لانۀ مرغ خانگی، لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پتواز، آشیانه، پیواز، وکر، پدواز، وکنت، آشیان، کابک، کابوک، بتواز، آشانه
لانۀ مرغ خانگی، لانۀ پرندگان، جای زندگی و نشیمنگاه و محل تخمگذاری پرندگان، پَتواز، آشیانِه، پیواز، وَکر، پَدواز، وُکنَت، آشیان، کابُک، کابوک، بَتواز، آشانِه
دور رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و تلک فضیله فیها تأس تبعد عنک تعییرالعدات. محمد بن عمر انباری. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 195 شود. - تبعد نتیجه، نزد بلغاء آن است که میان مقدمه و نتیجه بسیار الفاظ معترض افتد. مثاله: گفتمش ای ماهروی دلربای راستین کز لطافت بهتری از صد هزاران حور عین سروقد خد همچو مه شکرلب کبک خرام (کذا) از وفور مکرمت آخر بسوی من ببین. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 130)
دور رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و تلک فضیله فیها تأس تبعد عنک تعییرالعدات. محمد بن عمر انباری. رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 195 شود. - تبعد نتیجه، نزد بلغاء آن است که میان مقدمه و نتیجه بسیار الفاظ معترض افتد. مثاله: گفتمش ای ماهروی دلربای راستین کز لطافت بهتری از صد هزاران حور عین سروقد خد همچو مه شکرلب کبک خرام (کذا) از وفور مکرمت آخر بسوی من ببین. (جامعالصنایع از کشاف اصطلاحات الفنون چ احمد جودت ج 1 ص 130)
موضعی است. (منتهی الارب). مصنف تاج العروس ’ت’ را اصلی دانسته و گوید بعضی هم ’ت’ را زاید و محل آن را در ’برد’ دانسته اند، چنانکه خود نیز در آن ماده این کلمه را آورده و افزاید: ولی صاحب لسان ’ب’ را مقدم داشته است (بترد). رجوع به تاج العروس ج 2 ص 299 و 308 شود
موضعی است. (منتهی الارب). مصنف تاج العروس ’ت’ را اصلی دانسته و گوید بعضی هم ’ت’ را زاید و محل آن را در ’برد’ دانسته اند، چنانکه خود نیز در آن ماده این کلمه را آورده و افزاید: ولی صاحب لسان ’ب’ را مقدم داشته است (بترد). رجوع به تاج العروس ج 2 ص 299 و 308 شود
بلغت زند و پازند کاهی که از گندم و جو بهم میرسد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). بلغت زند و پازند کاه گندم و جو و جز آن. (ناظم الاطباء). و به عربی تبن میگویند. (برهان)
بلغت زند و پازند کاهی که از گندم و جو بهم میرسد. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج). بلغت زند و پازند کاه گندم و جو و جز آن. (ناظم الاطباء). و به عربی تبن میگویند. (برهان)
خویشتن به آب سرد بشستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). غسل کردن با آب سرد. (تاج العروس). در آب فرورفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از تاج العروس). غسل کردن در آب، جمع شدن آب در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
خویشتن به آب سرد بشستن. (تاج المصادر بیهقی) (از زوزنی). غسل کردن با آب سرد. (تاج العروس). در آب فرورفتن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از تاج العروس). غسل کردن در آب، جمع شدن آب در چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). پریشان گردیدن. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). متبدّد نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تبدد الحلی صدرالجاریه، گرفت زیور تمام سینۀ او را، بخش بخش کردن چیزی را علی السویه. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). پریشان گردیدن. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). مُتَبَدِّد نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تبدد الحلی صدرالجاریه، گرفت زیور تمام سینۀ او را، بخش بخش کردن چیزی را علی السویه. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
ضدتجلد (در مرد و جنبنده). (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تردد مرد و جنبنده در حال تحیر. (اقرب الموارد). تردد مرد در حال تحیر. (قطر المحیط). متحیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : علهت تبلد فی نهاء صعائد. لبید (از اقرب الموارد). ، به تکلف بلادت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کندی ذهن. (غیاث اللغات) ، تلهف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دریغ خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسوس خوردن. (فرهنگ نظام) : ساءکسب مالاً او تقوم نوائح علی بلیل مبدیات التبلد. (اقرب الموارد) ، برگردانیدن دو کف دست از اندوه. (قطر المحیط). برگردانیدن هر دو کف دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دست بر دست زدن مرد از غم و درد. (از قطر المحیط). دست بر دست زدن چنانکه آواز کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) ، تسلط امیر بر شهر دیگری. (قطر المحیط). مسلط شدن بر شهر دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فروکش شدن بزمینی که کسی در آن نباشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از ضعف بزمین افتادن. (اقرب الموارد). بزمین افتادن. (قطر المحیط). افتادن بسوی زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افتادن بر زمین. (فرهنگ نظام) ، خود را بلند نشان دادن. (فرهنگ نظام). ظاهراً در این معنی تصحیفی رخ داده و صحیح ’خود را بلید نشان دادن’ است
ضدتجلد (در مرد و جنبنده). (اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، تردد مرد و جنبنده در حال تحیر. (اقرب الموارد). تردد مرد در حال تحیر. (قطر المحیط). متحیر شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : علهت تبلد فی نهاء صعائد. لبید (از اقرب الموارد). ، به تکلف بلادت نمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کندی ذهن. (غیاث اللغات) ، تلهف. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). دریغ خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افسوس خوردن. (فرهنگ نظام) : ساءَکسب مالاً او تقوم نوائح علی بلیل مبدیات التبلد. (اقرب الموارد) ، برگردانیدن دو کف دست از اندوه. (قطر المحیط). برگردانیدن هر دو کف دست. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دست بر دست زدن مرد از غم و درد. (از قطر المحیط). دست بر دست زدن چنانکه آواز کند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) ، تسلط امیر بر شهر دیگری. (قطر المحیط). مسلط شدن بر شهر دیگری. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، فروکش شدن بزمینی که کسی در آن نباشد. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، از ضعف بزمین افتادن. (اقرب الموارد). بزمین افتادن. (قطر المحیط). افتادن بسوی زمین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افتادن بر زمین. (فرهنگ نظام) ، خود را بلند نشان دادن. (فرهنگ نظام). ظاهراً در این معنی تصحیفی رخ داده و صحیح ’خود را بلید نشان دادن’ است
لشکری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فارغ شدن از کاری. (از اقرب الموارد). با فراغت آماده شدن برای کاری. (از قطر المحیط) ، لشکری گرفتن. (از اقرب الموارد)
لشکری شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فارغ شدن از کاری. (از اقرب الموارد). با فراغت آماده شدن برای کاری. (از قطر المحیط) ، لشکری گرفتن. (از اقرب الموارد)
چوبی باشد بزرگ که در پس در اندازند تا غیر نگشاید و آن را فدرنگ و پژاوند نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 276 الف). چوبی باشد که آن را در پس در اندازند تا در محکم شود. (برهان) (آنندراج). چوبیکه در پس در نهند تا محکم گردد. (ناظم الاطباء)
چوبی باشد بزرگ که در پس در اندازند تا غیر نگشاید و آن را فدرنگ و پژاوند نیز خوانند. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 276 الف). چوبی باشد که آن را در پس در اندازند تا در محکم شود. (برهان) (آنندراج). چوبیکه در پس در نهند تا محکم گردد. (ناظم الاطباء)