معنی تالیه - فرهنگ فارسی معین
واژههای مرتبط با تالیه
تالیه
- تالیه
- مادینه تالی پیرونده درنگ کردن، کوتاهی کردن، خود گرفتن مونث تالی، جمع توالی
فرهنگ لغت هوشیار
تالیه
- تالیه
- تالی، آنکه بعد بیاید، ازپی آینده، تابع، پیرو، تلاوت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تالیه
- تالیه
- تأنیث تالی، ج، توالی. (المنجد). رجوع به تالی شود
لغت نامه دهخدا
عالیه
- عالیه
- عالی مقام، مؤنث عالی، عنوانی احترام آمیز برای زنان، نام دختر هارون الرشید، به روایتی نام دختر امام هادی (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
جالیه
- جالیه
- مونث جالی، غریبانی که از وطن خود هجرت کرده اند، اهل ذمه، جزیه ای که از اهل ذمه گیرند
فرهنگ لغت هوشیار