جدول جو
جدول جو

معنی تباع - جستجوی لغت در جدول جو

تباع
پیروی کردن، دنبال کسی رفتن، از پی کسی رفتن
تابع
تصویری از تباع
تصویر تباع
فرهنگ فارسی عمید
تباع(اِ)
پس روی عمل کسی کردن و در پی یکدیگر رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج). متابعه. (منتهی الارب). الولاء فی العمل. (اقرب الموارد). متابعت
لغت نامه دهخدا
تباع(تِ)
جمع واژۀ تبیع. (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به تبیع شود
لغت نامه دهخدا
تباع
در پی یکدیگر رفتن
تصویری از تباع
تصویر تباع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تباک
تصویر تباک
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاور ایرانی و فرمانروای جهرم در زمان اردشیر بابکان پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
مردمی که به لحاظ حقوقی در یک کشور زندگی می کنند، تبعه، تابع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
دوری کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تباعت
تصویر تباعت
پیروی کردن، از پی کسی رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
پیروی کردن، در پی رفتن و رسیدن به کسی، اطاعت کردن
آوردن کلمه ای بی معنی یا بامعنی دنبال کلمۀ دیگر که شبیه و هم وزن آن باشد یا به آن مربوط باشد مانند رخت و پخت
فرهنگ فارسی عمید
(اِظْ)
تباعه. دنباله روی: حکم سلطان را انقیاد نمودند و بطاعت و تباعت دست بصفقۀ بیعت یازیدند. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 339). بشرایط تباعت و استمرار بر قضیت عبودیت... قیام کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 440). رجوع به تباعه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
از یکدیگر دور شدن. (زوزنی). دور شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). از همدیگر دور شدن. (غیاث اللغات) (آنندراج) (فرهنگ نظام). ضد تقارب. (اقرب الموارد). دوری. (ناظم الاطباء) ، دور از حقیقت. دوراز واقع. دروغ گونه: نظم این آیات پیش از استنباط رویت چون تباعدی می نماید. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
جماع نمودن و ملاعبت کردن زن و شوی باهم. (منتهی الارب) (از قطر المحیط) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ)
از پی فراشدن یا با کسی رفتن. (تاج المصادر بیهقی). پس روی کردن کسی را و در پی کسی رفتن و لاحق گردیدن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پس روی کردن. (ترجمان علامۀ جرجانی). پیروی کردن. (آنندراج) (فرهنگ نظام). رجوع به تباعت شود
لغت نامه دهخدا
(تِ عَ)
عاقبت بد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تبعه. (منتهی الارب). تبعت
لغت نامه دهخدا
(سَ خوا / خا)
پس روی کردن. در پی رفتن و رسیدن بکسی. (منتهی الارب) ، برات گرفتن. (منتهی الارب). حواله گرفتن
لغت نامه دهخدا
(سَ دِ رَ / رُو)
پیروی کردن. از پی رفتن. از پی فراشدن. (تاج المصادر بیهقی). پس روی کردن. در پی رفتن. از پس فراشدن، بازپس داشتن. در پی داشتن، دررسانیدن. (زوزنی) ، واپس کردن. (زوزنی) ، در پی فرستادن، رسیدن بکسی. دررسیدن. (تاج المصادر بیهقی). از پس دررسیدن، دو لفظ پی یکدیگر آوردن بر یک روی و لفظ ثانی تأکید معنی لفظ اول باشد، مانند حسن بسن، قبیح شقیح، برات دادن بر کسی. (منتهی الارب). حواله کردن چیزی با کسی. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ تابع. تبع. پس روان. پس روندگان. تابعین. پیروان: صندوق های شکاری برگشادند تا نان بخوردند و اتباع و غلامان وحاشیه همه بخوردند. (تاریخ بیهقی). بخدمت پادشاه نبوده است و عادت و اخلاق ایشان پیش چشم نمی دارد که سروکار نبوده است او را با ایشان بلکه با اتباع ایشان بوده است. (تاریخ بیهقی). ملک تا اتباع خویش را نیکو نشناسد... از خدمت ایشان انتفاع نتواند گرفت. میان اتباع او (شیر) دو شگال بودند. (کلیله ودمنه). و درود و سلام و تحیات و صلوات ایزدی بر ذات معظم و روح مقدّس مصطفی و اهل بیت و اصحاب و اتباع... او باد. (کلیله ودمنه). اتباع و عامۀ مردم را زبون گرفتند. (ترجمه تاریخ یمینی). سباشتکین از ارتیاع اتباع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی).
وان امیران دگر اتباع تو
کرد عیسی جمله را اشیاع تو.
مولوی.
مدت شش سال در هجران شاه
شد وزیر اتباع عیسی راپناه.
مولوی.
، جمع واژۀ تبع. دست وپای ستور
لغت نامه دهخدا
تصویری از رباع
تصویر رباع
چهار تائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباع
تصویر سباع
فخر کردن، فخر نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جباع
تصویر جباع
کوته بالا، زشت رفتار زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعت
تصویر تباعت
پیروی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
جمع تابع، تابعین، پیروان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
از یکدیگر دور شدن، دور از حقیقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعل
تصویر تباعل
جماع نمودن، ملاعبت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تباعه
تصویر تباعه
عاقبت بد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
((اَ))
جمع تابع و تبع، تابعین، پیروان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
((اَ تِّ))
پیروی کردن، در پی رفتن، بازپس داشتن، در پی فرستادن، واپس کردن، حواله کردن چیزی به کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباعت
تصویر تباعت
((تَ عَ))
پیروی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تباعد
تصویر تباعد
((تَ عُ))
از یکدیگر دوری کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اتباع
تصویر اتباع
شهروندان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تابع
تصویر تابع
پیرو، پردازه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تباه
تصویر تباه
باطل، فاسد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تبار
تصویر تبار
آل، نسب
فرهنگ واژه فارسی سره
پیروان، وابستگان، تابعین، شهروند
متضاد: بیگانگان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوری، واگرایی
متضاد: هم گرایی، از هم دور شدن، دوری جستن، دوری گزیدن، دوری ورزیدن، دوری کردن
متضاد: تقارب، تقارن
فرهنگ واژه مترادف متضاد