معنی تبرگ - جستجوی لغت در جدول جو

تبرگ(تُ بُ)

لغت نامه دهخدا

تبرج

خود را آراستن، خودآرایی

فرهنگ فارسی عمید

تبرز

نمایان شدن، برتری یافتن

فرهنگ فارسی عمید

تگرگ

قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، ژاله، سنگچه، شخکاسه، شهنگانه، پسکک، پسنگک، سنگرک، سنگک، یخچه، آب بسته

فرهنگ فارسی عمید

تبنگ

طبق چوبی که در آن میوه یا چیز دیگر بریزند، در موسیقی تنبک

فرهنگ فارسی عمید

تبرا

بیزاری جستن و دوری کردن، در فقه مقابل تولا، در تشیع، دشمن شمردن دشمنان علی بن ابی طالب و فرزندانش

فرهنگ فارسی عمید

تبرع

نیکویی کردن محض رضای خدا، کاری برای ثواب انجام دادن

فرهنگ فارسی عمید

تبرک

برکت یافتن، شگون، میمنت، هر چیز بابرکت و باشگون

فرهنگ فارسی عمید

تبری

طبری، از مردم طبرستان، طبرستانی، مازندرانی

فرهنگ فارسی عمید

تبرم

ملول شدن، دلتنگ شدن، به ستوه آمدن

فرهنگ فارسی عمید

تتبرگ

(تُ بِ)

جنگل تتبرگ، سلسلۀ تپه های پردرختی در آلمان که بر جلگه های وستفالی مشرف است. لژیونهای واروس بسال نهم میلادی در آنجای منهزم گشت

لغت نامه دهخدا

تبرر

فرمانبرداری

فرهنگ لغت هوشیار

تبرک

فرخنده گرفتن، مبارک شمردن فرخندگی همایونی پاره فرخنده دانستن -1 همایون داشتن خجسته داشتن مبارک شمردن، برکت یافتن برکت داشتن، خجستگی میمنت، خجسته، جمع تبرکات

فرهنگ لغت هوشیار

تگرگ

قطعه های یخ بسته باران که از آسمان به زمین می بارد

فرهنگ لغت هوشیار

تبرج

نشان دادن زن زینت و زیبائی خود را به مرد

فرهنگ لغت هوشیار

تبره

کیسه برزگ، کیسه ای که مسافران و شکارچیان لوازم کار و توشه خود را در آن گذارند، کیسه ای که دارای بند است و در آن کاه و جو ریزند و بگردن چارپایان بندند تا از آن بخورند

فرهنگ لغت هوشیار