کینه جوی. کینه ور. بغوض. صاحب بغض. مقابل محب. ضد محب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کینه ور و دشمن. (ناظم الاطباء) : دهریی آمد به نزدیک خلیفه ناگهان بغض دینی مبغضی شوخی پلیدی نابکار. سنائی. ذکر مبغض امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. (ناسخ التواریخ کتاب امیرالمؤمنین ص 822)
کینه جوی. کینه ور. بغوض. صاحب بغض. مقابل محب. ضد محب. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). کینه ور و دشمن. (ناظم الاطباء) : دهریی آمد به نزدیک خلیفه ناگهان بغض دینی مبغضی شوخی پلیدی نابکار. سنائی. ذکر مبغض امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب. (ناسخ التواریخ کتاب امیرالمؤمنین ص 822)
یکدیگر را دشمن داشتن. (زوزنی). ضد دوستی کردن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مباغضه. (منتهی الارب). دشمنی کردن با یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم بغض و عداوت داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
یکدیگر را دشمن داشتن. (زوزنی). ضد دوستی کردن با یکدیگر. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مباغضه. (منتهی الارب). دشمنی کردن با یکدیگر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). با هم بغض و عداوت داشتن. (غیاث اللغات) (آنندراج)
همه چیز گرفتن برای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گرفتن همه چیز از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندک اندک گرفتن تمام حق از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تمام گرفتن حق را اندک اندک. (آنندراج)
همه چیز گرفتن برای کسی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). گرفتن همه چیز از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، اندک اندک گرفتن تمام حق از کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). تمام گرفتن حق را اندک اندک. (آنندراج)
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بعض بعض شدن. (زوزنی). بهره بهره گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حصه حصه شدن. (آنندراج). جزٔجزء شدن. (از قطر المحیط) ، (اصطلاح فقهی) خیار تبعض صفقه، و آن چنان است که عقد بیع نسبت بقسمتی از مبیع بعللی از قبیل اینکه بعض از مبیع مستحق للغیر درآید باطل شود، در این صورت خریدار مخیر است معامله را برهم زند یا آن را نسبت بمقداری از مبیع که عقد بر آن صحیح است بپذیرد و این را خیار تبعض صفقه نامند
پاره پاره شدن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). بعض بعض شدن. (زوزنی). بهره بهره گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حصه حصه شدن. (آنندراج). جزٔجزء شدن. (از قطر المحیط) ، (اصطلاح فقهی) خیار تبعض صفقه، و آن چنان است که عقد بیع نسبت بقسمتی از مبیع بعللی از قبیل اینکه بعض از مبیع مستحق للغیر درآید باطل شود، در این صورت خریدار مخیر است معامله را برهم زند یا آن را نسبت بمقداری از مبیع که عقد بر آن صحیح است بپذیرد و این را خیار تبعض صفقه نامند
ضد تحبیب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دشمن گردانیدن. (زوزنی). دشمن داشتن. (دهار). دشمن گردانیدن کسی را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : نهی بر اهل تقی ̍ تبغیض شد لیک بر اهل هوا تحریض شد. مولوی
ضد تحبیب. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). دشمن گردانیدن. (زوزنی). دشمن داشتن. (دهار). دشمن گردانیدن کسی را بر کسی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : نهی بر اهل تقی ̍ تبغیض شد لیک بر اهل هوا تحریض شد. مولوی