جدول جو
جدول جو

معنی تبطیٔ - جستجوی لغت در جدول جو

تبطیٔ
(اِ)
پس انداختن کار و تأخیر در آن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبطیل
تصویر تبطیل
باطل کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
تجارت مرغابی کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مانده و عاجز شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). مانده گردانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبطیح. (قطر المحیط). رجوع به تبطیح شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
سست رو. ج، بطاء. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). درنگ کننده و آهسته. (آنندراج) (غیاث) (فرهنگ نظام) (از مهذب الاسماء). آهسته و سست و کند. (ناظم الاطباء). مقابل تند و سریع:...طایفۀ حکماء هندوستان در فضایل بزرجمهر سخن می گفتند به آخر جز این عیبش ندانستند که در سخن بطی ٔ است یعنی درنگ بسیار میکند. (گلستان).
- بطی ءالانتقال، دیرفهم. کندفهم. دیریاب. کم هوش. کودن. (واژه های نو فرهنگستان ایران). دیریافت. مقابل سریعالانتقال.
- بطی ءالانزال، دیرانزال.
- بطی ٔ الانهضام، بطی ءالهضم، دیرگوار. ثقیل. سنگین. ناگوار. دژگوارد. بدگوار.
- بطی ءالحرکه، کسی که به آرامی حرکت کند. (ناظم الاطباء). آنکه به آهستگی حرکت نماید. (آنندراج).
- بطی ءالسیر، کندرو. گران رفتار. گران رو. مقابل سریعالسیر. تندرو.
- بطی ءالعمل، کندکار.
- بطی ءالهضم، دیرهضم. رجوع به بطی ءالانهضام شود.
- بطی ٔ شدن، کند شدن. (ناظم الاطباء). آهسته شدن. مقابل تند شدن. سریع گشتن
لغت نامه دهخدا
(مُ طِءْ)
دیر. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سست و کاهل. (آنندراج). سست و کاهل و تنبل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ هَِ)
روان شدن هر دو کرانۀ رودبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’خ طء’، گفتن کسی را که تو خطا کردی. (ناظم الاطباء). تخطئه. نسبت دادن کسی را به خطا. (اقرب الموارد) (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نکاح کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، فرود آمدن و مقیم شدن در آن. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، جا دادن و فروآوردن کسی را بجایی. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن. (ناظم الاطباء) : بطح المسجد، القی الحصی فیه و وثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث: فاهاب بالناس الی بطحه، ای تسویته. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
عاطل کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ضایع کردن چیزی و ضد اقامۀ آن. (از قطر المحیط) : و عظیم تر مشکل بر اهل تقلید، و تبطیل توحید ایشان، قول خدای است که همی گوید.... (جامع الحکمتین ناصرخسرو چ هنری کربین و دکتر معین ص 43)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جامه را آستر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). لباس را آسترکردن. (فرهنگ نظام) : تبطین ثوب، آستر کردن جامه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابطان الثوب. (منتهی الارب) ، زدن بر شکم کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زدن بر شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبطین لحیه، ستردن موی زیر زنخ و حنک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب). گرفتن موی ریش را از تحت ذقن و حنک. (ناظم الاطباء). و منه حدیث النخعی: انه کان تبطن اللحیه، ای یأخذ الشعر من تحت الذقن. (منتهی الارب) ، تنگ برکشیدن ستور را. (آنندراج) : تبطین بعیر، تنگ برکشیدن ستور را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابطان البعیر. (منتهی الارب) ، تبطین فلان، قرار دادن او را از خواص خود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درونی و خاصه کردن کسی را. (آنندراج). محرم گردانیدن کسی را. (فرهنگ نظام) ، شمشیر زیر کش گرفتن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درنگی شدن. (تاج المصادر بیهقی). درنگی کردن. (دهار). تبطئه. رجوع به تبطئه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَطِءْ)
نعت فاعلی از استبطاء. بطی ٔشمارنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استبطاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبطین
تصویر تبطین
بر کشیدن برتری دادن، آستر کردن آستر کردن جامه را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطیح
تصویر تبطیح
مسطح کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطی
تصویر تبطی
پس انداختن کار و تاخیر در آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطیل
تصویر تبطیل
باطل کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطیل
تصویر تبطیل
((تَ))
باطل کردن، باطل ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبطین
تصویر تبطین
((تَ))
آستر کردن جامه را
فرهنگ فارسی معین