جدول جو
جدول جو

معنی تبدء - جستجوی لغت در جدول جو

تبدء
(اِ تِ)
مرکّب از: ’ب دء’، تبدّؤ. آغاز کردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب)، رجوع به تبدّؤ شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تبدد
تصویر تبدد
متفرق شدن، پریشان شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبد
تصویر تبد
کرک، پشم یا پر بسیار نرم با پرز های نرم و لطیفی که از بن مو های بز می روید و آن ها را با شانه می گیرند و پس از ریسیدن در بافتن پارچه های کرکی به کار می برند و از آن شال و پارچه های لطیف می بافند، گلغر، پت، تبت، بزشم، بزوشم، بزوش، تفتیک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
عوض شدن، بدل شدن، دگرگون شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
به بادیه مقیم شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). بادیه نشین شدن و از مردم بادیه گشتن. (از قطر المحیط) ، پدید آمدن چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). برآمدن و آشکار گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِءْ)
آغاز کردن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج). ابتدا کردن. (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی). (از اقرب الموارد). بدء به بدءً. (از باب نصر). آغاز کردن به آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بدایع وعجایب: له بدائه فی الکلام و الشعر و الجواب، ای بدائع و عجائب. (اقرب الموارد). و رجوع به بداهه شود
لغت نامه دهخدا
(بَدْءْ)
آغاز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ابتدا. (از اقرب الموارد). آغاز هر چیز. (از کشاف اصطلاحات الفنون). لک بدؤه یعنی تراست آغاز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سر. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(مُ دِءْ)
صیغۀ اسم فاعل از باب افعال بمعنی آغاز کننده و آشکارکننده و آفریننده. (غیاث) (آنندراج). آفرینندۀ نخست بار، نامی از نامهای خدای تعالی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مبدی ٔ شود:
به مکتب جبروت و به علم القرآن
به مبدء ملکوت و به مبدع الارباب.
خاقانی.
- مبدء فیاض، آغاز کننده بسیار فیض رسان، و از این مراد حق تعالی باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِعْ وِ)
جای گرفتن. (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی). فرود آمدن و مقیم شدن در مکانی. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). حدیث: من کذب علی ّ متعمداً فلیتبوء مقعده من النار، قادرشدن مرد بر اهل خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
لغتی در وباء است که واو به تا بدل شده است. (منتهی الارب). رجوع به ’وباء’ شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خرامیدن زن. (تاج المصادر بیهقی). به رفتار خوش خرامیدن زن. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). راه رفتن زن به رفتاری خوش چنانکه میل به نر را برساند. تبدّحت المراءه، مشت مشیهً حسنهً فیها تفکک. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گردن کشی کردن. (تاج المصادر بیهقی) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، بزرگی نمودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پراکنده شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (دهار) (از اقرب الموارد). پریشان گردیدن. (از منتهی الارب) (از قطر المحیط) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). متبدّد نعت است از آن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، تبدد الحلی صدرالجاریه، گرفت زیور تمام سینۀ او را، بخش بخش کردن چیزی را علی السویه. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
مبتدع گردیدن. (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). اهل بدعت شدن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). نو آوردن: ایاکم والتبدع و التنطع و علیکم بالامر القدیم. (تاریخ اصفهان ابونعیم ج 1 ص 153)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دگرگون گردیدن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبدیل. تحویل. (ناظم الاطباء) :
دل در جهان مبند که با کس وفا نکرد
هرگز نبود دور زمان بی تبدّلی.
سعدی.
، بدل گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (ترجمان علامۀ جرجانی). عوض کردن این بدان. (آنندراج) : تبدله به، گرفت آن را بدل آن. و منه قوله تعالی: و من یتبدل الکفر بالایمان فقد ضل. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تِ بِ)
مویی باشد بغایت نرم که از بن موی بز بشانه برآرند و از آن شال بافند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء). تبت. (فرهنگ نظام) (ناظم الاطباء). کرک. (ناظم الاطباء). رجوع به تبت شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تبرء
تصویر تبرء
بیزار شدن، بیزاری
فرهنگ لغت هوشیار
آغازیده، نمایان آشکار آغازنده آغاز گر، نما گر آشکارنده آغاز کننده. یا مبدء فیاض. آغاز کننده بسیار فیض رسان: حق تعالی، آشکار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبوء
تصویر تبوء
فرود امدن جای ساختن جای گرفتن جای ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدح
تصویر تبدح
خوشخرامی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدخ
تصویر تبدخ
گردنکشی کردن، بزرگی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبد
تصویر تبد
کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدد
تصویر تبدد
پراکنده شدن، پریشان گردیدن، چیزی را بخش بخش کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
دگرگون گردیدن، عوض شدن، تبدیل، تحویل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبدی
تصویر تبدی
بیابان نشینی، بر آمدن، آشکار شدن آشکار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبدء
تصویر مبدء
آغاز شده، آشکار شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبدد
تصویر تبدد
((تَ بَ دُّ))
متفرق شدن، پریشان گشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبدل
تصویر تبدل
((تَ بَ دُّ))
دگرگون شدن، بدل شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تبرء
تصویر تبرء
((تَ بَ رُّ))
بیزار شدن، بیزاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبدء
تصویر مبدء
((مُ دِ))
آغاز کننده، آشکار کننده
فرهنگ فارسی معین
استحاله، تطور، تعویض، تغییر، دگرگونی، بدل شدن، دگرگون شدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد