جدول جو
جدول جو

معنی تبلیه - جستجوی لغت در جدول جو

تبلیه
(اِ)
کهنه کردن و ببوسانیدن (بپوسانیدن) . (تاج المصادر بیهقی). کهنه گردانیدن جامه. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، اشتر بر سر گور بستن تا بمیرد. (تاج المصادر بیهقی). بلیه قرار دادن ناقه (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ناقه بر سر گور خداوندش بستن تا بمیرد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
منازل لاتری الانصاب فیها
و لا حفر المبلی للمنون.
(اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبکیه
تصویر تبکیه
گریه کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تالیه
تصویر تالیه
تالی، آنکه بعد بیاید، ازپی آینده، تابع، پیرو، تلاوت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تلبیه
تصویر تلبیه
اجابت کردن، لبیک گفتن در جواب کسی، لبیک گفتن در حج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
خالی کردن، تهی ساختن، رها کردن، واگذاشتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبلیغ
تصویر تبلیغ
آگاه کردن دیگران از فایده های چیزی، کسی یا عقیده ای مثلاً تبلیغ کالا، تبلیغ انتخاباتی، تبلیغ حزبی، رساندن خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
به زیور آراستن، زینت دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبلیع
تصویر تبلیع
بوجود آمدن سپیدی مو در سر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
درم های خراج خراج پارسی پهلوی و خراج تازی گشته آن است میزچه (در فرهنگ فارسی معین میز مغولی دانسته شده که آن خود بر گرفته از میزد دان و میزد پهلوی است) میز کوتاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعیه
تصویر تبعیه
پیروی و تقلید و متابعت
فرهنگ لغت هوشیار
زبه جای گذاشتن، زنده بر جای گذاشتن گذاشتن بجا ماندن ماندن باقی گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبکیه
تصویر تبکیه
ستایش گویان بگریستن بر وی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلید
تصویر تبلید
در نیافتن، زفتیدن زفتی کردن، خود را بر زمین زدن، نباریدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلیح
تصویر تبلیح
بماندن، عاجز و درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلیغ
تصویر تبلیغ
رسانیدن، واصل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تملیه
تصویر تملیه
برخوردار گرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
زیور بستن، نشان کسی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون کردن، تهی کردن بر تهیدن، وا گذاشتن، بیرون بردن، درون زدایی تهی کردن خالی کردن، رها کردن یله کردن وا گذاشتن، خالی کردن قوای نظامی ناحیه یا شهری را، خالی تهی، تهذیب باطن از اخلاق ناپسند اعراض از آنچه انسان را از خدا باز میدارد. یا تخلیه شکم. کار کردن شکم و خالی شدن آن. یا تخلیه هوا. خالی کردن محیطی را از هوای. یا تلمبه تخلیه هوا. وسیله ای که در آزمایشگاهها و در صنعت برای خالی کردن هوای دستگاهی یا محفظه ای بکار رود. یا تخلیه ید. دست متصرف را از ملک یا خانه کوتاه کردن خلع ید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلیل
تصویر تبلیل
نیک تر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعلیه
تصویر تعلیه
بلند کردن، بر آمدن بر چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تصلیه
تصویر تصلیه
نماز گزاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلبیه
تصویر تلبیه
اجابت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
سرپرستی خاوند گاری هم آوای تفعیل شیفته گرداندن، جدا کردن مادر از فرزند
فرهنگ لغت هوشیار
مادینه تالی پیرونده درنگ کردن، کوتاهی کردن، خود گرفتن مونث تالی، جمع توالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبریه
تصویر تبریه
بیزار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پرویزاندن پرویزگی -1 روشن کردن پیدا کردن زدودن، تهذیب ظاهر است بسبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبلیغ
تصویر تبلیغ
((تَ بَ لُّ))
رسانیدن پیام یا خبر، موضوعی را به اطلاع عموم رسانیدن، جمع تبلیغات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبقیه
تصویر تبقیه
((تَ یَ یا یِ))
گذاشتن، بجا ماندن، ماندن، باقی گذاشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تالیه
تصویر تالیه
((یِ))
مؤنث تالی، جمع توالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تحلیه
تصویر تحلیه
((تَ یِ))
زیور بر نهادن، زینت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
((تَ یِ))
تهی کردن، خالی کردن، خارج کردن چیزی یا کسی از جایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تجلیه
تصویر تجلیه
((تَ یَ یا یِ))
روشن کردن، پیدا کردن، زدودن، تهذیب ظاهر است به سبب استعمال نوامیس و احکام الهی و امتثال اوامر و نواهی خداوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
تهی سازی، تهی کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبلیغ
تصویر تبلیغ
نمایاندن آگهی، آوازه گری، پیام رسانی، آگهی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تخلیه
تصویر تخلیه
Evacuation
دیکشنری فارسی به انگلیسی