جدول جو
جدول جو

معنی تتبع - جستجوی لغت در جدول جو

تتبع
امری یا موضوعی را به دقت مطالعه کردن، تفحص، تبعیت کردن، پیروی کردن، دنبال کردن، در پی چیزی رفتن
تصویری از تتبع
تصویر تتبع
فرهنگ فارسی عمید
تتبع
(اِ تِ)
از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). پیروی کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). پیروی و متابعت. (فرهنگ نظام) ، پی در پی طلب کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). طلب کردن کسی را برفتن در پی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). در پی چیزی رفتن بطلب آن. (غیاث اللغات) (آنندراج). با جد و جهد چیزی را طلب کردن. (ناظم الاطباء). تفحص و تلاش. (غیاث اللغات) (آنندراج) (المنجد) (ناظم الاطباء). کوشش. (ناظم الاطباء). جستجو و تفحص. (فرهنگ نظام) : تا همت بتحصیل علم و تتبع اصول و فروع آن مصروف گردانید. (کلیله و دمنه). از سمرقند بر عزیمت تتبع ایشان بر راه بخارا بجانب جند رفت. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تتبع
پیروی کردن، متابعت کردن
تصویری از تتبع
تصویر تتبع
فرهنگ لغت هوشیار
تتبع
((تَ تَ بُّ))
در پی رفتن، جستجو کردن، تحقیق کردن
تصویری از تتبع
تصویر تتبع
فرهنگ فارسی معین
تتبع
بررسی، پژوهش، تحقیق، تعمق، تفحص، تلاش، جستجو، کاوش، کنجکاوی، مطالعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متتبع
تصویر متتبع
جوینده، تحقیق کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبع
تصویر متبع
تابع، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متبع
تصویر متبع
آنکه از او پیروی کنند، آنچه در پی آن بروند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابع
تصویر تابع
پیرو، پیروی کننده، دنبال کننده، مطیع، هر یک از مسلمانانی که صحابی را دیده و از آنان پیروی کرده باشد، تابعی، کنایه از تحت تاثیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تتابع
تصویر تتابع
پیاپی شدن، در پی هم قرار گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
از پی فرا شدن. (زوزنی). طلب چیزی کردن، برفتن در پی آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شتافتن. (تاج المصادر بیهقی). بشتافتن. (زوزنی). ببدی شتافتن بکسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در قاموس بمعنی نزاع آمده است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گردن یازیدن از بهر برخاستن و در پیش شدن. (تاج المصادر بیهقی). تتالع فی مشیه اذا مد عنقه و رفع رأسه و کذلک تتلع. (تاج العروس ج 5 ص 299)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ستیهیدن و خودرائی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). لجاج ورزیدن. (از قطر المحیط) ، بر روی درافتادن در بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بر روی درافتادن در بدی و شتاب نمودن بدان. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مربع بنشستن. (زوزنی). به چهارزانو نشستن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دوتا کردن قدمها را بزیر ران مخالف یکدیگر. (اقرب الموارد) (المنجد) ، کوهان دراز برآوردن شتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، برپا شدن و درست گردیدن کاری. (از اقرب الموارد) : تربعت بهم الامور فی ظل ّ سلطان قاهر. (حضرت علی (ع) ، از اقرب الموارد) ، بهاران جایی بودن. (زوزنی). بهاران جای بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). اقامت کردن بمکانی در بهار. (اقرب الموارد) ، بهار بخوردن. (زوزنی) (از اقرب الموارد). خوردن شتر علف بهاری را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برداشتن سنگ را. (اقرب الموارد) ، بریدن شاخه های درخت خرما و چیدن آن: تربع النخیل، خرفت و صرمت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ تَبْ بِ)
آن که تتبع کند. آن که استقراء کند. (یادداشت دهخدا). طلب کننده چیزی را و رونده در پی آن. (آنندراج) ، مشغول و ملازم در تجسس و تجسس کننده. (ناظم الاطباء). تتبعکننده و تجسس کننده. مطالعه کننده. ج، متتبعین، تقلیدکننده و تقلیدی ضد مخترع. (ناظم الاطباء). و رجوع به تتبع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تابعتر: و از عبداﷲ محمد بن الفضل البلخی می آید که گفت: اعرف الناس باﷲ اشدهم مجاهدهً فی اوامره و اتبعهم بسنه نبیه. (هجویری).
- امثال:
اتبع من تولب، پیروتر از خرکرّه
لغت نامه دهخدا
پیشرو پیشوا پیرو آنچه که در پی آن رفته باشند کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند پیشوا مقتدا: ... الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست. . ، جمع متبعین در پی رونده پیرو جمع متبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتابع
تصویر تتابع
پیاپی در افتادن، پیاپی شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تتیع
تصویر تتیع
ستیهیدن، خودکامی خود اندیشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تربع
تصویر تربع
چهار زانویی چهار زانو نشستن
فرهنگ لغت هوشیار
پژوهشگر کسی که در امری تتبع کند تحقیق کننده مطالعه کننده جمع متتبعین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابع
تصویر تابع
مطیع، خادم، فرمانبردار، پیرو، چاکر، پس رو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تترع
تصویر تترع
بد خواهی بد یازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزبع
تصویر تزبع
خشمگین شدن، بد خلق شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تشبع
تصویر تشبع
بار بار خوری بار بار خوردن ستاندن شهروندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تطبع
تصویر تطبع
پر شدن خویگیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابع
تصویر تابع
((بِ))
پس رو، پیرو، فرمان بردار، مطیع، در ریاضی هرگاه میان دو تغییرپذیر چنان بستگی وجود داشته باشد که تغییر یکی در دیگری تغییری پدید آورد، نخستین را متغیر اصلی و دومی را متغیر تابع یا «تابع» گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تتابع
تصویر تتابع
((تَ بُ))
پیاپی شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبع
تصویر متبع
((مُ تَّ بِ))
در پی رونده، پیرو، جمع متبعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متتبع
تصویر متتبع
((مُ تَ تَ بِّ))
تتبع کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متبع
تصویر متبع
((مُ تَّ بَ))
آن چه که در پی آن رفته باشند، کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند، پیشوا، مقتدا، جمع متبعین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابع
تصویر تابع
پیرو، پردازه
فرهنگ واژه فارسی سره
پژوهشگر، پژوهنده، جستجوگر، متفحص، محقق، طالب، جوینده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیر دست، مطیع
دیکشنری اردو به فارسی