جدول جو
جدول جو

معنی تتبع - جستجوی لغت در جدول جو

تتبع
پیروی کردن، متابعت کردن
تصویری از تتبع
تصویر تتبع
فرهنگ لغت هوشیار
تتبع
امری یا موضوعی را به دقت مطالعه کردن، تفحص، تبعیت کردن، پیروی کردن، دنبال کردن، در پی چیزی رفتن
تصویری از تتبع
تصویر تتبع
فرهنگ فارسی عمید
تتبع
((تَ تَ بُّ))
در پی رفتن، جستجو کردن، تحقیق کردن
تصویری از تتبع
تصویر تتبع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متتبع
تصویر متتبع
جوینده، تحقیق کننده
فرهنگ فارسی عمید
پژوهشگر کسی که در امری تتبع کند تحقیق کننده مطالعه کننده جمع متتبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتبع
تصویر متتبع
((مُ تَ تَ بِّ))
تتبع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابع
تصویر تابع
پیرو، پردازه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تربع
تصویر تربع
چهار زانویی چهار زانو نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبع
تصویر تزبع
خشمگین شدن، بد خلق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبع
تصویر تشبع
بار بار خوری بار بار خوردن ستاندن شهروندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبع
تصویر تطبع
پر شدن خویگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابع
تصویر تابع
مطیع، خادم، فرمانبردار، پیرو، چاکر، پس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتیع
تصویر تتیع
ستیهیدن، خودکامی خود اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترع
تصویر تترع
بد خواهی بد یازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتابع
تصویر تتابع
پیاپی در افتادن، پیاپی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتابع
تصویر تتابع
پیاپی شدن، در پی هم قرار گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابع
تصویر تابع
پیرو، پیروی کننده، دنبال کننده، مطیع، هر یک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد، تابعی، کنایه از تحت تاثیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبع
تصویر متبع
آنکه از او پیروی کنند، آنچه در پی آن بروند
فرهنگ فارسی عمید
پیشرو پیشوا پیرو آنچه که در پی آن رفته باشند کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند پیشوا مقتدا: ... الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست. . ، جمع متبعین در پی رونده پیرو جمع متبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابع
تصویر تابع
((بِ))
پس رو، پیرو، فرمان بردار، مطیع، در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد که تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد، نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع» گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتابع
تصویر تتابع
((تَ بُ))
پیاپی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبع
تصویر متبع
((مُ تَّ بِ))
در پی رونده، پیرو، جمع متبعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبع
تصویر متبع
((مُ تَّ بَ))
آن چه که در پی آن رفته باشند، کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند، پیشوا، مقتدا، جمع متبعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبع
تصویر متبع
تابع، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبع
تصویر تبع
پیروی کردن، تبعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبع
تصویر تبع
پیروی، کنایه از نتیجه، جمع تابع، تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبع
تصویر تبع
((اِمص. اِ.))
پیروی، پس روی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبع
تصویر تبع
((تَ بَ))
جمع تابع، پیروان، چاکران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبع
تصویر تبع
((تُ بَّ))
عنوان پادشاهان یمن، جمع تبابعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتبعات
تصویر تتبعات
تفحصات و تجسسات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتبعین
تصویر متتبعین
مونث متتبع در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتبعه
تصویر متتبعه
متتبعه در فارسی مونث متتبع پژوهشگر مونث متتبع جمع متتبعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متتبعات
تصویر متتبعات
جمع متتبعه، پژوهشگران جمع متتبعه
فرهنگ لغت هوشیار