- تاکسی
- فرنسوی فرابر اتومبیل کرایه یی که مسافران رادر داخل شهر از نقطه ای بنقطه دیگر برد
معنی تاکسی - جستجوی لغت در جدول جو
- تاکسی
- اتومبیل کرایه ای که مسافران را در داخل شهر از نقطه ای به نقطه دیگر برد
تاکسیمتر: دستگاهی که در تاکسی نصب می شود برای نشان دادن مقدار مسافت پیموده شده تا براساس آن نرخ کرایه مسافر تعیین شود
تاکسی تلفنی: نوعی تاکسی که به وسیله تلفن آن را فرامی
- تاکسی
- اتومبیل کرایه ای که در داخل شهر کار می کند و مردم را از محلی به محل دیگر می برد
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
فرومایگی، پستی و خواری
چشمیزک، دانه ای سیاه و براق که برای معالجۀ چشم درد به کار می رفته، چشملان، تشن، حسب السودان، تشمیزج، چشمک، چشام، چشوم، چشخام، چاکشو، چاکشی، خاکشو
خواری پستی حقارت، رذالت فرومایگی نانجیبی: دریده گشت بزوبین ناکسی دل لطف بریده گشت بشمشیر ممسکی سرجود. (انوری)، بدجنسی بدذاتی، حیله گریمکاری، ترس جبن، حرص طمع، بی آبرویی بی غیرتی، نامردی عدم رجولیت
مومه زن، مومه زنی منسوب به واکس کسی که کفشهای مردم را واکس زند، جای واکس زدن کفش
پیراهن یا دامن زنانه بلند تا مچ پا
فرانسوی نهاده بها نرخ انگلیسی ساو (مالیات) قیمت نرخ نرخ ثابت هر چیز
یکدیگر را به صبر فرمودن پیروی رویکرد، شکیبایی پیروی کردن اقتدا کردن، شکیب ورزیدن شکیبایی کردن، پیروی اقتدا، شکیبایی
پیروی کردن، اقتدا کردن، تقلید کردن
قیمت ثابت که از طرف دولت برای چیزی معین شود، نرخ
فرانسوی رهشمار
مسافت سنج جهت گرفتن کرایه
دستگاهی در تاکسی ها برای تعیین مسافت و کرایه، مسافت سنج
دستگاهی که در تاکسی نصب می شود برای نشان دادن مقدار مسافت پیموده شده تا براساس آن نرخ کرایه مسافر تعیین شود
نوعی تاکسی که به وسیله تلفن آن را فرامی
Cabdriver
таксист
Taxifahrer
taksówkarz
taxista
tassista
chauffeur de taxi
taxichauffeur
टैक्सी चालक
sopir taksi
נהג מונית
タクシードライバー