سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن. (ناظم الاطباء) : بطح المسجد، القی الحصی فیه و وثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث: فاهاب بالناس الی بطحه، ای تسویته. (اقرب الموارد)
سنگریز انداخته پاکوب و برابر کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). ریختن سنگریز در جایی و آن را برابر و مسطح کردن. (ناظم الاطباء) : بطح المسجد، القی الحصی فیه و وثره. (اقرب الموارد) (قطر المحیط). و فی الحدیث: فاهاب بالناس الی بطحه، ای تسویته. (اقرب الموارد)
برنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در مشقت و شدت انداختن کسی را کار. (آنندراج) : برح به الامر تبریحاً، در مشقت و شدت انداخت کار او را و آزار داد او را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برح اﷲ عنک، ای فرج. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سختی دوستی. ج، تباریح. (مهذب الاسماء). رجوع به تباریح شود
برنجانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) ، در مشقت و شدت انداختن کسی را کار. (آنندراج) : برح به الامر تبریحاً، در مشقت و شدت انداخت کار او را و آزار داد او را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برح اﷲ عنک، ای فرج. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، سختی دوستی. ج، تباریح. (مهذب الاسماء). رجوع به تباریح شود
عاطل کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ضایع کردن چیزی و ضد اقامۀ آن. (از قطر المحیط) : و عظیم تر مشکل بر اهل تقلید، و تبطیل توحید ایشان، قول خدای است که همی گوید.... (جامع الحکمتین ناصرخسرو چ هنری کربین و دکتر معین ص 43)
عاطل کردن چیزی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). ضایع کردن چیزی و ضد اقامۀ آن. (از قطر المحیط) : و عظیم تر مشکل بر اهل تقلید، و تبطیل توحید ایشان، قول خدای است که همی گوید.... (جامع الحکمتین ناصرخسرو چ هنری کربین و دکتر معین ص 43)
جامه را آستر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). لباس را آسترکردن. (فرهنگ نظام) : تبطین ثوب، آستر کردن جامه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابطان الثوب. (منتهی الارب) ، زدن بر شکم کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زدن بر شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبطین لحیه، ستردن موی زیر زنخ و حنک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب). گرفتن موی ریش را از تحت ذقن و حنک. (ناظم الاطباء). و منه حدیث النخعی: انه کان تبطن اللحیه، ای یأخذ الشعر من تحت الذقن. (منتهی الارب) ، تنگ برکشیدن ستور را. (آنندراج) : تبطین بعیر، تنگ برکشیدن ستور را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابطان البعیر. (منتهی الارب) ، تبطین فلان، قرار دادن او را از خواص خود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درونی و خاصه کردن کسی را. (آنندراج). محرم گردانیدن کسی را. (فرهنگ نظام) ، شمشیر زیر کش گرفتن. (آنندراج)
جامه را آستر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (دهار) (آنندراج). لباس را آسترکردن. (فرهنگ نظام) : تبطین ثوب، آستر کردن جامه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابطان الثوب. (منتهی الارب) ، زدن بر شکم کسی. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). زدن بر شکم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبطین لحیه، ستردن موی زیر زنخ و حنک. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب). گرفتن موی ریش را از تحت ذقن و حنک. (ناظم الاطباء). و منه حدیث النخعی: انه کان تبطن اللحیه، ای یأخذ الشعر من تحت الذقن. (منتهی الارب) ، تنگ برکشیدن ستور را. (آنندراج) : تبطین بعیر، تنگ برکشیدن ستور را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابطان البعیر. (منتهی الارب) ، تبطین فلان، قرار دادن او را از خواص خود. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درونی و خاصه کردن کسی را. (آنندراج). محرم گردانیدن کسی را. (فرهنگ نظام) ، شمشیر زیر کش گرفتن. (آنندراج)
بماندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عاجز و درمانده شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درمانده و مانده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانده شدن. (آنندراج) : استنفرتهم فبلحوا علی، ای ابوا کأنهم اعیوا عن الخروج معه و اعانته و طلبت منه حقی فبلح، ای عجز عن الاداء. (اقرب الموارد)
بماندن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). عاجز و درمانده شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درمانده و مانده گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مانده شدن. (آنندراج) : استنفرتهم فبلحوا علی، ای اَبوا کأنهم اعیوا عن الخروج معه و اعانته و طلبت ُ منه ُ حقی فبلح، اَی عجز عن الاداء. (اقرب الموارد)
بی آزرمی، ناروا گویی سخنانی بر زبان آوردن که با باورهای دینی نمی خواند چون سخن با یزید که: خدایی جر من نیست لا الله الاالله انا یا سخن حلاج که من خدایم: انا الحق
بی آزرمی، ناروا گویی سخنانی بر زبان آوردن که با باورهای دینی نمی خواند چون سخن با یزید که: خدایی جر من نیست لا الله الاالله انا یا سخن حلاج که من خدایم: انا الحق