جدول جو
جدول جو

معنی تبکی - جستجوی لغت در جدول جو

تبکی
(تَ)
یکی از ایلات ترک که استندار جلال الدوله اسکندر 731- 761 هجری قمری) آنان را به ری و شهریار کوچ داد. رجوع به سفرنامۀ مازندران رابینو ص 152 و ترجمه آن ص 202 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تشکی
تصویر تشکی
شکایت کردن، شکوه داشتن، گله کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبکیه
تصویر تبکیه
گریه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
به فرزندی پذیرفتن، فرزندخواندگی
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
زدن کسی را با شمشیر و عصا و امثال آنها. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط). زدن کسی را بشمشیر و چوبدستی و مانند آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پیش آمدن کسی را بمکروه. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غلبه کردن به حجت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بملامت خاموش کردن. (زوزنی) : بکته حتی اسکته . (از اقرب الموارد) ، تقریع و تعنیف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). درشتی و سرزنش کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح منطق) ، جدل: اما جدل در قیاسی بود که آن را تبکیت خوانند. (اساس الاقتباس ص 325). رجوع به جدل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بامداد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، پیش آمدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گزاردن نمازگزار نماز را اول وقت آن. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط). آمدن نماز را در اول وقت آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بامداد رفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، بامداد آمدن بر کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آمدن کسی را بامداد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، شتاب کردن بسوی کسی هر وقت که باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پگاه خیزانیدن کسی را بر یاران او. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تبکیت. (قطر المحیط). غلبه کردن کسی را بحجت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، قطع کردن چیزی را. (قطر المحیط). نیک بریدن چیزی را. (منتهی الارب). نیک بریدن. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، پاره پاره ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پاره پاره کردن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تخلیط. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). آمیختن سخن و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بگریستن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). گریستن بر مرده و رثا گفتن بر وی. (از قطر المحیط). گریستن بر وی. (از اقرب الموارد). ستایش گویان بگریستن بر وی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بگریانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برانگیختن کسی را بر گریستن بر میت. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تشکی
تصویر تشکی
گله کردن از کسی
فرهنگ لغت هوشیار
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیل
تصویر تبکیل
در آمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبکی
تصویر شبکی
سازمان نیشگی دامی دامیک پرویزنیک منسوب به شبک و شبکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبنی
تصویر تبنی
بفرزندی پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوی
تصویر تبوی
نکاح کردن، فرود آمدن و مقیم شدن در آن، جا دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهی
تصویر تبهی
تباهی، فساد، خرابی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبشی
تصویر تبشی
طبقی باشد لب گردان از مس و نقره و طلا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطی
تصویر تبطی
پس انداختن کار و تاخیر در آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبغی
تصویر تبغی
طلبیدن چیزی را، جستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبقی
تصویر تبقی
زنده و باقی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکر
تصویر تبکر
تقدم، پیش شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکم
تصویر تبکم
درماندن در سخن ماندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدی
تصویر تبدی
بیابان نشینی، بر آمدن، آشکار شدن آشکار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبری
تصویر تبری
بیزاری، دوری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباکی
تصویر تباکی
به دروغ گریه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تزکی
تصویر تزکی
صدقه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیه
تصویر تبکیه
ستایش گویان بگریستن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترکی
تصویر ترکی
ترک دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبکی
تصویر سبکی
کم وزنی، ضد سنگینی
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه مانند آب است مایع روان. مقابل جامد، رقیق تنک گشاده، پر آب آبدار، دانه ای که آب بخود کشیده و آماده جوانه زدن و سبز شدن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیع
تصویر تبکیع
نیک بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیر
تصویر تبکیر
به هنگام به نماز رسیدن، پگاه برخاستن زود بر خاستن پگاه خاستن
فرهنگ لغت هوشیار
خاموش کردن زبان بند کردن، زدن کسی را بشمشیر و چوبدستی، پیش آمدن کسی را بمکروه. 4 غلبه کردن بحجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیر
تصویر تبکیر
((تَ))
زود برخاستن، پگاه برخاستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبکیت
تصویر تبکیت
((تَ))
خاموش کردن، زبان بند کردن، زدن کسی را به شمشیر و چوب دستی، پیش آمدن کسی را به مکروه، غلبه کردن به حجت
فرهنگ فارسی معین