حالت، فعل ناصب وجوباً مقدر میشود، مانند: ایاک والشرّ، ایاک الشرّ، ایاک من الشر. و تقدیر در نخستین و دوم اینست: احذرک و احذر الشر، و در سوم: احذرک من الشر. و اگر بی ایاک باشد یا محذرمنه مکرر میشود بحال غیر عطف یا آنکه بصورت مفرد میماند و در هر حال محذرمنه منصوب است، مانند: الشرّ الشرّ، الشرّ والشرّ، الکذب . و تقدیر در آنها چنین است: احذر الشرّ یا احذر الکذب . و در صورت تکرار و عطف، فعل ناصب وجوباً حذف میشود ودر باقی حذف بطور جواز است. هر گاه ’ایاک’ بر فعل درآید واجب است که پس از آن ’من’ (حرف جر) مقدر گرددو فعل با ’ان’ مصدری مقرون باشد، مانند: ایاک ان تفعل هذا، یعنی: ایاک من فعل هذا. (از القواعد الجلیه ج 3 ص 193). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سزاوار گردانیدن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اندودن دیوار از گل و گچ و مانند آن. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، آبله نشان شدن. (تاج المصادر بیهقی). چیچک برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، برآمدن بر درخت برابر نخود. (منتهی الارب). برآمدن بارآن درخت باندازۀ نخود. (ناظم الاطباء) ، نمودار شدن سرهای گیاه مانند جدری. (منتهی الارب). نمودار شدن سرهای گیاه مانند چیچک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پراکندن مال به اسراف. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مال به اسراف نفقه کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). مال بسیار نفقه کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). بی اندازه خرج کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). هو تفریق المال علی وجه الاسراف. (تعریفات). باددستی. گزاف خرجی. ولخرجی:
باز خانان خام طمع کنند
مال میراث یافته تبذیر.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 641).
، تبذیر زمین، کاشتن آن را. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کاشتن زمین را. (آنندراج) ، تبذیر فلان، خراب کردن آن. (از اقرب الموارد) ، پراکنده کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). پراکنده و پریشان کردن چیزی. (ناظم الاطباء) ، فاش کردن راز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). فاش نمودن. (فرهنگ نظام) ، آزمودن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پدید آمدن گیاه از زمین. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
تلاق زن بریدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره کردن گوشت را. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نیش درزدن جراحت. (تاج المصادر بیهقی). نشتر فروبردن به جراحت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خالی کردن آوند را، به چرا گذاشتن ستور را شباروز و ترک کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دلاور گردانیدن کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نیک بکشیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). نیک کشیدن و بسیار کشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مبالغۀ جذم. (تاج المصادر بیهقی). بریدن چیزی را. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پاره پاره کردن. (زوزنی) ، تبعیت خواستن از قوم و ناکردن ایشان. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
ثابت نشدن کسی را عذری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، عذر بدروغ آوردن. (زوزنی). عذر آوردن. (آنندراج) ، مبالغه کردن در عذر کسی. (از اقرب الموارد) ، دمیدن سبزه رخسار غلام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مو بر عذار کودک برآمدن. (از آنندراج). دمیدن موی بناگوش پسر. (از اقرب الموارد) ، به عذره بیالودن. (زوزنی). آلودن چیزی را به پلیدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). به عذره یعنی به سرگین آلودن چیزی را. (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ناپدید کردن نشان سرای. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مهمانی ختنه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). طعام جهت ختنه و بنای خانه پختن. (آنندراج) ، به مهمانی ختنه خواندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازآنندراج) (از اقرب الموارد) ، تقصیر کردن. (زوزنی). تقصیر کردن و سستی کردن در کار. (دهار). تقصیر کردن در کار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کوتاهی کردن در کاری بعد از کوشش. (از اقرب الموارد). تقصیر کردن. (آنندراج) ، دروش کردن چشم شتر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). یقال: عذر عین بعیرک، ای سمه بغیر سمه بعیری لیتعارف من ابلنا. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زخم کردن گوش شتر از برای نشان. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تجبیر
تصویر تجبیر
شکسته بندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجدیر
تصویر تجدیر
سزاوار گردانیدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجذیذ
تصویر تجذیذ
رویگردانی رویگردانی از پیروی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجذیم
تصویر تجذیم
بریدن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تجریر
تصویر تجریر
نیک کشیدن بسیار کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
پراکندن، باد دستی ریخت و پاش، فراخر فتاری -1 پراکندن پریشان ساختن، باد دست بودن دست بباد بودن، فراخ روی فراخ رفتاری، جمع تبذیرات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنذیر
تصویر تنذیر
بیم دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقذیر
تصویر تقذیر
پلیدی آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذیر
تصویر تعذیر
بهانه ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذیر
تصویر تحذیر
ترسانیدن، تنبیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذیر
تصویر تحذیر
((تَ))
ترسانیدن، پرهیز دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تنذیر
تصویر تنذیر
((تَ))
ترسانیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تعذیر
تصویر تعذیر
((تَ))
عذر آوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجبیر
تصویر تجبیر
((تَ))
هر چیز شکسته را بستن، شکسته بندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبذیر
تصویر تبذیر
((تَ))
پراکندن، زیاد خرج کردن
فرهنگ فارسی معین