تبش. تفسیدگی. ازتبسیدن یا تفسیدن. تفتگی. حرارت. گرمی: هر که از کین تو دارد دل سیه چون لوبیا از دو سنگ آس غم بی توش گردد چون عدس گر سموم قهر تو بر روی دریا بگذرد از تف او در تک دریا پدید آید تبس. سوزنی
تبش. تفسیدگی. ازتبسیدن یا تفسیدن. تفتگی. حرارت. گرمی: هر که از کین تو دارد دل سیه چون لوبیا از دو سنگ آس غم بی توش گردد چون عدس گر سموم قهر تو بر روی دریا بگذرد از تف او در تک دریا پدید آید تبس. سوزنی
شهری به ماد: اسکندر چون شنید که داریوش (سوم) از همدان رفته است راه خود را بماد تغییر داده شتافت تا به داریوش برسد. در آخر ’پاره تاکن’ شهری است تبس نام در آنجا به اسکندر گفتند که داریوش عزیمت باختر کرده. (ایران باستان ج 2 ص 1441)
شهری به ماد: اسکندر چون شنید که داریوش (سوم) از همدان رفته است راه خود را بماد تغییر داده شتافت تا به داریوش برسد. در آخر ’پاره تاکن’ شهری است تبس نام در آنجا به اسکندر گفتند که داریوش عزیمت باختر کرده. (ایران باستان ج 2 ص 1441)
چیزی بود سست. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تباه شده و از کارافتاده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سست و از کار شده. (از فرهنگ اوبهی). تباه و ضایع و چیزی تباه شده و از کار افتاده و سست. (ناظم الاطباء). ضایعو تباه و از کار افتاده. (فرهنگ نظام) : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست و تباهست و تن تباه و تبست. آغاجی (از لغت فرس اسدی). رجوع به تباه و تبست شود، زشت صورت را نیز گفته اند. (برهان). زشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء)
چیزی بود سست. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 36). چیزی باشد سست و از کار افتاده. (فرهنگ اسدی نخجوانی). چیزی تباه و از کار افتاده بود. (فرهنگ جهانگیری) (از فرهنگ رشیدی) (از شرفنامۀ منیری). بمعنی ضایع و تباه باشد و چیزی تباه شده و از کارافتاده. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج). سست و از کار شده. (از فرهنگ اوبهی). تباه و ضایع و چیزی تباه شده و از کار افتاده و سست. (ناظم الاطباء). ضایعو تباه و از کار افتاده. (فرهنگ نظام) : دریغ من که مرا مرگ و زندگانی تلخ که دل تبست و تباهست و تن تباه و تبست. آغاجی (از لغت فرس اسدی). رجوع به تباه و تبست شود، زشت صورت را نیز گفته اند. (برهان). زشت. (انجمن آرا) (آنندراج) (فرهنگ اوبهی) (ناظم الاطباء)
آیین و ملت و مذهب سست وضعیف را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملت ضعیف و سست. (ناظم الاطباء). هدایت آرد: اصل این لغت تبهست بوده مخفف شده: اگر نه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و تبست. سوزنی. (انجمن آرا) (آنندراج). برهان و مقلدانش معانی مذهب و ضعیف را هم برای این لفظبا کسر ثانی نوشتند چون ضبط برهان بهیچ وجه قابل اعتبار نیست حذف نمودم. (فرهنگ نظام)
آیین و ملت و مذهب سست وضعیف را گویند. (برهان) (انجمن آرا) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). ملت ضعیف و سست. (ناظم الاطباء). هدایت آرد: اصل این لغت تبهست بوده مخفف شده: اگر نه عدل شه استی و نیک رایی او شدی سراسر کار جهان تباه و تبست. سوزنی. (انجمن آرا) (آنندراج). برهان و مقلدانش معانی مذهب و ضعیف را هم برای این لفظبا کسر ثانی نوشتند چون ضبط برهان بهیچ وجه قابل اعتبار نیست حذف نمودم. (فرهنگ نظام)
خواستن حاجت را در غیر وقت آن... (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش از وقت خواستن حاجت. (تاج العروس ج 3 ص 41) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تفحص کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چریدن گاو ریشه های خشک گیاه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کاویدن رستنی را پیش از آنکه از خاک برآید. حفر عنه (عن النبات) قبل ان یخرج. (اقرب الموارد) ، خفتن پای، خنک گردیدن روز. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
خواستن حاجت را در غیر وقت آن... (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). پیش از وقت خواستن حاجت. (تاج العروس ج 3 ص 41) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تفحص کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چریدن گاو ریشه های خشک گیاه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کاویدن رستنی را پیش از آنکه از خاک برآید. حفر عنه (عن النبات) قبل ان یخرج. (اقرب الموارد) ، خفتن پای، خنک گردیدن روز. (از قطرالمحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
تبسط در شهرها، عبور کردن در طول و عرض آنها. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). در شهرها رفتن به هر سوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کشیده شدن و امتداد یافتن روز. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). امتداد. (فرهنگ نظام) ، گستاخ وار از هر سوی رفتن. (زوزنی). جرأت کردن. گستاخی نمودن مرد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). جرأت. (فرهنگ نظام) : و این بوسهل را نیز بشغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید... آن باد که دراو شده بود از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بخرد نزدیک بودی که مهترت رسولی فرستادی و عذرخواستی از آن فراخ تسحبها و تبسطها که سلطان از او بیازرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 354). بدگمان شده بود از خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد و از تسحبها و تبسطهای عبدالجبار، پسرش نیز آزرده شده بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 410) ، گسترده و پهناور شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انتشار. (فرهنگ نظام) ، مأخوذ از ’بسط’ بمعنی گشادگی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). خوشی. (فرهنگ نظام)
تبسط در شهرها، عبور کردن در طول و عرض آنها. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). در شهرها رفتن به هر سوی آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، کشیده شدن و امتداد یافتن روز. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). امتداد. (فرهنگ نظام) ، گستاخ وار از هر سوی رفتن. (زوزنی). جرأت کردن. گستاخی نمودن مرد. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). جرأت. (فرهنگ نظام) : و این بوسهل را نیز بشغل عرض مشغول کردیم تا بر یک کار بایستد و مجلس ما از تسحب و تبسط برآساید... آن باد که دراو شده بود از آنجا دور نشد و از تسحب و تبسط باز نایستاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 334). بخرد نزدیک بودی که مهترت رسولی فرستادی و عذرخواستی از آن فراخ تسحبها و تبسطها که سلطان از او بیازرد. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 354). بدگمان شده بود از خواجۀ بزرگ احمد عبدالصمد و از تسحبها و تبسطهای عبدالجبار، پسرش نیز آزرده شده بود. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 410) ، گسترده و پهناور شدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). انتشار. (فرهنگ نظام) ، مأخوذ از ’بسط’ بمعنی گشادگی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). خوشی. (فرهنگ نظام)
شهر مشهوری است به افریقا که بین آن و قفصه شش منزل راه است و در بیابان بی آب و گیاه ’سبیبه’، و آن شهری است قدیمی و در آن آثار پادشاهان بوده است و بیشتر آن اکنون ویران وچیزی از آن باقی نمانده است مگر جایهایی که مسکن گروهی از مردم فقیر است که بعلت علاقه بسرزمین خود در آن مانده اند. چه حاصل آن کم بود و بین سطیف و تبسه شش منزل راه است که از بادیه های عرب نشین میگذرد و در آنجا گستردنیهای محکمی بافند که مدتها دوام کند. (از معجم البلدان ج 2 ص 363). شهری است در الجزایر در ارتفاع 900 متر از سطح دریا و 6500 تن سکنه دارد و همان تفستا است که امپراتور اغسطوس (اگوست) بسال 25 قبل از میلادآن را جایگاه لشکر روم قرار داد و مسلمانان بسال 682 هجری قمری آن را فتح کردند و بر اثر جنگ ها ویران شد و معروفترین آثار رومیان در آن دروازۀ ’کارکلا’ است. (المنجد)... گمان میرود که نام عربی شهر قدیمی ’تیفستا’ است که در جنوب جزایر قسطنطینه واقع است و در ایام رومیان آباد بود... 1200 تن سکنه دارد. (قاموس الاعلام ترکی). شهری است به الجزایر در ایالت ’بون’ که مرکز ناحیه ای است به نزدیک مرز تونس، مخروبه های آثار رومیان در آن مشاهده میشود و 25000 تن سکنه دارد و دارای معادن فسفات است. نام دیگر آن ’تبسا’ است
شهر مشهوری است به افریقا که بین آن و قفصه شش منزل راه است و در بیابان بی آب و گیاه ’سبیبه’، و آن شهری است قدیمی و در آن آثار پادشاهان بوده است و بیشتر آن اکنون ویران وچیزی از آن باقی نمانده است مگر جایهایی که مسکن گروهی از مردم فقیر است که بعلت علاقه بسرزمین خود در آن مانده اند. چه حاصل آن کم بود و بین سطیف و تبسه شش منزل راه است که از بادیه های عرب نشین میگذرد و در آنجا گستردنیهای محکمی بافند که مدتها دوام کند. (از معجم البلدان ج 2 ص 363). شهری است در الجزایر در ارتفاع 900 متر از سطح دریا و 6500 تن سکنه دارد و همان تفستا است که امپراتور اغسطوس (اگوست) بسال 25 قبل از میلادآن را جایگاه لشکر روم قرار داد و مسلمانان بسال 682 هجری قمری آن را فتح کردند و بر اثر جنگ ها ویران شد و معروفترین آثار رومیان در آن دروازۀ ’کارکلا’ است. (المنجد)... گمان میرود که نام عربی شهر قدیمی ’تیفستا’ است که در جنوب جزایر قسطنطینه واقع است و در ایام رومیان آباد بود... 1200 تن سکنه دارد. (قاموس الاعلام ترکی). شهری است به الجزایر در ایالت ’بون’ که مرکز ناحیه ای است به نزدیک مرز تونس، مخروبه های آثار رومیان در آن مشاهده میشود و 25000 تن سکنه دارد و دارای معادن فسفات است. نام دیگر آن ’تبسا’ است
ترشروی شدن از غضب. (از اقرب الموارد). ترشروی گردیدن از خشم یا از شجاعت. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناخوش داشتن دیدار کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراهت داشتن کسی را. (از قطر المحیط) ، ترک کردن ملاقات کسی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
ترشروی شدن از غضب. (از اقرب الموارد). ترشروی گردیدن از خشم یا از شجاعت. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناخوش داشتن دیدار کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراهت داشتن کسی را. (از قطر المحیط) ، ترک کردن ملاقات کسی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)