بمعنی تاتار است که ولایتی باشد مشک خیز. (برهان). مخفف تاتار که شهری است در ترکستان. (غیاث اللغات) (آنندراج). مخفف لفظ تاتار است. (فرهنگ نظام). تاتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تتار. تاتار. (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀمنیری). منسوب به آنجا را تتری گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تاتار و تتار شود، گروهی از مردم که جایگاه آنان میان بحر خزر و چین و هندوستان است. (از المنجد). تاتاری. (ناظم الاطباء). تتر و تاتار، شعبه ای از ترکان دشت قبچاق. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). قوم مغول. رجوع بتاریخ ابن اثیر ج 12 صص 164- 182 و ص 229 شود: بخندید کز روز جنگ تتر بدر کردم آن جنگجویی بدر. (بوستان). گفت ای خداوند زمین لایق قدر بزرگوار پادشه نباشد دست همت به مال چو من گدا آلوده کردن که جو جو بگدائی فراهم آورده ام، گفت که بتتر میدهم. (گلستان)
بمعنی تاتار است که ولایتی باشد مشک خیز. (برهان). مخفف تاتار که شهری است در ترکستان. (غیاث اللغات) (آنندراج). مخفف لفظ تاتار است. (فرهنگ نظام). تاتار. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). تتار. تاتار. (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀمنیری). منسوب به آنجا را تتری گویند. (برهان) (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به تاتار و تتار شود، گروهی از مردم که جایگاه آنان میان بحر خزر و چین و هندوستان است. (از المنجد). تاتاری. (ناظم الاطباء). تتر و تاتار، شعبه ای از ترکان دشت قبچاق. (فرهنگ خطی کتاب خانه سازمان). قوم مغول. رجوع بتاریخ ابن اثیر ج 12 صص 164- 182 و ص 229 شود: بخندید کز روز جنگ تتر بدر کردم آن جنگجویی بدر. (بوستان). گفت ای خداوند زمین لایق قدر بزرگوار پادشه نباشد دست همت به مال چو من گدا آلوده کردن که جو جو بگدائی فراهم آورده ام، گفت که بتتر میدهم. (گلستان)
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتریک، ترفان
سُماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سُماک، سَماقیل، تُرشابه، تُرشاوه، تُمتُم، تُتُم، تَتریک، تُرفان
خروس کولی، بدنوس. (فرهنگ فرانسه به فارسی سعید نفیسی) نوعی مرغ از خانوداۀ گالی ناسه که آن را بزبان عامیانه خروس کولی گویند. از پرندگان نسبهً بزرگ و قوی است با رنگی سیاه که سینه اش سبز زنگاری و شکمش سفید است. این مرغ در جنگلهای کوهستانی زندگی میکند و گوشت آن بسیار مطبوع است. رجوع به خروس کولی شود
خروس کولی، بدنوس. (فرهنگ فرانسه به فارسی سعید نفیسی) نوعی مرغ از خانوداۀ گالی ناسه که آن را بزبان عامیانه خروس کولی گویند. از پرندگان نسبهً بزرگ و قوی است با رنگی سیاه که سینه اش سبز زنگاری و شکمش سفید است. این مرغ در جنگلهای کوهستانی زندگی میکند و گوشت آن بسیار مطبوع است. رجوع به خروس کولی شود
مأخوذ از ’تسارا’ و ’تتارا’ ی یونانی بمعنی چهار و پیشاوندی است که با بسیاری از کلمات ترکیب میگردد و بیشتر در اصطلاحات علمی و بمعنی چهارتائی متداول است. چنانکه در شیمی برای نامگذاری ترکیبات چهارظرفیتی بکار میرود. مثلاً کربن که عنصری است چهارظرفیتی در ترکیب باکلر بصورت تتراکلرور کربن ظاهر میشود و در کلماتی چون ’تتراکورد’ بمعنی نوعی از چنگ های قدیم که دارای چهار سیم بود و ’تتراداکتیل’ چهارانگشتی و ’تتراادر’ چهاروجهی و ’تتراسیلاب’، چهارسیلابی و ’تتراپود’ چهارپا و غیره آشکار میشود. رجوع به ترکیب های تترا شود
مأخوذ از ’تسارا’ و ’تتارا’ ی یونانی بمعنی چهار و پیشاوندی است که با بسیاری از کلمات ترکیب میگردد و بیشتر در اصطلاحات علمی و بمعنی چهارتائی متداول است. چنانکه در شیمی برای نامگذاری ترکیبات چهارظرفیتی بکار میرود. مثلاً کربن که عنصری است چهارظرفیتی در ترکیب باکلر بصورت تتراکلرور کربن ظاهر میشود و در کلماتی چون ’تتراکورد’ بمعنی نوعی از چنگ های قدیم که دارای چهار سیم بود و ’تتراداکتیل’ چهارانگشتی و ’تتراادر’ چهاروجهی و ’تتراسیلاب’، چهارسیلابی و ’تتراپود’ چهارپا و غیره آشکار میشود. رجوع به ترکیب های تترا شود
سپردار شدن. (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تتریس، سپر پیش داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : تسترت بک من الحدثان و تترست من نبال الزمان. (اقرب الموارد). رجوع به تتریس شود
سپردار شدن. (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). تتریس، سپر پیش داشتن. (منتهی الارب) (آنندراج) : تسترت بک من الحدثان و تترست من نبال الزمان. (اقرب الموارد). رجوع به تتریس شود
بمعنی مسخرگی و لاغ باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظرافت و لاغ و مسخرگی که الفاظ دیگرش تتربو و تتربوه هم هست. (فرهنگ نظام) : لیکن کنم بار دگر کدبانوئیها بیشتر گه زیر باشم گه زبر بی ریشخند و تتره ای. سوزنی (از فرهنگ نظام). رجوع به تتربو و تتربوه شود
بمعنی مسخرگی و لاغ باشد. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ظرافت و لاغ و مسخرگی که الفاظ دیگرش تتربو و تتربوه هم هست. (فرهنگ نظام) : لیکن کنم بار دگر کدبانوئیها بیشتر گه زیر باشم گه زبر بی ریشخند و تتره ای. سوزنی (از فرهنگ نظام). رجوع به تتربو و تتربوه شود
سماق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 521). سماق باشدکه از آن آش پزند. (صحاح الفرس). سماق. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (دهار) (زمخشری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (الفاظالادویه ص 72). سماق باشد. (فرهنگ جهانگیری). سماق را گویند و آن چیزی باشد ترش که در آشها و طعامها کنند و بعضی به این معنی بجای حرف ثانی بای ابجد نوشته اند. (برهان). سماق که ثمر ترش است. (فرهنگ نظام) : خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فگار کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید. ناصرخسرو. در بساتین ز لطف لهجۀ او شاید ار قند آید از تتری. شمس فخری. رجوع به سماق شود، خشخاش را نیز گفته اند. (برهان). خشخاش. (ناظم الاطباء)
سماق بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 521). سماق باشدکه از آن آش پزند. (صحاح الفرس). سماق. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) (دهار) (زمخشری) (فرهنگ رشیدی) (ناظم الاطباء) (الفاظالادویه ص 72). سماق باشد. (فرهنگ جهانگیری). سماق را گویند و آن چیزی باشد ترش که در آشها و طعامها کنند و بعضی به این معنی بجای حرف ثانی بای ابجد نوشته اند. (برهان). سماق که ثمر ترش است. (فرهنگ نظام) : خار مدرو تا نگردد دست و انگشتان فگار کز نهال و تخم تتری کی شکر خواهی چشید. ناصرخسرو. در بساتین ز لطف لهجۀ او شاید ار قند آید از تتری. شمس فخری. رجوع به سماق شود، خشخاش را نیز گفته اند. (برهان). خشخاش. (ناظم الاطباء)
پیاپی. (ترجمان علامۀ جرجانی). متواتر و متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و مذکور است در ’وت ر’. (منتهی الارب). اصل آن ’وتری’ و معنی آن آمدن یکی پس دیگری است. (المنجد). یک یک پس یکدیگر. در اصل وتری بود مأخوذ از ’وتر’ است. (آنندراج) : ثم ارسلنا رسلنا تتری. (قرآن 23 / 44). و منه الحدیث: لابأس بقضاء رمضان تتری. (منتهی الارب). جأوا تتری، یک یک پس یکدیگر آمدند یا متفرق و پریشان آمدند. (ناظم الاطباء). و تتری ً نیز آمده است. (المنجد)
پیاپی. (ترجمان علامۀ جرجانی). متواتر و متفرق و پریشان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و مذکور است در ’وت ر’. (منتهی الارب). اصل آن ’وتری’ و معنی آن آمدن یکی پس دیگری است. (المنجد). یک یک پس یکدیگر. در اصل وتری بود مأخوذ از ’وتر’ است. (آنندراج) : ثم ارسلنا رسلنا تتری. (قرآن 23 / 44). و منه الحدیث: لابأس بقضاء رمضان تتری. (منتهی الارب). جأوا تتری، یک یک پس یکدیگر آمدند یا متفرق و پریشان آمدند. (ناظم الاطباء). و تَتَری ً نیز آمده است. (المنجد)
منسوب به تتر را گویند. (فرهنگ جهانگیری). منسوب به تتر باشد که ولایت تتار است. (برهان). منسوب به تتر که مخفف تاتار است و آن ملکی است از ترکستان که ساکنان آنجا در سابق کافر بودند. (غیاث اللغات) (آنندراج). تتری منسوب به تتر و تاتار و تتار. (از فرهنگ رشیدی). منسوب به تتر یعنی تاتار. (ناظم الاطباء) : تتری گر کشد مخنث را تتری را دگر نباید کشت. (گلستان). گویند که دوش شحنگان تتری دزدی بگرفتند بصد حیله گری. سعدی. رجوع به تاتار و تتار و تتر شود
منسوب به تتر را گویند. (فرهنگ جهانگیری). منسوب به تتر باشد که ولایت تتار است. (برهان). منسوب به تتر که مخفف تاتار است و آن ملکی است از ترکستان که ساکنان آنجا در سابق کافر بودند. (غیاث اللغات) (آنندراج). تتری منسوب به تتر و تاتار و تتار. (از فرهنگ رشیدی). منسوب به تتر یعنی تاتار. (ناظم الاطباء) : تتری گر کشد مخنث را تتری را دگر نباید کشت. (گلستان). گویند که دوش شحنگان تتری دزدی بگرفتند بصد حیله گری. سعدی. رجوع به تاتار و تتار و تتر شود
یونانی فرازدم، ترمل آمیزه ای است گریزا که از آمیزش مل (الکل) باترشک (اسید) پدید میظید یونانیان قدیم و بتقلید آنان اقوام دیگر اتر را بجسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره ارض را فرا گرفته اطلاق میکردند، بخار رقیق و ماده سیال و سریع التبخیری است که قسمتی از فضای ماورای جو را اشغال کرده و در تمام اجسام نافذ است. دانشمندان فیزیک آنرا عامل انتقال نور و حرارت و الکتریسیته دانسته اند. دارای هیچگونه وزنی نیست در خلا و همه محیط های شفاف که نور از آن عبور میکند موجود است اثیر، نمک فرار و سریع التبخیری است که از، یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل، می آید اترسل، ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود اتر اکسید
یونانی فرازدم، ترمل آمیزه ای است گریزا که از آمیزش مل (الکل) باترشک (اسید) پدید میظید یونانیان قدیم و بتقلید آنان اقوام دیگر اتر را بجسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره ارض را فرا گرفته اطلاق میکردند، بخار رقیق و ماده سیال و سریع التبخیری است که قسمتی از فضای ماورای جو را اشغال کرده و در تمام اجسام نافذ است. دانشمندان فیزیک آنرا عامل انتقال نور و حرارت و الکتریسیته دانسته اند. دارای هیچگونه وزنی نیست در خلا و همه محیط های شفاف که نور از آن عبور میکند موجود است اثیر، نمک فرار و سریع التبخیری است که از، یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل، می آید اترسل، ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود اتر اکسید