جدول جو
جدول جو

معنی تای - جستجوی لغت در جدول جو

تای
شطی در اسکاتلند بریتانیای کبیر که وارد دریای شمال شود، این شط از کوههای ’گرامپیان’ سرچشمه گیرد و بنامهای ’فیلان’ و ’دوچات’ نامیده شود، آنگاه از ’بن لاورس’ گذرد و ’لوچ - تای’ خوش منظره را تشکیل دهد، سپس از جمله کوههای گرامپیان خارج گردد و در این ناحیه گلوگاه آن بسیار زیبا و دیدنی است پس از آن که دردرۀ ’استراثمور’ به رود ’ایزلا’ پیوندد و ناحیه ’پرث’ را مشروب سازد پس ازآن بستر شط عریض گردد و خلیج زیبائی در این بستر بوجود آید که بنادر ’دوندی’ و ’نیوپورت’ بر روی آن قرار دارند، طول این شط از 1930 هزار گز افزون است
لغت نامه دهخدا
تای
ژان دو لا تای، شاعر فرانسوی که در حدود 1540 میلادی در ’بونداروی’ متولد شد و بسال 1608 درگذشت، نخست به تحصیل حقوق پرداخت آنگاه خود را وقف ادبیات کرد، از اوست: 1- تفأل (1574 میلادی)، 2- تاریخ تقلیدهای لیگ (1595 میلادی)، 3- شاؤل (تراژدی) حاوی مقدمه ای درباره تراژدی (1572 میلادی)، 4- نگرومان کمدی (1573 میلادی) و غیره، رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
تای
جامه واری باشد از قماش، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا) (ازناظم الاطباء) (از فرهنگ اوبهی)، رجوع به غیاث اللغات و لسان العجم شعوری ج 1 ورق 296 ب شود:
تا بدیوان ممالک در حساب
زر به دینار آید و جامه به تای
عقد عمرت باد محکم تا بود
همچنین قانون این دولت بپای،
نزاری قهستانی (از فرهنگ جهانگیری)،
تو آنجا آی و از آن بزّاز تای اطلس قیمتی به هر بها که گوید، بخر، (سندبادنامه ص 238)، گنده پیر تای جامه در زیر بالش نهاد، (سندبادنامه صص 239-240)، بمعنی طاقه هم آمده است همچو چند تای جامه و چند تای کاغذ یعنی چند طاقۀ جامه و چند طاقۀ کاغذ، (برهان)، طاقه، (ناظم الاطباء) (از شرفنامۀ منیری)، بمعنی تختۀ کاغذ، (غیاث اللغات) :
چهل تای دیبای زربفت گون
کشیده زبرجد بزر اندرون،
فردوسی،
، تو، که آن را ته و لای نیز گویند، (غیاث اللغات)، لای: و یک تای، یک لای و دوتای، دولای، (ناظم الاطباء)، رجوع به لسان العجم شعوری ج 1 ورق 296 ب شود، تا، تاه، خم:
پشت دوتای فلک راست شد از خرمی
تا چو تو فرزند زاد مادر ایام را،
سعدی (از لسان العجم شعوری ایضاً)،
، تار، (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 296 ب) بمعنی تا، مخفف تار، (از فرهنگ نظام)، کناغ، تای ابریشم، (فرهنگ اسدی نخجوانی)، تای مو، تار مو:
او مست بود و دست به ریشم دراز کرد
برکند تای تای و پراکند تارتار،
سوزنی،
و اغلب آن جماعت را بکشت و بعضی به یک تای موی جان ببرد، (جهانگشای جوینی ج 1 ص 70)، تای بار را نیز میگویند که نصف خروار باشد و بعربی عدل خوانند، (برهان)، عدل و بار که نصف خروار باشد، (ناظم الاطباء)، تا، لنگه، تاچه، طاق که ضد جفت باشد، (غیاث اللغات)، تا، تک، طاق، فرد، وتر، مقابل جفت، ضد زوج:
دگر وتر را طاق دان طاق تای،
(نصاب الصبیان)،
، بمعنی عدد هم هست، (برهان) (از فرهنگ جهانگیری) (از غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 296 ب)، چنانکه گویند یک تای و دوتای یعنی یک عدد و دو عدد، (برهان) (از ناظم الاطباء)، ترجمه فرد هم هست، (برهان)، بمعنی عدد نیز آمده است، (آنندراج) (انجمن آرا)، عدد چنانکه یکتا و دوتا و سه تا و چهارتا،
- تای پیراهن و توی پیراهن، یعنی یک پیراهن، (آنندراج) :
دیدۀ نرگس شود بینا اگر فصل بهار
یوسفم با تای پیراهن ز بستان بگذرد،
اشرف (از آنندراج)،
- تای تشریف، یک خلعت، (غیاث اللغات)، یک خلعت از عالم تای پیراهن چنانکه گذشت، (آنندراج) :
تای تشریف صاحب عادل
که جهان را بعدل صد عمر است،
انوری (از آنندراج)،
فراهانی علیه الرحمه در شرح همین بیت از صاحب شرفنامه نقل کرده که گاه باشد که تعبیر از چیزی بحرفی از اسم وی کنند مثلاً تای تشریف گویند و تشریف خوانند و سین سخن گویند و سخن مراد باشد، (آنندراج)، شبیه و نظیر و مانند، (ناظم الاطباء)، مثل و مانند، (فرهنگ نظام) : او تای تو نیست، رجوع به ’همتا’ شود، تا، نغمه:
بر سر سرو زند پردۀ عشاق تذرو
ورشان تای زند بر سرهر مغروسی،
منوچهری،
، نام حرف سوم از حرف تهجی عربی است، (فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تای
طاقه
تصویری از تای
تصویر تای
فرهنگ فارسی معین
تای
لای، فرد، نصف خروار
تصویری از تای
تصویر تای
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از تاژ
تصویر تاژ
(دخترانه و پسرانه)
لطیف، نازک، نام پسرفرواک برادر هوشنگ پادشاه پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از تایه
تصویر تایه
دایه، زنی که بچۀ کس دیگر را شیر بدهد، پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند، قابله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تایر
تصویر تایر
لاستیک رویی چرخ اتومبیل، موتور سیکلت، دوچرخه و مانند آن
فرهنگ فارسی عمید
(یِ)
شایق و آرزومند. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). نعت است از توق. (منتهی الارب) :
آب را بستود و او تایق نبود
رخ درید و جامه، او عاشق نبود.
مولوی.
رجوع به تائق شود
لغت نامه دهخدا
زمان، فرصت، وقت، این کلمه انگلیسی است و در بازیهای ورزشی و جز آن در زبان فارسی متداول شده است: هاف تایم
لغت نامه دهخدا
قریه ای است کوهستانی در چین و هر کوتاه قامت رابدان جا نسبت دهند، (اخبارالصین و الهند ص 21 س 9)
لغت نامه دهخدا
(مَرْ یَ)
تلی از پهن خشک برای سوخت حمام یا جز آن، علف روی هم انباشته. خرمن سوخت حمام یا جز آن. خرمن.
- تایۀ علف، تودۀ علف. (ناظم الاطباء). تلی از علف، خرمن علف که برای سوخت یا جز آن انبار کنند.
- تایۀ پهن، تودۀ بزرگ سرگین چارپایان که بر بام حمام یا جای دیگر گرد کنند. رجوع به تایه زدن شود
نخی که تابیده شده باشد. (لسان العجم شعوری ج 1 ورق 292). رشتۀ باریک. (ناظم الاطباء) ، روشنی روغن، هر نوع که باشد. (لسان العجم ایضاً) ، جلوۀ ظاهری هرچیز فربهی، جای خشک کردن علف و جای خشک کردن خرما. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یَ)
نعتی است در طایه بهمه معانی. (منتهی الارب). رجوع به طایه شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
بازگردنده از گناه. (فرهنگ دهار). تائب، نعت است از توبه:
گاه آن آمد که عاشق برزند لختی نفس
روز آن آمد که تایب رای زی صهبا کند.
منوچهری.
رجوع به تائب شود
لغت نامه دهخدا
بمعنی عنقریب، اول، مرد جتّی که هنگام یاغیگری ابشالوم وی در لشکر داود صاحب رتبه و امتیاز شده. دوم، شخصی بن یامینی و یکی از شجاعان داود. رجوع به قاموس کتاب مقدس شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
تائج. تاجدار: امام تایج، امام تاجدار. (ناظم الاطباء). رجوع به تائج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از تایب
تصویر تایب
توبه کننده، باز گردنده از گناه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بای
تصویر بای
ثروتمند، پولدار، متمول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایج
تصویر تایج
تاجدار، امام تاجدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاید
تصویر تاید
نیرومند شدن، قوی گشتن توانا گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایر
تصویر تایر
لاستیک رویی چرخ اتومبیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایس
تصویر تایس
خوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایق
تصویر تایق
شایق و آرزومند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایم
تصویر تایم
بیوه شدن، زمانی بگذرد و ازدواج نکرده باشد فرصت، زمان، وقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایه
تصویر تایه
متکبر لاف زدن، سرگشته حیران متحیر. هلاک شوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تایر
تصویر تایر
((یِ))
طایر، لاستیک رویی چرخ وسایل نقلیه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تایب
تصویر تایب
((یِ))
توبه کار، نادم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تایق
تصویر تایق
((یِ))
آرزومند، شایق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تایه
تصویر تایه
((یِ))
متکبر، لاف زن، سرگشته، حیران، هلاک شونده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تار
تصویر تار
شبکه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاب
تصویر تاب
طاقت، تحمل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تاو
تصویر تاو
طاقت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تال
تصویر تال
طبق
فرهنگ واژه فارسی سره
حلقه لاستیک، طایر، لاستیک چرخ
متضاد: رنگ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مادر رضاعی
فرهنگ گویش مازندرانی