ورزیدن و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن در بلاد یا کسب کردن در فراوانی نعمت. (از متن اللغه) (از المنجد). تکسّب. (از اقرب الموارد)
ورزیدن و فراهم آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کسب کردن در بلاد یا کسب کردن در فراوانی نعمت. (از متن اللغه) (از المنجد). تکسّب. (از اقرب الموارد)
بر پشت افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب نشوء اللغه ’تقرطب’را مرادف این کلمه آورده و گوید که قلب تبرقط است. (نشوءاللغه ص 17) ، تبرقط شتر، متفرق شدن شتران در چرا. (منتهی الارب). صاحب اقرب الموارد چنین آرد: تبرقط الابل، اختلفت وجوهها فی الرعی. و صاحب قطر المحیط در معنی همین کلمه آرد: اختلطت فی الرعی
بر پشت افتادن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). صاحب نشوء اللغه ’تقرطب’را مرادف این کلمه آورده و گوید که قلب تبرقط است. (نشوءاللغه ص 17) ، تبرقط شتر، متفرق شدن شتران در چرا. (منتهی الارب). صاحب اقرب الموارد چنین آرد: تبرقط الابل، اختلفت وجوهها فی الرعی. و صاحب قطر المحیط در معنی همین کلمه آرد: اختلطت فی الرعی
آراستن خود را برای کسی. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آراستن زن خود را برنگهای گوناگون. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ برنگ و خوش نما گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
آراستن خود را برای کسی. (اقرب الموارد) (از قطر المحیط). آراستن زن خود را برنگهای گوناگون. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). رنگ برنگ و خوش نما گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
چیزی بدادن که واجب نباشد بدادن آن. (تاج المصادر بیهقی). تبرع بعطاء، دهش کردن بی آنکه آن دهش واجب باشد بر وی. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی و کردن کاری که واجب نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). چیزی بکسی دادن که واجب نباشد دادن آن. (زوزنی) : یقال فعله متبرعاً، یعنی کرد آن را بنظر ثواب. (منتهی الارب). و فعله متبرعاً، ای متطوعاً او تطوعاً من غیر ان یندب الیه. (قطرالمحیط). تبرع فلان بالعطاء، ای تفضل بما لایجب علیه و قیل اعطی من غیر سؤال. قال الزمخشری کانه یتکلف البراعه فیه والکرم. و فی الصحاح: فعله متبرعاً، ای متطوعاً و هو من ذلک. (تاج العروس ج 5 ص 273) ، عطا کردن بدون چشم داشت عوضی. (از اقرب الموارد) : فعله متبرعاً او تبرعاً، ای من غیر طلب الیه کانه یتکلف البراعه فیه والکرم. (اقرب الموارد) ، نیکویی کردن. (دهار) ، گاهی مجازاً بمعنی عبادت نفل آید. (غیاث اللغات) (آنندراج)
چیزی بدادن که واجب نباشد بدادن آن. (تاج المصادر بیهقی). تبرع بعطاء، دهش کردن بی آنکه آن دهش واجب باشد بر وی. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (از ناظم الاطباء). بخشیدن چیزی و کردن کاری که واجب نباشد. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). چیزی بکسی دادن که واجب نباشد دادن آن. (زوزنی) : یقال فعله متبرعاً، یعنی کرد آن را بنظر ثواب. (منتهی الارب). و فعله متبرعاً، ای متطوعاً او تطوعاً من غیر ان یُندَب الیه. (قطرالمحیط). تبرع فلان بالعطاء، ای تفضل بما لایجب علیه و قیل اعطی من غیر سؤال. قال الزمخشری کانه یتکلف البراعه فیه والکرم. و فی الصحاح: فعله متبرعاً، ای متطوعاً و هو من ذلک. (تاج العروس ج 5 ص 273) ، عطا کردن بدون چشم داشت عوضی. (از اقرب الموارد) : فعله متبرعاً او تبرعاً، ای من غیر طلب الیه کانه ُیتکلف البراعهَ فیه والکرم. (اقرب الموارد) ، نیکویی کردن. (دهار) ، گاهی مجازاً بمعنی عبادت نفل آید. (غیاث اللغات) (آنندراج)
روی بند ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. (حدود العالم). ده سر اسب پنج با زین و پنج با جل و برقع. (تاریخ بیهقی). ده سر اسب خراسانی ختلی به جل و برقع دیبا. (تاریخ بیهقی). خواجۀ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد به جل و برقع. (تاریخ بیهقی). اسبت با جل ّ و برقع است ولیکن با تو نباید نه اسب و برقع و نه جل. ناصرخسرو.
روی بند ستور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : از بیلقان پرده های بسیار و جل و برقع و ناطف خیزد. (حدود العالم). ده سر اسب پنج با زین و پنج با جل و برقع. (تاریخ بیهقی). ده سر اسب خراسانی ختلی به جل و برقع دیبا. (تاریخ بیهقی). خواجۀ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد به جل و برقع. (تاریخ بیهقی). اسبت با جل ّ و برقع است ولیکن با تو نباید نه اسب و برقع و نه جل. ناصرخسرو.
داغی است بر ران مر شتر را بر این صورت 0 0 (منتهی الارب). داغی که برران شتر نهند. (ناظم الاطباء). ماده بزی که برای دوشیدن شیر بدین نام خوانند و بدین معنی بدون الف و لام آید. (ناظم الاطباء).
داغی است بر ران مر شتر را بر این صورت 0 0 (منتهی الارب). داغی که برران شتر نهند. (ناظم الاطباء). ماده بزی که برای دوشیدن شیر بدین نام خوانند و بدین معنی بدون الف و لام آید. (ناظم الاطباء).