- تبذل
- ناخویشتن داری، عمل نفس خویشتن کردن، لباس کهنه پوشیدن
معنی تبذل - جستجوی لغت در جدول جو
- تبذل
- درباختن و ترک کردن چیزی،
برای مثال چو عمر دادی دنیا بده که خوش نبود / به صد خزینه تبذل به دانگی استقصا (خاقانی - ۷ حاشیه)
گشاده رویی، گشاده رو بودن، خوش رویی، خوش رو بودن، ابرو فراخی، طلاقت، انبساط، تحتّم، تازه رویی، مباسطه، بشر، مباسطت، روتازگی، هشاشت، بشاشت
- تبذل ((تَ بَ ذُّ))
- بخشیدن، اعطا کردن، خوشرویی کردن، خوش رویی، گشاده رویی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دلشوره
مردواری، خرامیدن
نکوهش پذیری
بریده گردیدن، مطلق بریدن
ترشروئی از غضب
شکافته شدن
زرد شدن آب گندیدن آب
گردنکشی بی فرمانی
باریدن ابر
دگرگون گردیدن، عوض شدن، تبدیل، تحویل
در هم سخنی، دشنامگویی، پروه گیری (پروه غنیمت چیزی را گویند که در تاخت و تاز از چنگ دشمن بیرون آورند)
شوهر داری کتخدایی
شجاع و دلیر گردیدن
تباهل، یکدیگر را لعنت کردن
عوض شدن، بدل شدن، دگرگون شدن
از دنیا بریدن و به خدا پیوستن
جامه کهنه
شجاع و دلیر شدن
بخشش، عطا
دشمنی، کینه
چین و شکن و ناهمواری سطح چیزی، مثل ناهمواری پوست بادام، برای مثال دیدۀ دشمنت ز کینۀ تو / همچو بادام درگرفته تبل (عثمان مختاری - لغتنامه - تبل)
بخشش، عطا، کرم، دهش، بخشیدن چیزی به کسی، داشاد، اعطا، عتق، احسان، صفد، سماحت، بغیاز، داشات، جود، منحت، جدوا، داد و دهش، برمغاز، فغیاز، داشن، دهشت، عطیّه
کینه، دشمنی
جمع تبذل