جدول جو
جدول جو

معنی تبذل - جستجوی لغت در جدول جو

تبذل
درباختن و ترک کردن چیزی، برای مثال چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود / به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا (خاقانی - ۷ حاشیه)
گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، ابرو فراخی، طلاقت، انبساط، تحتّم، تازه رویی، مباسطه، بشر، مباسطت، روتازگی، هشاشت، بشاشت
تصویری از تبذل
تصویر تبذل
فرهنگ فارسی عمید
تبذل
(اِ تِ)
ناحفاظی. ناخویشتن داری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). عمل نفس خویشتن کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). درباختن و نگاه نداشتن چیزی، بادروزه داشتن خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). لباس کهنه پوشیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). بادروزه داشتن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بادروزه کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تبذل
ناخویشتن داری، عمل نفس خویشتن کردن، لباس کهنه پوشیدن
تصویری از تبذل
تصویر تبذل
فرهنگ لغت هوشیار
تبذل
((تَ بَ ذُّ))
بخشیدن، اعطا کردن، خوشرویی کردن، خوش رویی، گشاده رویی
تصویری از تبذل
تصویر تبذل
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبتل
تصویر تبتل
از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
عوض شدن، بدل شدن، دگرگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
سوراخ کردن آوند خمر. (از اقرب الموارد) (ازقطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، شکافته شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبزل چیزی، شکافته شدن آن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ترشروی شدن از غضب. (از اقرب الموارد). ترشروی گردیدن از خشم یا از شجاعت. (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ناخوش داشتن دیدار کسی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). کراهت داشتن کسی را. (از قطر المحیط) ، ترک کردن ملاقات کسی. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بَذْ ذِ)
بذله پوش و کسی که عمل نفس خود کند و بادروزه دارد خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مبتذل (م ت ذ) و تبذل شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
پوست باز کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برهنه کردن کسی را از جامه اش. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، تبصلوه، بسیار سؤال کردند از وی تا سپری شد آنچه نزد او بود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تبصل چیزی، دوچندان شدن آن، چنانکه دوچندانی پوست پیاز: تبصل الشی ٔ، تضاعف، تضاعف قشر البصله. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شجاع و دلیر گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تشجع. (اقرب الموارد) ، بطالت دوست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تداول باطل: تبطلوا بینهم، ای تداولوا الباطل، یعنی گرفتند باطل را نوبت بنوبت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خدمت کردن شوهر را. (تاج المصادر بیهقی). فرمان برداری شوهر کردن و یا خود را برای وی آراستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شوهری. (غیاث اللغات) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مانند کردن شتر خود را به استر در فراخ روی. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
گیاه خوردن. (تاج المصادربیهقی) (زوزنی) (دهار). تبقل ماشیه، چریدن سبزه را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج). چریدن ستور سبزه را. (از ناظم الاطباء) ، بطلب بقل برآمدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
در کلام، آمیختن سخن را. (تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سخن درهم آمیختن. (آنندراج) ، بناز خرامیدن. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تنعﱡم. (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط) ، فروگرفتن کسی را به زدن و دشنام و قهر. (از تاج العروس) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گرفتن چیزی را به غنیمت. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) ، درهم آمیختن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، معارضۀ چیزی به چیزی مانند شتر به آزوقه. (از تاج العروس) (از ذیل اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
ابتلال. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب). تر شدن. (تاج المصادر بیهقی). تر گردیدن، به شدن از بیماری. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نیکوحال شدن بعد از لاغری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، غریدن شیر و خاک برانگیختن او بچنگال. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مبذل
تصویر مبذل
جامه کهنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبهل
تصویر تبهل
تباهل، یکدیگر را لعنت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبعل
تصویر تبعل
شوهر داری کتخدایی
فرهنگ لغت هوشیار
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تحذل
تصویر تحذل
دلشوره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذبل
تصویر تذبل
مردواری، خرامیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تعذل
تصویر تعذل
نکوهش پذیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبتل
تصویر تبتل
بریده گردیدن، مطلق بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبسل
تصویر تبسل
ترشروئی از غضب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبزل
تصویر تبزل
شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبذر
تصویر تبذر
زرد شدن آب گندیدن آب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبذخ
تصویر تبذخ
گردنکشی بی فرمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبذح
تصویر تبذح
باریدن ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
دگرگون گردیدن، عوض شدن، تبدیل، تحویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبطل
تصویر تبطل
شجاع و دلیر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبتل
تصویر تبتل
((تَ بَ تُّ))
از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
((تَ بَ دُّ))
دگرگون شدن، بدل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبطل
تصویر تبطل
شجاع و دلیر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبطل
تصویر تبطل
((تَ بَ طُّ))
کاهلی، بیکارگی
فرهنگ فارسی معین