جدول جو
جدول جو

معنی تبیدن - جستجوی لغت در جدول جو

تبیدن
(گُ / گِ / گَ کَ دَ)
تپیدن و لرزیدن. (ناظم الاطباء). لرزیدن باشد. (فرهنگ اوبهی). اضطراب و بیقراری کردن و طبیدن بطای حطی رسم متأخرین است. (آنندراج) :
چو آواز سم ستوران شنید
فلاطوس را دل همی برتبید.
عنصری.
مخلص بزیر تیغ ستم اینقدر متب
عاشق کسی ندیده چنین اضطراب کن.
مخلص (از آنندراج).
، گرم شدن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تبیدن
تپیدن و لرزیدن
تصویری از تبیدن
تصویر تبیدن
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تنبیدن
تصویر تنبیدن
لرزیدن، تپیدن، فروریختن بنا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تویدن
تصویر تویدن
تفتن، گرم شدن، گداختن، برای مثال منکر شو ار توانی نار سعیر را / تا اندر او به حشر بسوزی و برتوی (سوزنی - ۹۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تکیدن
تصویر تکیدن
دویدن، با شتاب رفتن، تند رفتن، رفتن با شتاب و سرعت، چرویدن، پوییدن، تاختن، پو گرفتن برای مثال تا ز عدم گرد فنا برنخاست / می تک و می تاز که میدان تو راست (نظامی۱ - ۱۶)
جنبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، پرتو افکندن، روشنایی دادن، گرم کردن، گداختن، گرم شدن، گداخته شدن
افکنده شدن پرتو نور بر کسی یا چیزی، شعله ور کردن، برافروختن، گداختن و سرخ کردن آهن در آتش، تافتن، تفتن
پیچیدن، پیچ و تاب دادن، فتیله کردن،
کنایه از آزردن، کنایه از خشمگین شدن، کنایه از نافرمانی کردن
تاب آوردن، طاقت آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
داغ شدن و گداختن از تف آتش یا آفتاب، تافتن، تفتن، تابیدن، تفسیدن، گرم شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنیدن
تصویر تنیدن
بافتن، تابیدن، تار بافتن عنکبوت یا کرم ابریشم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تپیدن
تصویر تپیدن
لرزیدن، زدن نبض و قلب، کنایه از بی آرام شدن، بی قراری کردن
به زور و فشار در جایی داخل شدن، چپیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
توضیح، تفسیر، آشکار ساختن، بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
سخن لاف و گزاف گفتن، هرزه گویی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تزیدن
تصویر تزیدن
بیرون کشیدن، بیرون آوردن، برآوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبسیدن
تصویر تبسیدن
گرم شدن، بی تاب شدن از شدت گرما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبیان
تصویر تبیان
آشکار بیان کردن سخن، قرآن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لبیدن
تصویر لبیدن
هرزه گویی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
بیکسو رفتن کناره کردن، از جایی بجایی کشیدن، تحاشی کردن، از راستی بکژی شدن انحراف: مکیبید و از راستی مگذرید، فریفتن، بعشق: یارب بیافریدی رویی بدین مثال خود رحم کن بر امت و از راهشان مکیب، (شهید بلخی)
فرهنگ لغت هوشیار
واضح و آشکار شدن، هویدا کردن از نامهای قرآن است، و بمعنی واضح و روشن شدن از نامهای قرآن است، و بمعنی واضح و روشن شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تکیدن
تصویر تکیدن
دویدن، جنبیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربیدن
تصویر ربیدن
لهجه در ربودن و گرفتن و تاراج کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تریدن
تصویر تریدن
بیرون کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تفیدن
تصویر تفیدن
تافتن گرم شدن داغ گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
هویدا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنبیدن
تصویر تنبیدن
لرزیدن، فرو ریختن بنا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تنیدن
تصویر تنیدن
تابیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تویدن
تصویر تویدن
گداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
تحمل کردن، طافت آوردن، پیچاندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسیدن
تصویر تبسیدن
بی تاب شدن از شدت گرما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدین
تصویر تبدین
ضعیف و کلانسال شدن، پیر و ناتوان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تپیدن
تصویر تپیدن
بیقراری و اضطراب نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
درخشیدن، گرم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تابیدن
تصویر تابیدن
((دَ))
پیچیدن، پیچ دادن، دوری جستن، تاب آوردن، ایستادگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبیین
تصویر تبیین
((تَ))
بیان کردن، روشن کردن، توضیح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبیان
تصویر تبیان
((تِ))
روشن کردن، آشکار ساختن معنی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبسیدن
تصویر تبسیدن
((تَ دَ))
گرم شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تپیدن
تصویر تپیدن
بی قراری کردن، زدن نبض و قلب، لرزیدن، از جای جستن
فرهنگ فارسی معین