جدول جو
جدول جو

معنی متبع

متبع((مُ تَّ بِ))
در پی رونده، پیرو، جمع متبعین
تصویری از متبع
تصویر متبع
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با متبع

متبع

متبع
پیشرو پیشوا پیرو آنچه که در پی آن رفته باشند کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند پیشوا مقتدا: ... الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست. . ، جمع متبعین در پی رونده پیرو جمع متبعین
فرهنگ لغت هوشیار

متبع

متبع
آن چه که در پی آن رفته باشند، کسی یا چیزی که ازو پیروی کنند، پیشوا، مقتدا، جمع متبعین
متبع
فرهنگ فارسی معین

متبع

متبع
طلب کننده چیزی به رفتن در پی آن. (آنندراج). کوشنده در طلب کردن و اصرار و ابرام کننده. (از فرهنگ جانسون) ، در پی رونده. پیرو. ج، مُتَّبِعین. (فرهنگ فارسی معین). پیرو. (از فرهنگ جانسون). و رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا

متبع

متبع
آنچه که در پی آن رفته باشند. کسی یا چیزی که از اوپیروی کنند. پیروی شده: الناس علی دین ملوکهم نصی متبع و امری منتفع دانست... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین). بدانکه خط یا متبع است همچون خط مصاحف یا مخترع همچو خط عرایض. (نفایس الفنون)
لغت نامه دهخدا

متبع

متبع
پیرو و تابع، ساعی در تجسس، ساعی و جهد و کوشش کننده، تعاقب کننده در جنگ و چیره شونده، آن که وکیل می گمارد و در زیر حمایت و حفاظت دیگری می باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

متبع

متبع
گوسفند با بچه و کذلک بقره متبع و جاریه متبع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از ذیل اقرب الموارد) ، پیرو و تابع، آن که سبب پیروی دیگری می گردد. آن که متصل می کند یک چیزی را به چیز دیگر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا