جدول جو
جدول جو

معنی تبرقع - جستجوی لغت در جدول جو

تبرقع
(اِ تِ)
برقع پوشیدن. (زوزنی) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تبرقع
پوشه نهادن روی پوشاندن
تصویری از تبرقع
تصویر تبرقع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبرع
تصویر تبرع
نیکویی کردن محض رضای خدا، کاری برای ثواب انجام دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرقع
تصویر مبرقع
گوشه ای در دستگاه راست پنجگاه، از شعبه های بیست و چهارگانۀ موسیقی ایرانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند، نقاب، تکۀ پارچه که زنان با آن چهرۀ خود را می پوشانند
فرهنگ فارسی عمید
(بِ قِ / بُ قُ)
نام آسمان هفتم یا چهارم یا نخستین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). آسمان چهارم و گویند هفتم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اِ ثِ)
ورزیدن و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن در بلاد یا کسب کردن در فراوانی نعمت. (از متن اللغه) (از المنجد). تکسّب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به کون افتادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). افتادن در حال بیهوشی: ’و من ابحنا عزه تبرکعا’. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بر پشت افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب نشوء اللغه ’تقرطب’را مرادف این کلمه آورده و گوید که قلب تبرقط است. (نشوءاللغه ص 17) ، تبرقط شتر، متفرق شدن شتران در چرا. (منتهی الارب). صاحب اقرب الموارد چنین آرد: تبرقط الابل، اختلفت وجوهها فی الرعی. و صاحب قطر المحیط در معنی همین کلمه آرد: اختلطت فی الرعی
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آراستن خود را برای کسی. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آراستن زن خود را برنگهای گوناگون. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ برنگ و خوش نما گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَءْمْ)
ترک از انگشتان بیامدن. (زوزنی). بانگ آمدن از انگشتان بخمانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، انقباض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چیزی بدادن که واجب نباشد بدادن آن. (تاج المصادر بیهقی). تبرع بعطاء، دهش کردن بی آنکه آن دهش واجب باشد بر وی. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی و کردن کاری که واجب نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). چیزی بکسی دادن که واجب نباشد دادن آن. (زوزنی) : یقال فعله متبرعاً، یعنی کرد آن را بنظر ثواب. (منتهی الارب). و فعله متبرعاً، ای متطوعاً او تطوعاً من غیر ان یندب الیه. (قطرالمحیط). تبرع فلان بالعطاء، ای تفضل بما لایجب علیه و قیل اعطی من غیر سؤال. قال الزمخشری کانه یتکلف البراعه فیه والکرم. و فی الصحاح: فعله متبرعاً، ای متطوعاً و هو من ذلک. (تاج العروس ج 5 ص 273) ، عطا کردن بدون چشم داشت عوضی. (از اقرب الموارد) : فعله متبرعاً او تبرعاً، ای من غیر طلب الیه کانه یتکلف البراعه فیه والکرم. (اقرب الموارد) ، نیکویی کردن. (دهار) ، گاهی مجازاً بمعنی عبادت نفل آید. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آرایش کردن خود را: تبرقت المراه، زینت داد آن زن خویش را. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(بُ قَ / بُ قُ)
روی بند ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. (حدود العالم). ده سر اسب پنج با زین و پنج با جل و برقع. (تاریخ بیهقی). ده سر اسب خراسانی ختلی به جل و برقع دیبا. (تاریخ بیهقی). خواجۀ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد به جل و برقع. (تاریخ بیهقی).
اسبت با جل ّ و برقع است ولیکن
با تو نباید نه اسب و برقع و نه جل.
ناصرخسرو.
لغت نامه دهخدا
(بُ قُ)
داغی است بر ران مر شتر را بر این صورت 0 0 (منتهی الارب). داغی که برران شتر نهند. (ناظم الاطباء). ماده بزی که برای دوشیدن شیر بدین نام خوانند و بدین معنی بدون الف و لام آید. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبرع
تصویر تبرع
عطا کردن، بدون چشم داشت عوضی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ترقع
تصویر ترقع
پاره پاره فراهمی اندک اندک فراهم شدن، پینگی (پینه رقعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برقع
تصویر برقع
روبند زنان
فرهنگ لغت هوشیار
روی بسته برقع پوشانده روبند بسته، نغمه ایست از موسیقی مخصوص راست پنجگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبرع
تصویر تبرع
((تَ بَ رُّ))
برای رضای خدا کار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از برقع
تصویر برقع
((بُ قَ))
روی بند، نقاب، جمع براقع
فرهنگ فارسی معین
روبند، روبنده، مقنعه، نقاب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
احسان، بخشش، بر، ثواب جویی، نیکویی، نیکی، نیکوکاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد