جدول جو
جدول جو

معنی تاپور - جستجوی لغت در جدول جو

تاپور
اقوامی بودند که قبل از آریائیان در مازندران (طبرستان) ساکن بوده و مسکن آنان را تاپورستان نامیده اند که بعدها طبرستان شده ... بنابر روایت دلیوس دوست آنتوان که در لشکرکشی بر ضد پارتها همراه قیصر بود و از جملۀ فرماندهان محسوب می شد میان ’ورا’ ورود ارس که سرحد ارمنستان و آتروپاتی (آذربایجان) است 2400 استادراه است همه زمین آتروپاتی خرم و خندان و برومند است اما ناحیۀ شمالی آن تمام کوهستان سخت و سرد است و در آنجا جز قبایل کوهستانی کسی منزل ندارد از قبیل کادوسی ها، امردها، تاپورها، و کورتی ها همه این طوایف به راهزنی مشغولند و مرکب از بوقی و مهاجرند که بمیل خود به آنجا آمده اند، (تاریخ کرد یاسمی ص 162)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شاپور
تصویر شاپور
(پسرانه)
پسر شاه، شاهزاده، شاه پور، از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری گرانمایه و بار سالار فریدون پادشاه پیشدادی، نام چندتن از پادشاهان و پهلوانان ایرانی در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شاپور
تصویر شاپور
شاهپور، پسر شاه، شاهزاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاجور
تصویر تاجور
تاج دار، کنایه از صاحب تاج و تخت، پادشاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تاپو
تصویر تاپو
ظرف سفالی بزرگ که در آن غله یا آرد بریزند، خمره
فرهنگ فارسی عمید
بصفاهانی ظرفی را گویند که از گل ساخته باشند و در آن گندم و نان و امثال آن کنند، (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا)، خمره ای از گل نپخته، خمرۀ گل خام که دانه ها در آن کنند کنوز ظرفی که از گل سازند و گندم در آن کنند و کندو و کندوله و تاپو خوانند، (حاشیۀ احوال و اشعار رودکی ج 3 ص 1086)، شکینه ظرفی است بزرگ و گلین که غله در آن می ریزند و در رستای اصفهان تاپو معروف است، (حاشیۀ اقبالنامۀ نظامی چ وحید ص 133)،
- امثال:
تاپو پشت ورو ندارد،
تاپو خمی است از گل ناپخته که در آن آرد و امثال آن کنند و مثل مزاح گونه ای است که بجای گل پشت و رو ندارد استعمال کنند و گاه تاپو چشم و روندارد گویند و از آن شوخی و بی آزرمی ممثل را خواهند، (امثال و حکم دهخدا ص 529)
- پشت تاپو بار آمده بودن، نادیده روزگار بودن، رسم دان نبودن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
بمعنی عرض باشد که در مقابل جوهر است. (برهان) (آنندراج) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) ، عارضه و سانحه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فلیکس، خاورشناسی است از مردم چک که در سال 1937 میلادی ظفرنامۀ شامی را تصحیح و طبع کرد، رجوع به کتاب از سعدی تا جامی برون ترجمه علی اصغرحکمت ص 204 و 388 شود
لغت نامه دهخدا
تور، نام قوم قدیمی است در جوار شبه جزیره قریم (کریمه) که منسوب به تورید است، (از قاموس الاعلام ترکی)، قومی به همسایگی سکاها که درقریم امروز مسکن داشتند، رجوع به ایران باستان ج 1 ص 598، 599، 602 (’تاورها’) و رجوع به تاوریذه شود
لغت نامه دهخدا
نام شهری است نزدیک دهلی، (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(پُرْ)
مأخوذ از لاتین، جهاز دودی. (ناظم الاطباء). به معنی کشتی، کشتی دودی یا کالسکۀ دودی یا هر چیزی که به مدد دخان میرود. (آنندراج از اختر روم سفرنامۀ شاه ایران) ، این لغت در فرانسه به معنی خود بخار و دود هم هست. (فرهنگ نفیسی فرانسه به فارسی)
لغت نامه دهخدا
به هندی اسم کافور است، (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
شاپور ذوالاکتاف. پسر هرمز دوم (هرمزبن نرسی). در مجمل التواریخ و القصص آمده است: ’هنوز درشکم مادر بود که پدرش بفرمود تاج بر شکم مادرش نهادند، و او بمرد’ (ص 34). بروایت ابن البلخی ’چون پدرش کناره شد در شکم مادر بود تاج بر شکم مادرش نهادند. (فارسنامۀچ لیسترنج و نیکلسون ص 21). بعد از مرگ هرمز دوم پسرش هرمز وارث طبیعی او بود. لیکن نجبای مملکت که او را بواسطۀ علاقه اش به فرهنگ یونان خوش نداشتند از انتخاب وی بسلطنت ابا کردند. در مقابل طفلی را که هنوزدر شکم مادر و جنین بود پادشاه و صاحب تاج و تخت برگزیدند... مراسم تاجگذاری پس از اعلام موبد موبدان که جنین مزبور پسر است با شکوه تمام برگزار شد. (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 561). بلعمی در ذکر پادشاهی شاپور ذوالاکتاف چنین آورده است: ’هرمزبن نرسی بزندگانی پدر ولیعهد بود و بدخوی و ترشروی بود و مردمان را آزرم نداشت و نه سال بملک اندر بماند و پس بمرد و بوقت مرگ مردمان را وصیت کرد که اگر مرا پسری شود او را شاپور نام کردم و مملکت به وی دادم زیرا که او را هنوز هیچ پسر نبود و زنش آبستن بود و بچه در شکم داشت بدین جهت گفت که اگر از وی پسری آید ملک باشد پس او بمرد و ملک عجم ضایع شد. شش ماه هر امیری و وزیری آن ملک همی داشتند و کار همی راندند تا آن زن بزاد وپسری آورد و همه خلق شاد شدند و او را شاپور نام کردند و تاج از بر گهوارۀ او همی داشتند و ملک بدو دادند و خبر او بجهان اندر پر گشت و آن وزیر کار همی راند و عمّال و امیران بر جای همی بودند و این شاپور ذوالاکتاف بود و خبر او به عالم درافتاد و ملک بر نام وی بماند و ملک ترک و ملک عرب و ملک روم را خبر شد که ملک عجم همه ضایع است و ایشان را ملک نیست و کودکی است به گهواره که ملک کرده اند ملک بر وی نگاه میدارند تا بزرگ شود و ندانند که بزرگ شود یا خرد بمیرد. پس این ملوک را که نام بردیم اندر ملک عجم طمع کردند و هر کسی از زمین عجم آنکه نزدیک بود بگرفت و از همه کسان بدین ملک اعراب بیش طمع کردند زیرا که از همه گرسنه تر بودند و جمعی بسیار از عرب گرد آمدند از بحرین اولاد عبدالقس و از هر جایی و حدود دریا به پارس آمدند و مردمان را خواسته ها ستانیدند و چهارپایان براندند و شهرها بگرفتند و کس ایشان را باز نداشت و سالی چند بماندند که ملک بنام کودکی بود و کس هیبت نداشت و هیچ سپاه گرد نیامد تا شاپور بزرگ شد پس چون پنج سال برآمد عقل و تدبیر اندرو بدیدند و نخستین خبری که از اثر عقل بر وی پدید آمد آن بود که یک شب اندر بام خفته بود تابستان به کوشک اندر به محلتی به نام او طیسفون و مداین بر لب دجله نهاده است و دجله بمیان شهر اندر همی رود نیمی از این سوی و نیمی از آن سوی همچون بغداد و این دجلۀ مداین همان دجلۀ بغداداست شاپور سحرگاه از خواب بیدار شد غلغلۀ مردمان شنید گفت این چه فریاد است گفتند خلق به جسر گذر میکنند و انبوهی و رویاروی آیند یکی از این سوی و یکی ازآن سوی برهم افتند و فریاد کنند. پس چون روز شد وزیر را بخواند و گفت جسری دیگر کن بر روی دجله تا بر یکی روند و بر یکی آیند تا انبوهی نکنند مردمان همه شاد شدند بر آن عقل وی و جسری دیگر بکردند هم اندر روز تا دیگر شب مردمان بر دو جسر همی گذشتند و آن فریاد و غلبه نبود و هر روز که شاپور بزرگتر شدی آن وزیراز کار ملک بر وی عرضه کردی تا همی دانستی و تدبیر همی کردی. یک روز وزیر مر شاپور را گفت که این سپاهها که به کنارۀ مملکت بنشاندم، پس دشمنان آمدند از هر طرف چون ترک و روم و خزر و عرب و هند، این همه سپاه آنجای برفتند و ثغرها دست بازداشتند و دشمنان چیره شدند و فراتر آمدند و کنارۀ پادشاهی همه گرفتند و غارت کردند و فساد و خون ریختن آغاز نهادند. شاپور گفت بر سر مملکت چون پادشاهی دانا و دادگر نباشد فتنه و بیدادی و فساد بسیار افتد. اکنون هیچ غم مخور و اندیشه مدار که این کار آسان است، نامه کن از من بدان سپاهها که از هر جانبند. که من آن خبر و حال شما پرسیدم و دیر است تا شما بدان ثغرها پیش دشمن اندر مانده اید هر که از شما خواهد که بشهر خویش باز شود رواست که دستوری دادم و هر که خواهد که برود بدل وی کسی فرستم و هر کسی که آنجا باشد من تدبیر وی کنم و حق وی بشناسم و پاداش وی بدهم و آن وزیر و همه دبیران شاد شدند و گفتند اگر کسی سالها تدبیر کند و ملک باشد تجربه ها کند او را چنین تدبیر یاد نیاید و نیکویی و رفق به از این نفرماید. پس نامه ها بنوشتند و آن سپاهها همه بیارامیدند و شرم داشتند آنجا ناکام بایستادند تا شاپور شانزده ساله شد و باسب بر نشست و سوار شد و سلاح بر گرفت و تمامت سپاه و مهتران رعیت و سپاه راگرد کرد و ایشان را خطبه کرد و آگاه کردشان که من بر آن مذهبم که پدر من بود، از عدل بر شما، و به آبادان کردن زمین، و دشمنان را از مملکت براندن. و از این همه دشمنان ما، عرب بدتراند، ایشان آمدند و به پادشاهی فارس فساد کردند، و خواسته ها و چهار پایان غارت کردند و مردمان را بکشتند، و من آهنگ ایشان خواهم کردن، و از همه سپاه چهار هزار مرد مرابس، چنانکه من برگزینم و با ایشان بروم تا پادشاهی راست کنم، و خلیفه بنشانم تا من باز آیم. مردمان همه برخاستند و او را ثنا کردند و گفتند ملک را از جای نباید رفت و سپاه بسیار دارد و سرهنگان بزرگوار هستند یکی را سپهسالار کند و با سپاه بفرستند. و خود بجای خویش باشد تا پادشاهی راست کند. ایشان را اجابت نکرد. پس گفتند همه سپاه با خویشتن ببر که بحضرت بکار است. هیچ پاسخ نداد و چهارهزار مرد بگزید از سپاه چنانکه هر مردی با صد مرد جنگ کردی و گفت من خواسته ها و غنیمت های ایشان بر شما حرام کردم مگر آنچه من دهم شما را. چون بجنگ اندر ظفر یابید خون ریزید و کس را زنده مگذارید و دست فراز خواسته مکنید. پس برفت و بکار پادشاهی پارس شد و به آن عرب تاخت کرد که به آنجا آمده بودند از بحرین از سوی دریا و آن شهرهای پارس گرفته بودند، ایشان را همه بکشت و هیچ کس را باز زنده نگذاشت. پس بدریا اندر نشست با آن چهار هزار مرد. و به بحرین آمد وبهر شهری که اندر شد نخست مهتر آن را بکشت و از عرب هر که را یافت میکشت و باز به شهر حجر شد و به حجر اندر، عرب بود از بنی تمیم و بکروائل همه را بکشت و عبدالقیس و همه ایشان را بکشت خون بشهر اندر رفت چون رودی و کس از وی نجست و خون به دریا اندر شد. پس ببلاد عبدالقیس شد و هر عرب که آنجا یافت همه را بکشت وهر که بجست بریگ بادیه بمرد و کس دست فرا خواسته نکرد تا گرانبار نشود. پس ببادیه اندر شد و روی به یثرب نهاد و هر که را از عرب که در بادیه مییافت میکشت و بهر جانبی که بگذشت در بادیه که عرب از آنجا آب خوردندی ویران کرد و پر از خاک کرد. پس ازآنجا برفت بزمین شام و به تغلب بر گذشت و هر که را از عرب که مییافت میکشت و میان شام و عراق بیابانی است و آنجا قبایل عرب بسیار بودند از ایشان بسیار بکشت و بسواد عراق آمده بنشست و شهری بنا کرد نام آن بزرج شاپور و دراهواز دو شهر بنا کرد یکی را ایران خره شاپور نام کرد و دیگر را سوس نام کرد و به شام اندر شد و آنجا کشتن های بسیار کرد و غارتها. پس به پارس آمد و شهری بنا کرد و آن را به شابور نام نهاد و به عراق باز شد وبه مداین. و اندر روم ملکی بود نام او الیانوس و ازاهل قسطنطین بود بر دین ترسایی و دین خویش را دست بازداشت اهل روم را به بت پرستی خواند، همان دین که رومیان بر آن بودند پیش از عیسی علیه السلام و کلیساها به روم اندر ویران کرد و چلیپاها بشکست و چون به زمین روم آمد بکرانۀ مملکت کشتن و ویرانی کرد و بگذشت. الیانوس سپاه گرد کرد از روم و از خزر و هر که در عرب از دست شاپور گریخته بودند همه به روم باز آمدند و از وی دستوری خواستند که با وی بروند و با شاپور حرب کنند. پس همه برفتند و کس فرستادند به زمین بحرین و بادیه و شام و هر کجا شاپور برگذشته بود همه را بخواند و سپاه گرد کردند و ملک روم از جای خود بیرون آمد با سپاهی که عدد ایشان خدای دانست و سپاه عرب عرض کرد صد و هفتاد هزار مرد آمد ایشان را برمقدمه کردو سرهنگی رومی بر ایشان مهتر کرد نام او یوسانوس و او را بر مقدمه فرستاد با سپاه عرب و خود با سپاه روم و خزر بیرون آمد و بحد عراق اندر آمد و خبر بشاپوررسید، شاپور بترسید و هول آمدش به دل. جاسوسان بفرستاد بلشکر روم اندر تا او را خبر آورند تا عدد ایشان بداند. جاسوسان برفتند و خبرهای مختلف آوردند. شاپوربر آن دل ننشست و خود برخاست و از لشکر بیرون آمد با صد مرد از ثقات خویش بدان که خود به جاسوسی شود و از آن خبر پرسد. چون بنزدیکی لشکر روم رسید، یوسانوس بر مقدمه فروآمده بود و شاپور ده تن از آنان که با وی بودند به جاسوسی فرستاد. رومیان همه را بگرفتند وبنزدیک یوسانوس بردند، یکان یکان را پیش خود خواند وگفت اگر مقر آیید که شما که اید و از بهر چه آمده ایددست بازدارم و من شما را تنها از بهر آن خواندم تا درست کنم و اگر راست نگوئید یکی از شما که مقر آید او را رها کنم و دیگران را بکشم. از ایشان هیچکس مقر نیامد مگر یک تن به آخر مقر آمد و گفت ما را شاپور فرستاد به جاسوسی و شاپور خود آمده است از لشکر خویش به فلان جای با نود مرد و ما را به اینجا فرستاد. پس شاپور از این حال آگاه شد، از آنجا که بود بازگشت و به لشکرگاه خویش آمد. یوسانوس هزار مرد به تاختن بفرستاد بدانجای که آن مرد گفته بود، شاپور رفته بود و نیافتند و بازگشتند و آن نه تن را بکشت و گفت شما دروغ گفتید. الیانوس ملک کس فرستاد و همه سپاهها گرد آمدند و جنگ شاپور را بیاراستند هر چه عرب بودند همه گرد آمدند و پیش ملک آمدند و جنگ شاپور از وی خواستند و گفتند این جنگ ما را ده که ما را با شاپور کینه است. ملک اجابت کردشان و صد و هفتاد هزار عرب بر مقدمه آمدند. الیانوس با سپاه روم از پس ایشان، و عرب با شاپور جنگ کردند و شاپور را شکستند و مردمان او رابرده کردند و الیانوس بیامد و همه خزینه های شاپور برگرفت و شاپور بگریخت از طیسفون و به زمین عراق آمدو عرب از سپاه او بسیار بکشت و برده کرد و خزینه برگرفت به مداین بنشست و شاپور نامه ها کرد و هر چه در پادشاهی او سپاه بود از عراق و پارس و خراسان گرد کرد و باز بجنگ الیانوس شد و او را هزیمت کرد و طیسفون و مداین از وی باز گرفت والیانوس بازگشت و به لب دجله فرودآمد و سپاه بیرون برد و در برابر شاپور آمدندو همه آنجا بودند یک ماه، و رسولان همی فرستادند بیکدیگر برای صلح را، یکروز نماز دیگر الیانوس در سراپرده ایستاده بود بر اسب با خاصگان خویش برابر سپاه شاپور، و اندر ایشان همی نگریست، تیری از لشکر شاپور بر دل الیانوس آمد و از اسب بیفتاد و بمرد و سپاه متحیر بماندند. پس دیگر روز گرد آمدند که یوسانوس را ملک کنند او نپذیرفت و گفت من ترسایم و شما الیانوس ازترسایی بیرون آوردید و من ملکی شما نپذیرم. همه ایشان سوگند خوردند که دین ما همه ترسایی است و ما از بیم الیانوس بظاهر دست باز داشته بودیم. پس ملک بپذیرفت و شاپور چون دانست که الیانوس هلاک شد پنداشت که آن سپاه از وی باز گردیدند. چون خبر آمدش که یوسانوس را ملک کردند، عجب آمدش، کس فرستاد بدیشان که خدای، ملکتان هلاک کرد و شما بدلیری ملکی دیگر نشاندید، امیدوارم که شما را هم اندر زمین عراق تشنه و گرسنه هلاک کند و یکی از شما بروم نرسد و نه از ماکس را شمشیراز نیام بر باید کشیدن. اگر ملکی دیگر کردید، عالمی سخنگوی بر من فرستید تا با وی سخن گویم، اگر صلح باید کرد صلح کنم واگر جنگ باید کرد جنگ کنم. یوسانوس گفت خود بر وی شوم. گفتند ای ملک ترا نباید شدن، کسی بفرست. وی فرمان نکرد و خود با هشتاد تن از بزرگان روم برفت و سوی شاپور آمد. شاپور چون بشنید که ملک بتن خویش آمد شاد شد و پیش وی بیرون آمد از میان لشکربا پنجاه تن از مهتران عجم. چون بهم رسیدند، از اسب فرودآمدند و بر یکدیگر سلام کردند و زمین بوسه دادند. شاپور بفرمود تا بمیان لشکر اندر بساطی بیفکندند وبنشستند و مطبخ شاپور بیاوردند و آنجا بخوردند. و رامش کردند، و چون دیگر روز بود، شاپور مریوسانوس را گفت اگر رومیان بجز تو کسی دیگر ملک کردندی، مرا با ایشان جز جنگ نبودی، اما از بهر آن صلح کردم و جنگ برگیرم. و من آهنگ جنگ شما نکرده بودم، آهنگ عرب کرده بودم، که ایشان بپادشاهی من اندر آمده بودند به وقت کودکی من و اکنون من بجنگ ایشان آمده ام و لیکن با شما صلح کردم. شما اندر زمین ملک من آمده اید، از چندین گاه باز فسادها کردید و درختها بزدید و کاریزها خشک کردید، یا قیمت این مرا دهید یا شهر نصیبین مرا دهید بعوض، و شهر نصیبین از پادشاهی اهواز بود ولیکن رومیان اجابت کردند که نصیبین باز دهند و صلح کنند و شرط کردند که عرب را با خویشتن ندارند و بزمین روم اندر نگذارند و سپاه روم بازگشت و نصیبین بشاپور دادند و عرب را از میان خویش بیرون کردند و مردمان نصیبین خالی بماند و شاپور ده هزار خانه درآورد از پارس واصطخر و آنجا بنشاند و آهنگ عرب کرد و هر کجا یکی از عرب یافتی بکشتی یا هردو کتفش بینداختی و او را شاپور ذوالا کتاف خواندندی و خواست که به روی زمین، عرب نماند: و یوسانوس ملک روم بازگشت صلح کرده و ایمن شده و پنج سال به ملک اندر بماند پس بمرد و رومیان ملکی دیگر بنشاندند و شاپور عرب را طلب همی کرد و همه عرب از بیم او بگریختند و به روم اندرشدند و شاپور بسوی ملک روم کس فرستاد که من بارومیان صلح بدان کردم که عرب را به میان خویش راه ندهند و هر که را از من بگریزد رومیان او را نپذیرند، عرب را بیرون کنید و اگرنه جنگ را بیارایید. ملک روم عرب را بازنداد و شاپور سپاه عجم گرد کرد که به جنگ رومیان رود پس خواست که ملک را از هر حال بازداند و صورت وی بشناسد. کس را امین ندید که به زمین روم شود و این خبرها بازداند و باز آرد. خود تنها برفت و پادشاهی بخلیفه سپرد وکس را آگاه نکرد که کجا میروم و بمرقعه اندر شد بصورت درویشی و یک سال به روم اندر همی گشت تا همه خبرها بپرسید و بدانست و خبر شهرها و حصارها و سپاهها همه بشناخت و جاسوسان بیامدند و ملک روم را خبر دادند که شاپور از میان خلق نا پیدا شد و کس نداند که کجا شده است. ملک روم از وی بترسید و همی دانست که او بزمین روم اندر است. پس ملک رسولی بفرستاد و همه خلق روم از شریفان و مهتران را گرد کرد و شاپور نیز آنجا شد با درویشان تا ملک روم را ببیند و صورت او بداند. چون شاپور پیش تخت ملک ایستاد، در میان آن سرهنگان کسی بود که روز جنگ شاپور را دیده بود ملک را آگاه گردانید. ملک شاپور را بگرفت و بفرمود تا پوست از سر او باز کنند. وزیری داشت، گفت پادشاهان را ناگاه نکشند، در چرم باید دوخت. پوست گاو بیاوردند و هم در زمستان او را در پوست گرفتند و جز سرش پدید نبود و آن پوست بر اندام او خشک شد و نتوانست بیرون آمدن و ملک روم سپاه گرد کرد و بپادشاهی پارس و اهواز بیرون آمد و شاپور را با خویشتن بیاورد و همچنان در پوست میبود و شهرها بود که شاپور و اردشیر بنا کرده بودند ویران همی کرد و خلق بسیار بکشت و درختان میوه دار بزد و از پارس به اهواز آمد و آنجا نیز همچنان کرد و به شارستان جندشاپور حصاری بود که شاپوربن اردشیر کرده بود آن را ویران کرد و بیشتر مردم آنجا را بکشت و هرکه اسیر شدی بموکلان شاپور سپردی و آن موکلان یک روز از شاپور غافل شدند و بنزدیک شاپور خیکهای روغن بود، شاپور آن بزرگان اهواز را که با وی بودند گفت از این روغن برین پوست من ریزید. ایشان آن خیکهای روغن برشاپور ریختند. آن پوست نرم گشت. چون وقت سحرگاه بود، خویشتن را از آن پوست گاو بیرون کشیده بود و نرم نرم همی رفت تا در شارستان جندشاپور شد و آن دربان راگفت من شاپورم. ایشان دانستند که شاپور به لشکر روم اندر است بسته، چون او را بدیدند بشناختند، او را درشهر آوردند و خلق بر وی گرد آمدند و خروش کردند. ملک روم آگاه شد و تافته گشت و شاپور هر چه بشهر اندر سپاه بود همه را گرد کرد، چون روز ببود خویشتن را ازشهر بیرون افکند و جنگ کرد و سپاه روم را هزیمت کردو بسیار از ایشان بکشت و ملک روم را بگرفت و او را به آهن گران ببست و او را گفت تا هر کجا که ویران کرده بودند همه را آبادان کرد و ملک روم رومیان را بخواند تا آن همه آبادان کردند و بجای هر درختی که کنده بودند دو بنشاندند و آن درختان به بر آمد. آنگاه شاپورملک روم را بپذیرفت و از روم خاک (کذا) آورد تا بنا کردند و ده ملک روم به دست شاپور اندر مانده بود. چون بناها تمام کرده شد و درختان به بر آمد شاپور ملک روم را بند برگرفت و پی پاشنۀ هر دو ببریدند و بر خری نشاند و به روم بازفرستاد و شاپور به ملک اندر بنشست و عرب بزنهار وی آمدند و خلقی را زنهار داد. اکنون هر چه به کرمان عرب است از قبایل تغلب و بکروائل و عبدالقیس اندر همه آن عرب، به کرمان، شاپور فرستاد، و ملک عرب به حیره اندر امروءالقیس بود از فرزندان عمروبن عدی و شاپوراز وی باژ نستده بود همچنانکه پدرانش کردند، و چون عمرو بمرد پسرش را امروءالقیس را پادشاهی پدر داده بود بحیره و بادیه، همچنان که پدرش بود، و او بهمه پادشاهی شاپور بماند، و از پس شاپور نیز بعهد ملوک عجم تا سی سال بماند و هر که از ملوک عرب بتخت می نشست ملک عرب بر عمرو و فرزندان او میگذاشت. و شاپور هفتادو دو سال اندر ملک بزیست پس بمرد و او را دو پسر ماند خرد، یکی را نام شاپوربن شاپور و دیگری بهرام بن شاپور. و شاپور را برادری بود بزرگتر اردشیر نام، و هرمز پدر شاپور این اردشیر را از خود بازداشتی، و آن را وصیت کرده بود که هنوز در شکم مادر بود، چون هرمزبمرد این اردشیر پنداشت که مهتران و موبدان عجم، ملک بدو دهند، که کسی دیگر نبود، که شاپور هنوز از مادر نزاده بود، ایشان نکردند، وصیت هرمز نگاه داشتند وصبر کردند تا شاپور از مادر بیامد و ملک بدو دادند. و اردشیر برادر شاپور بر آن مردمان عجم کینه داشت، پس چون شاپور بمرد، این اردشیر ملک بگرفت و بسیار ازهر گروهی بر او گرد آمدند. زیرا که پسران شاپور هنوز خرد بودند، چون بزرگ شدند مهتران موبدان گرد آمدندو اردشیر را بخواستند. اردشیر بگریخت، پس شاپوربن شاپور به ملک بنشست او خرد بود و اﷲ اعلم. (ترجمه تاریخ طبری نسخۀ خطی مؤلف ص 173 ببعد). و رجوع به فارسنامۀ ابن البلخی چ لیسترنج و نیکلسون صص 66- 73 شود. این پادشاه بطور فوق العاده مدت هفتاد سال (309- 379 میلادی) سلطنت کرد. سلطنت طولانی وی میتواند حقاً او را در ردیف دو پادشاه نخستین سلسلۀ ساسانی (اردشیر اول و شاپور اول) قرار دهد. (ایران از آغاز تا اسلام تألیف گیرشمن ترجمه دکتر معین ص 297). وی معاصر باده امپراطور روم بوده اول آنها گالریوس و آخرین ایشان والن سی نین. (ترجمه تاریخ ایران سرپرسی سایکس ص 561). کتیبۀ پهلوی ساسانی، که به امر شاپور دوم در غار کوچک طاق بستان در کنار نقش او و پسرش شاپور سوم ساخته شده حاکی از اسامی و القاب وی و پدر و جد اواست. (ایران در زمان ساسانیان ص 71). در زمان صغر شاپور مادرش بهمراهی بزرگان دولت سلطنت میکرد. در منابع شرقی حکایاتی راجع به شاپور آمده که از زیرکی و فطانت و تدبیر او حکایت میکند. وقتی در قصر تیسفون آرمیده بود که همهمه ای از برابر قصر برخاست. سبب پرسیدگفتند علت این آشوب فشار جمعیت است که از دو طرف ازروی پل میخواهند بگذرند. امر داد که در کنار آن پل جسری دیگر بر پا کنند تا آیندگان از پلی و روندگان از دیگر بگذرند. (ایران در زمان ساسانیان ص 260). در هنگام طفولیت وی، پادشاهی کوشان از اغتشاشات داخلی وضعف قدرت ایران استفاده کرده بنظر میرسد که قدرت قدیم خویش را به دست آورده و حتی بعضی اراضی متعلق به دولت مجاور خود را متصرف شده باشد. اما همین که شاپور به سن بلوغ رسید، بتقلید همنام خویش (شاپور اول) عملیاتی ضد کوشانیان آغاز کرد. این بار شاهنشاهی اخیردر هم شکست و سرزمین کوشانیان به عنوان ایالتی جدید به ایران منضم شد، و از این پس حاکم آن از میان شاهزادگان ساسانی انتخاب میشد که مقر او بلخ بود. توسعۀسیاسی ایران متعاقب توسعۀ فرهنگی وی انجام گرفت، وهنر ساسانی به زودی در مشرق - از طرفی که بر اثر عملیات نظامی کاملا مفتوح شده بود - نفوذ کرده به شهرهای دوردست ترکستان چین و حتی خود چین رسید. (ایران ازآغاز تا اسلام ص 297). بنابروایت امیانوس مارسلینوس که در سال 330 تولد یافته و در سال 390 در حیات بوده و در جنگ روم به ضد شاپور دوم با قیصر ژولیانوس همراه و خود نگاهبان وقایع آن جنگ بوده شاپور دوم در اقصی حدود مملکت خود (در بلخ) در سال 356 با خیونها و کوشانیان در جنگ بوده است و پس از چندی با خیون ها و گیلانیها آشتی نموده و معاهدۀ دوستانه بست. در موقع لشکر کشی شاپور دوم بضد روم پادشاه خیونها موسوم به گرومباتس از طرف دست چپ شاپور میراند. (یسنا تفسیر وتألیف پورداود صص 62- 63). و رجوع به مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 345 شود. حدس زده میشود که طی سی سال اول سلطنت، شاپور دوم در داخلۀ مملکت دچار صعوبت و اشکال بوده و شاید کوششهای اول وی مصروف بر این بوده است، که پر و بال شهرداران و سپوهرانی را، که در زمان نیابت سلطنت قوت گرفته بودند، بریزد. این پادشاه جوان ظاهراً مشغول دفاع سرحدات عرب نیز بوده است. طبری و بعضی دیگر از مؤلفین شرقی بذکر فتوحات او درقبائل عرب پرداخته اند. تصرف بحرین واقع در ساحل خلیج فارس در زمان شاپور اتفاق افتاده است. ایرانیان اورا ذوالاکتاف. (هوبه سنبا) لقب داده اند زیرا که بنا بروایات، در جنگهای سختی، که با عرب میکرد، شانه های اسیران بدوی را سوراخ می کرد. (ایران در زمان ساسانیان ص 261). و رجوع به ذوالاکتاف و مجمل التواریخ و القصص ص 34، 66، 67 و حاشیه 2 ص 261 ایران در زمان ساسانیان تألیف کریستن سن ترجمه رشید یاسمی شود، عاقبت شاپور پس از آنکه بنیان قدرت خود را مستحکم ساخت، در صدد جنگ باروم بر آمد. در آن مملکت وقایع مهمی رخ داده بود. قسطنطین کبیر بدین عیسی درآمده بود دخول دیانت عیسی در ارمنستان، که مقارن آن احوال بدست تردت و جانشینان او انجام گرفت، موجب شد، که بین روم و ارمنستان ارتباط محکمتری ایجاد گردد. اگرچه یولیانوس قیصر روم بمخالفت دین عیسی برخاست و از این رو او را مرتد لقب داده اند، ولی کار او موقت بود و در اوضاع تغییری نداد. ارمنستان کمافی السابق کانون جنگهای ایران و روم بود. منازعات داخلی ارمنستان بهانه بدست شاپور داد تا جنگ را تجدید کند و چون از جانب دشمن شرقی آسوده خاطر گردید، در سمت مغرب به منظور شستن لکۀ ننگ دو صلحی که با رومیان بوسیلۀ بهرام دوم و نرسی منعقد شده و در نتیجه قسمت اعظم ایالات غربی از دست ایران خارج گردیده بود، جنگ را آغاز کرد. (ایران درزمان ساسانیان ص 261) (ایران از آغاز تا اسلام ص 297). موقع از هر حیث برای این اقدام مساعد بود زیرا قسطنطین کبیر که بهترین سرباز عصر خود بود در همان اوان بسال 337 میلادی در اثناء مسافرتش بمرز شرقی امپراطوری روم درگذشت. جانشینان تیرداد پادشاه ارمنستان که در314م. وفات یافته بود نالایق و ضعیف بودند. لژیونها و افواج روم نیز پس از مرگ قسطنطین بنای شورش را گذاشته بودند. بالنتیجه شاپور موقع را مناسب دید و در 337 میلادی با دسته هائی از سواران سبک اسلحۀ خود از مرز عبور کرد و در همان وقت بت پرستان (!) ارمنستان را بشورش بر ضد رومیان تحریک نموده و اعراب را هم واداشت که به خاک روم حمله ببرند. (ترجمه تاریخ ایران سرپرسی سایکس صص 563- 564). شاپور به آسانی ارمنستان را گرفت و پس از آن در بین النهرین با رومیان مصادف شد. کنستانس دوم جانشین قسطنطین کبیر شخصاً سپهسالاری لشکر روم را بعهده داشت. قلعۀ نصیبین در مقابل حملات مکرر ایرانیان ایستادگی کرد و رومیان در سنجار فاتح شدند. اما پس از آن پی درپی شکست خوردند. (ایران در زمان ساسانیان ص 262). به علت خطری که در سرحدهای شرقی ایجاد شد - و بنظر می رسید که نتیجۀ نخستین پیشرفتهای شاپور را از بین ببرد - موقتاً جنگ موقوف گردید. مهاجمۀ کوشانیان اصغر و هیاطلۀ خیونی شاهنشاه را مجبور کرد در آن حدود به محاربه پردازد و در نتیجه امتیازاتی به دست آمد که بر اثر آنها مهاجمان در زمینهای کوشان بعنوان متفقان مستقر شدند و متعهد گردیدند که در محاربۀ شاه ضد رومیان، سپاهیانی برای او آماده کنند. (ایران از آغاز تا اسلام، تألیف گیرشمن ترجمه دکتر معین ص 297 و 298). در سنۀ 356 میلادی موسونیانوس سردار رومی، تهم شاپورمرزبان ایران را در حضور شاهنشاه واسطۀ صلح قرار داد. (ایران در زمان ساسانیان ص 262). لیکن اقداماتی که روم برای استقرار صلح بعمل آورد به نتیجه نرسید وشاپور با متحدین شرقی خود به سفر جنگی جدیدی پرداخت که نتیجۀ بسیار درخشان آن تصرف ’آمد’ بود. (ایران از آغاز تا اسلام ص 298). شاپور در آغاز جنگ بر قلعۀ ’آمد’ که دیاربکرفعلی باشد حمله برد و آن را پس از مقاومت دلیرانۀ حصاریان مسخر کرد. این واقعه در سال 359 میلادی اتفاق افتاد. آمیانوس مارسلینوس افسر رومی یونانی الاصل که سربازی متهور و تربیت یافته بود تفصیل جنگهائی را که منجر به فتح قلعۀ آمیدا (آمد) گردید نگاشته و آن از منابع عمده وقایع این زمان بشمار است. (ایران در زمان ساسانیان ص 263 و 266). بنا بروایت آمیانوس شاپور در این جنگها تهور و رشادت فوق العاده ای نشان داد. یکبار ’در حالی که مستحفظین سلطنتی همراه او بودند سواره بطرف دروازه های قلعه رفت، ولی چون با کمال اطمینان بقدری نزدیک شده بود، که خطوط چهرۀ او را هم تمیز میدادند، تمام تیرها و زوبین های قلعه بجانب او متوجه شد و اگر ابری از گرد و غبار او را از نظر تیراندازان مستور نداشته بود، هرآینه از پای در می آمد. ’ (ایران در زمان ساسانیان ص 269). در جای دیگر چنین وصف میکند:
’... پادشاه ایرانیان، که عادهً مجبور نیست در جنگ شرکت جوید، بقدری از این همه حوادث متغیر شده بود، که کاری بی سابقه انجام داد، یعنی خود را مانند یکنفر سرباز ساده در مغلوبۀ جنگ افکند، اما چون جمعیت کثیری همه جا او را برای محافظت احاطه میکرد، به آسانی از دور شناخته میشد. بارانی ازتیر و زوبین متوجه او گشت. بسیاری از سربازان وی ازپا درآمدند. اما او خود از آنجا بیرون تاخته، از صفی بصف دیگر می شتافت و این امر تا غروب آن روز ادامه داشت، بدون اینکه شاه را از منظرۀ دهشتناک کشتگان ومجروحان وحشتی دست دهد. ’ (ایران در زمان ساسانیان ص 273). شاپور دوم اسیرانی را که درشهر آمد دستگیر کرده بود، بین شوش و سایر بلاد اهواز جای داد و این مردم انواع جدید ابریشم بافی و زری بافی را در آنجا رواج دادند. (ایران در زمان ساسانیان ص 147). دو سال پس ازمرگ کنستانس، یولیانوس برادرزادۀ او امپراطور تمام رومیان شد و لشکرهای روم را بجنگ ایران برد. یکی ازسرداران او هرمزد شاهزادۀ ایرانی و برادر شاپور بود، که بروم گریخته بود و حال امید داشت که به یاوری رومیان به تخت ایران جلوس کند. بعلاوه قیصر روم متحد دیگری داشت و آن ارشک سوم پادشاه ارمنستان بود... قوای رومیان و متحدین آنان بجانب تیسفون پیش میرفتند، لکن راه پیشرفت آنها را یک لشکر نیرومند ایرانی به فرماندهی سرداری از دودمان مهران فروبست و در خلال جنگ هائی که وقوع یافت، یولیانوس در سال 363 میلادی کشته شد. جانشین او یویانوس لشکر روم را از سرحد بازگرداند و بزودی صلحی به مدت سی سال بین طرفین منعقد گشت. بموجب این معاهده ایرانیان نصیبین و سنجار و ولایات ارمنستان صغیر را، که متنازع فیه بود، پس گرفتند. بعلاوه امپراطور روم متعهد شد، که از ارشک حمایت نکند و او در نتیجۀ رای شورای امراء ارمنستان معزول و به ایران گسیل شد و در این کشور خود را کشت... ممالک قفقاز مثل ایبری (گرجستان) و آلبانی، بموجب شرائط صلح از تصرف روم خارج شد و به قیمومت ایران درآمد. (ایران در زمان ساسانیان ص 264). ورجوع به ترجمه تاریخ ایران سر پرسی سایکس ص 571 ببعد و ترجمه ایران از آغاز تا اسلام ص 298 و یسنا تألیف و تفسیر پورداود ص 103 شود. به این ترتیب ارمنستان مجدداً تصرف شد، ولی خدعه هایی که روم در آنجا برای مستقر ساختن شاهی طرفدار روم به کار می برد، موجب گردید شاپور تصمیمی اساسی اتخاذ کند. همان گونه که کشور کوشان بصورت ایالتی از ایران درآمد، ارمنستان هم از لحاظ نظامی اشغال شد، و از آن پس مرزبان - یا فرمانده سرحدی - حاکم آن گردید. (ایران از آغاز تا اسلام ص 298). و رجوع به ایران در زمان ساسانیان، صص 264 -265 شود. شاپور لشکری به فرماندهی سورن به ارمنستان فرستاد و این سردار را به مرزبانی آنجا منصوب نمود و بلافاصله پس از این واقعه بسال 379 میلادی فوت کرد. (ایران در زمان ساسانیان ص 265) (تاریخ ایران، سرپرسی سایکس ص 583). در مجمل التواریخ و القصص آمده که به طیسفون بمرد. (ص 67). دین عیسوی که در امپراطوری روم رسمی بود، موجب ظهور مسئلۀ رعایای مسیحی در زمان پادشاهی شاپور دوم و جانشینان او گردید. از لحاظ سیاسی، آنان در نظر مقامات ایرانی مورد سوء ظن بودند، و تعدیاتی که نسبت به آنان بعمل آمد، سراسر بقیۀ سلطنت طولانی شاپور دوم را به خون آغشته کرد. (ایران از آغاز تا اسلام ص 298). در پادشاهی شاپور دوم تعقیب مسیحیان ایرانی به گناه و اتهام ارتباط با قیصر روم آغاز شد. شواهد متعددی در تواریخ بخصوص نامۀ اعمال شهیدان نوشتۀ لابور، در این باره ذکر شده است که در اینجابه نقل پاره ای از آنها می پردازیم:
بموجب نامۀ اعمال شهیدان شاپور دوم به شاهزادگان آرامی نامه ای بدین مضمون نوشته است: ’بمجرد وصول این فرمان که از جانب خداوندی ما صادر شده، سیمون رئیس نصاری را دستگیر کنید و تا زمانی که این نوشته را امضا نکندو مالیات سرشماری و خراج قوم نصاری را، که در کشور خداوند زندگانی می کنند، بالمضاعف وصول ننموده و به خزانۀ ما نپردازد، او را رها مکنید. زیرا ’ما خدایان’ به امور جنگ اشتغال داریم و آنها در ناز و نعمت بسر می برند. آنها در مملکت ما ساکنند و دوستدار دشمن ما قیصر هستند. سیمون به زندان شد و از امتثال امر شاه امتناع کرد و چون این خبر بشاپور رسید، از روی خشم فریاد برآورد و گفت:
سیمون می خواهد پیروان خود را بشورش برانگیزد و مملکت را به همکیش خود قیصر بسپارد. لابور، که تاریخ شهدای عیسوی ایران را نوشته و خود کاتولیک بوده است، اعتراف کرده، که این سوء ظن بی اساس نبوده است، اما سیمون در طی استنطاق خود تهمت خیانت را رد کرد و عاقبت به قتل رسید. این وقایع ابتدای تعقیب عیسویان ایران است، که از سال 339 میلادی تا هنگام فوت شاپور دوم دوام داشت. مخصوصاً در ولایات شمال غربی و در نواحی مجاور روم زجر و آزار عیسویان بشدت جاری بود. کشتارها رخ داد و جماعتی تبعید شدند. در سال 362م. هلیودور اسقف را با 900 عیسوی ساکن شهر مستحکم فنک واقع در بزبده پس از شورشی که کردند به خوزستان تبعید نمود. سوزومن مقتولین عیسوی عهد شاپور را به 16000 نفر بالغ دانسته است و این جماعتی است که نام افراد آن معروف بوده است. بعقیدۀ لابور این رقم تا اندازه ای مقرون بمبالغه است. ’ (ایران در زمان ساسانیان صص 291- 292). پیر گشنسب برادرزادۀ شاپور دوم که چون قبول دین عیسوی کرده نام سریانی مارسابها گرفته بود، شکنجه و هلاک شد. (ایران در زمان ساسانیان ص 336). شهر ویه اردشیر مرکز عیسویان ایران و مقر جاثلیق محسوب میشد. کلیسای بزرگ سلوکیه در آنجا بود. هنگام تعقیب نصاری در زمان شاپور دوم این کلیسا ویران شد، و پس از مرگ این پادشاه آن را از نو ساختند، و پس از چند بار با کمک مالی دربار قسطنطنیه تعمیر شد. (ایران در زمان ساسانیان ص 410 و 411). یکی از عبارات نامۀ شهیدان حاکی است که شاپور دوم بسردار خود موسوم به معین، که او را مظنون بمسیحیت می دانست و واقعاً هم مسیحی شده بود، فرمان داد، که مهر و ماه و آتش و خدای مقتدر بل و نبهو را ستایش کند. (ایران در زمان ساسانیان ص 180). درمطالعۀ روایاتی که از منابع نصرانی در دست است، مقام فائقی که خورشید در آیین مزدیسنای ساسانیان دارا بوده است جلب توجه می کند. (ایران در زمان ساسانیان ص 164). شاپور دوم به سیمون بر صبعی قول داد که بر جان او ببخشاید، بشرط آنکه آفتاب را ستایش کند. (ایضاًص 165). گاهی موبدان موبد شخصاً عیسویان را استنطاق میکرد و حکم صادر می نمود. لابور گوید: ’پادشاه و سرداران و موبدان بدین طریق همیشه جماعتی اسیر در دنبال خود می کشانیدند و هر وقت می خواستند آنها را استنطاق می کردند. ’ در زمان شاپور دوم چنین اتفاق افتاد که عبدیشوع نام اسقف، برادرزاده ای داشت زناکار و در صدد منع او از ارتکاب گناه برآمد. آن زانی عبدیشوع را متهم کرد، که با قیصر روم رابطه دارد و اسرار شاه را بدو فاش کرده است. نخست شاهزاده اردشیر که در ولایات آدیابن عنوان شاهی داشت به این قضیه رسیدگی نمود. پس موبدان موبد به اتفاق دو تن از موبدان وارد تحقیق شدو عاقبت قضیه در مقابل رئیس خواجه سرایان، که ’صاحب تمام پیلهای کشور بود’ طرح شد. یک هیئت بازرسی مرکب از مغان... تشکیل شد و هیئت دیگری نیز مرکب از ناظر مخازن سلطنتی و موبدان موبد تشکیل گردید که رئیس خواجه سرایان و رئیس خلوت مشاور آن بودند. گویند یکی ازرذان یعنی شخصی روحانی که به قضیه پثیون عیسوی رسیدگی میکرد، از آن سفاکی ها منزجر و خسته شد و بر آن شدکه از اجراء مجازات ’نه مرگ’ درباره آن شهید کناره گیری کند. موبدان موبد آگاه شد و خاتم افتخار را از او گرفت و او را معزول نمود و بجای او قاضی بزرگ کشور (شهرداذور) که جدیداً انتخاب شده بود، ازدربار فرستاده شد تا با موبد بزرگ همراهی کند. معمولاً وقتی کسی میخواست اقدامات شدیدی بر ضد پیروان سایر مذاهب بعمل آورد، محتاج اجازۀ مخصوص شاه بود. (ایران در زمان ساسانیان ص 334 و 335). به فرمان شاپور اول رونوشتی از اوستای تنسر در معبد آذرگشنسپ در شیز نهادند اما مجادلات و اختلافات مذهبی بپایان نرسید و شاپور دوم برای ختم این گفتگوها مجمعی به ریاست آذربذی مهرسپندان که موبد بزرگ بود تشکیل داد. این انجمن متن صحیح و قطعی اوستا را تصویب کرد و آن را به بیست و یک نسک یا کتاب تقسیم نمود که معادل عدد کلمات دعای مقدس یثااهوویریو باشد. بنابر سنت، آذربذ برای اثبات این که اوستای مذکور به این صورت نص صحیح است، خود را بمعرض امتحان آتش (ور گرم) در آورده رخصت داد تا فلز گداخته بر سینۀ او ریزند. (ایران در زمان ساسانیان صص 162- 163). و رجوع به مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 6 و ص 105 و یشتها تفسیر و تألیف پورداود ج 1 ص 571 و ج 2ص 248 و فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 70 و 82و خرده اوستا تألیف و تفسیر پورداود صص 32- 35 و 37و ایران باستان پیرنیا ج 2 ص 1517 شود. در سنت زرتشتیان خرده اوستا گردآوردۀ آذرپادمهر اسپندان است. این معنی که این موبدان موبد زمان شاپور دوم از اوستای بزرگ ادعیه و نمازهایی برگزیده خرده اوستا را از برای بهدینان مرتب ساخت. (خرده اوستا تفسیر و تألیف پورداود ص 28). و رجوع به بمزدیسنا تألف دکتر معین ص 132و جدول چهارم برابر ص 149 شود. در کتابهای تاریخ و جغرافیا که از منابع دورۀ ساسانی مطالبی در آنها مانده است بنای شهرهای زیر بشاپور ذوالا کتاف نسبت داده شده است: بزرگ شاپور یا انبار در سواد، ایران خره شاپور در اهواز که کرخ میسان باشد، شوش در خوزستان، خنی شاپور در باجرمی در سرزمین عراق، نیشاپور، ابهر، شهر نسر در مرز عربستان. شهر دس در همان ناحیه، فیروزشاپور در ناحیه انبار، قزوین، میافارقین، هفته در سواد عراق و نیز ساختمان خندقی را در کوفه در برابر تازیان از او می دانند. (تاریخ تمدن ایران ساسانی صص 88- 89). و رجوع به مازندران و استرآباد رابینو ترجمه وحید مازندرانی ص 117 و نزهه القلوب مقالۀ 3 صص 33- 37 شود. در زمان فتوحات اولیۀ مسلمین خندق معروف شاپور دوم موسوم به خندق شاپور موجود بوده است. این خندق به امر شاپور دوم، در قرن چهارم میلادی حفر شده بود. خندق مزبور از هیت شروع میشود و تا ابله (نزدیک بصرۀ کنونی) امتداد مییابد و در آنجا به خلیج فارس می رسد. در آغاز امر در این خندق آب جریان داشت تا قبایل بادیه نشین را که بقصد استفاده از اراضی حاصلخیز بین النهرین سفلی می آمدند مانع بوده باشد و هنوز پاره ای از این خندق که خشک است دیده می شود. (سرزمین خلافت شرقی ص 71). ابن البلخی نویسد:
ایوان کسری و مداین او بنا کرده و بسبب استیلای عرب دارالملک بمداین آورد تا دفع عرب میکرد. (فارسنامه چ لیسترنج و نیکلسون ص 31). و رجوع به نزهه القلوب مقالۀ 3 ص 44 شود. حمداﷲ مستوفی آورده است: شاپور ذوالاکتاف چون از روم به ایران رسید و بر قیصر غلبه کرد و پادشاهی یافت قیصر را الزام نمود تا بعد از تدارک خرابی که در این ملک کرده بود آب شستر را مثالثه گردانید و بر آن سدی عظیم بست و جوی دشتاباد که مدار ولایت شستر بدانست بسبب آن بند جاری شد (نزهه القلوب مقالۀ 3 صص 109- 215). در مجمل التواریخ و القصص کارهای عمرانی که شاپور دوم بانی آنها بوده یاد شده است. ازجمله آمده است که ’فولی (پلی) کرد بسرحد خوزستان که هنوز بجای است (سد سوشتر) و آن را اندیمشک رومی کرد، و از جملۀ اسیران بود و شهر کرخه کرد، و از آنجا بزیر زمین اندر، راه کرد که سوار به گندیشاپور رفتی، و بسیار قلعه ها کرد، و از جملۀ قلعۀ ازان و آن را موبدان گفته اند، و بر آنجا سرایها ساخته اند بزرگ، و خزینه و فرزندان بر این قلعه بودند بوقت غلبۀ رومیان، و هنوز اثر سرای او ظاهر است بر قلعه شاپوری گویند، و من این همه برأی العین دیده ام. و سی سال دارا الملک او به گندیشاپور بود تا خراب رومیان آباد کرد و این عمارتها که گفته شد. و حمزه گفته ست که دیوار جندیشابور از آن نیمی گل است و نیمی خشت پخته، که هر چه رومیان بیران کردند بخشت و گچ باز فرمودشان کردن، و برزخ شاپور هم وی کرد و آن عکبره است، و خره شاپور بشوش، و من چنان پندارم که کرخه است، و [شهری دیگر هم پهلوی آن بکرد، مردمانش عاصی شدند، پیلان بفرستاد تا هامون کردند و اصلش نماند و بجروان از روستای حی آتش بنهاد. سرود شادزان نام کرد، و از خان لنجان اوقاف بسیار کرد آنرا. (مجمل التواریخ و القصص ص 67). حمزۀ اصفهانی در کتاب سنی ملوک الارض و الانبیاء و ابن البلخی در فارسنامه و مؤلف مجمل التواریخ والقصص بنای آتشکده سروش آذران را به جروان از روستای جی به شاپور ذوالاکتاف نسبت داده اند. (مزدیسنا تألیف دکتر معین ص 240). ایضاً در فارسنامۀ ابن البلخی آمده است:
’این شهرها و بندها و پلها که یاد کرده آید او بنا کرده است، در بابل و عراق: عکبرا از بغداد و آن را برزخ (بزرج = بزرک) شاپور گفتندی، مداین، رومیه، انبار وآن را فیروز شاپور گفتندی، طیسبون و آن را مدینۀ شاپور گفتندی، ایوان کسری، کرخ، در خوزستان: شوص، شادروان شوشتر، در اصفهان بوان، جروأان و آنجا آتشگاهی کرد، در سیستان چند شهر، در خراسان، نیشابور، در بلاد سند و هند: فرشاپور، چند شهری دیگر، و آثار او بسیار است اما آن قدر که معتبر است یاد کرده آمد. ’ (از فارسنامۀ ابن البلخی چ لیسترنج و نیکلسون صص 72- 73). حمداﷲ مستوفی نیز بنای سامره و حصار شهرستان قزوین و تجدید عمارت عسکر مکرم یا برج شاپور و عمارت نیشابور و بنای عکه را به شاپور ذوالاکتاف نسبت داده است. (نزههالقلوب مقالۀ 3 ص 42، 57، 112، 148 و 251). کتیبۀ کوچک پهلوی ساسانی از شاپور دوم در طاق کوچک طاق وستان کنده شده است. (سبک شناسی تألیف ملک الشعرای بهار ج 1 ص 43).
در عهد شاپور ذوالاکتاف، تیادورس طبیب نصرانی برای معالجۀ شاهنشاه به دربار خوانده شد و شاپور او را در گندشاپور مستقر ساخت. وی در آن شهر اشتهار یافت و طریقۀ طبابت او معروف شد و کتاب
لغت نامه دهخدا
در خوار، نام درختچه ایست فاقد برگ و در اطراف کویر و نقاط خشک و شوره زار روید. اسکنبول. اسکمبول. اسکمیل. بتو. رسو. فغ. و از آن دو گونه در ایران دیده شده است
لغت نامه دهخدا
شهر شاپور نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش مرکزی شهرستان کازرون است، حدود و مشخصات آن به قرار زیر است: از شمال ارتفاعات چنار شاهیجان و سلبیز و نودان، از جنوب کوه کمارج و دهستان حومه، از خاور ارتفاعات دوان، از باختر ارتفاعات ناحیۀ ماهور و میلاتی، موقعیت آن جلگه و دامنه است و رود خانه شاپور از وسط دهستان می گذرد، این دهستان در شمال باختر بخش واقع است، هوای آن گرم و مالاریایی است، آب مشروب و زراعتی آن از رود خانه شاپور و چشمه و قنات است، محصولات آن عبارت است از: غلات، برنج، تریاک و محصولات صیفی، شغل اهالی زراعت است، زبان مردم شهر، فارسی و شیعۀ دوازده امامی اند از بیست و پنج آبادی تشکیل شده و نفوس آن در حدود 4300 تن است و قراء مهم آن عبارتند از: اردشیری، تل گاوک، جدس، حسین آباد، خداآباد، زنگنه، خرابه های شهرشاپور و غار معروف آن دراین دهستان است، (فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)، در شاپور چنانکه مقدسی گوید ده نوع عطر روغنی بعمل می آمد: عطر بنفشه، عطر نیلوفر، عطر نرگس، عطر کارده، عطر سوسن، عطر زنبق، عطر مورد، عطر مرزنجوش، عطر بادرنگ و عطر بهارنارنج و به کشورهای مشرق زمین فرستاده میشد، (ترجمه سرزمین های خلافت شرقی ص 315)، بزرگترین حجاری ساسانی در شاپور است که اندکی خارج از جادۀ شیراز به بوشهر قرار دارد، (تاریخ صنایع ایران ص 105)، و رجوع به ترجمه مقدمۀ ابن خلدون ص 118، مجمل التواریخ و القصص ص 2، 32، 32 ح، 39، 84، 337، ابن اثیر ج 1 ص 134 و شاپوربن اردشیر و رجوع به بیشابور شود
نهر شاپور نام نهری در ولایات غندیجان فارس، (نزهه القلوب، مقالۀ سوم ص 225)، از وسط دهستان شاپور میگذرد، رجوع به فرهنگ جغرافیایی ج 7 و شاپور (شهر) شود
لغت نامه دهخدا
پسر شاه، مرکب از شاه و پور، در پهلوی شاه پوهر، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، رجوع به شاهپور شود
لغت نامه دهخدا
(تاجْ وَ)
این کلمه از تاج (معرب تاگ) است با مزید مؤخر ’ور’. بزبان ارمنی تاگاور (تاجور). کنایه از پادشاه. (آنندراج). شهریار. تاجدار. ملک. سلطان. صاحب تاج. تاج گذارده. شاه. بزرگ. معمم. مکلل. مکلله:
از این دو نژاده یکی تاجور
بیاید برآرد بخورشید سر.
فردوسی.
از آن تاجور خسروان کهن
بکاوس و کیخسرو آید سخن.
فردوسی.
اگر پادشاهی بود در گهر
بباید که نیکی کند تاجور.
فردوسی.
از آن تاجور ماند اندر شگفت
سخن هرچه بشنید در دل گرفت.
فردوسی.
بیاید دمان سوی مهتر پسر
که او بود پرمایه و تاجور.
فردوسی.
بیامد بر تاجور سوفرای
بدستوری بازگشتن بجای.
فردوسی.
بیامد فرنگیس چون ماه نو
بنزدیک آن تاجور شاه نو.
فردوسی.
بگفتیم تا جمله گردان کمر
ببندند پیش تو ای تاجور.
فردوسی.
بگفتند با تاجور یزدگرد
که دانش ز هر گوشه کردیم گرد.
فردوسی.
بکردار کشتی بیامد هیون
دل و دیدۀ تاجور پر ز خون.
فردوسی.
بکاخ اندر آمد دمان کندرو
در ایوان یکی تاجور دید نو.
فردوسی.
بحال من ای تاجور درنگر
میفزای بر خویشتن دردسر.
فردوسی.
بدو گفت رهام کای تاجور
بدین کار تنگی، مگردان گهر.
فردوسی.
بزرگ جهانی کران تا کران
سرافراز بر تاجور مهتران.
فردوسی.
بزرگان چو در پارس گرد آمدند
بر تاجور یزدگرد آمدند.
فردوسی.
بکار من ای تاجور درنگر
که سوزان شود هر زمانم جگر.
فردوسی.
بهر چند گاهی ببندم کمر
بیایم ببینم رخ تاجور.
فردوسی.
پس آگاهی آمد ز فرخ پسر
بمادر که فرزند شد تاجور.
فردوسی.
پس از اردشیرش بهفتم پدر
جهاندار ساسان بدان تاجور.
فردوسی.
پدربرپدر بر پسربرپسر
همه تاجور باد و پیروزگر.
فردوسی.
جهانی پرآشوب شد سربسر
چو از تخت گم شد سر تاجور.
فردوسی.
جهانجوی کیخسرو تاجور
نشسته بر آن تخت و بسته کمر.
فردوسی.
چو ضحاک بشنید بگشاد گوش
ز تخت اندرافتاد و زو رفت هوش...
چو آمد دل تاجور باز جای
به تخت کئی اندرآورد پای.
فردوسی.
چو خواهی ستایش پس از مرگ تو
خرد باید ای تاجور ترگ تو.
فردوسی.
چنان شاد شد زین سخن تاجور
تو گفتی به کیوان برآورد سر.
فردوسی.
چو رستم پدر باشد و من پسر
بگیتی نماند یکی تاجور.
فردوسی.
ز ره چون بدرگاه شه بار یافت
دل تاجور را بی آزار یافت.
فردوسی.
ز اسب اندرآمد گرفتش ببر
بپرسیدش از خسرو تاجور.
فردوسی.
ز سی نیز بهرام بد پیشرو
که هم تاجور بود و هم شاه نو.
فردوسی.
سپهبد چو گفتار ایشان شنید
دل لشکر از تاجور خسته دید.
فردوسی.
سر تاجور از تن پیلوار
بخنجر جدا کرد و برگشت کار.
فردوسی.
سر تاجور زیرفرمان بود
خردمند از او شاد و خندان بود.
فردوسی.
سرانجام مرد ستاره شمر
بقیصر چنین گفت کای تاجور.
فردوسی.
سر تاجور اندرآمد بخاک
بسی نامور جامه کردند چاک.
فردوسی.
شد آن تاجور شاه و چندان سپاه
همان تخت زرین و زرین کلاه.
فردوسی.
شد آن تاجور شاه با خاک جفت
ز خرم جهان دخمه بودش نهفت.
فردوسی.
غمی شد ز مرگ آن سر تاجور
بمرد و ببالین نبودش پسر.
فردوسی.
فرستاد پاسخ به شیروی باز
که ای تاجور شاه گردن فراز.
فردوسی.
فزون بایدم نزد ایشان هنر
جهانجوی باید سر تاجور.
فردوسی.
که بودند کشته بدان رزمگاه
ز خون بر سر تاجورشان کلاه.
فردوسی.
که هرگز مبادا چنین تاجور
که او دست یازد بخون پسر.
فردوسی.
که این تاجور شاه لهراسپ است
که باب جهاندار گشتاسپ است.
فردوسی.
کشاورز باشد وگر تاجور
سرانجام بر مرگ باشد گذر.
فردوسی.
کی تاجور بر لب آورده کف
بفرمود تا برکشیدند صف.
فردوسی.
که دستور باشد مرا تاجور
کز ایدر شوم بی کلاه و کمر.
فردوسی.
گر آگه کنی تا رسانم پیام
بدان تاجور مهتر نیک نام.
فردوسی.
نژادش ندانم ندیدم هنر
از اینگونه نشنیده ام تاجور.
فردوسی.
نیاید ز شاهان پرستندگی
نجوید کس از تاجوربندگی.
فردوسی.
ندیدم من اندر جهان تاجور
بدین فر و مانندگی با پدر.
فردوسی.
نکوهش مخواه از جهان سربسر
نبود از تبارت کسی تاجور.
فردوسی.
ورا هرمز تاجور برکشید
به ارجش ز خورشید برتر کشید.
فردوسی.
همی خواست دستوری از تاجور
که تا بازگردد سوی زال زر.
فردوسی.
همه نیکوئیها ز یزدان شناس
مباش اندرین تاجور ناسپاس.
فردوسی.
کس نبیند چو تو کمربندی
در جهان پیش هیچ تاجوری.
مسعودسعد.
تو تاجور ملک شرف بادی و اعدات
بر آتش غم سوخته بادند چوورتاج.
سوزنی.
بسته و خسته روند تاجوران پیش او
بسته به تیغ سبک خسته بگرز گران.
خاقانی.
من که خاقانیم از خون دل تاجوران
می کنم قوت و ندانم چه عجب نادانم.
خاقانی.
تاجوران را ز لعل، طرف نهی بر کمر
شیردلان را ز جزع، داغ نهی بر سرین.
خاقانی.
تاجور جهان چو جم، تخت خدای مملکت
خاتم دیوبنداو بندگشای مملکت.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 474).
سرورانی که مرا تاج سرند
از سر قدر همه تاجورند.
خاقانی.
بنده خاقانی از تو سرور گشت
بس نمانده که تاجور گردد.
خاقانی.
زین اشارت که کرد خاقانی
سرفراز است بلکه تاجور است.
خاقانی.
ای تاجور اردشیر اسلام
کاجری خورت اردوان ببینم.
خاقانی.
مملکه شهباز راست گرچه خروس از نسب
هست بسر تاجور هست بدم طوقدار.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 197).
صوت مرغان بدرد چرخ مگر با دم خویش
بانگ کوس ملک تاجور آمیخته اند.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 133).
تاجوران ملک را فخر ز گوهرت رسد
تو سر گوهری ترا مفخرتاج گوهری.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 439).
تاجورم چو آفتاب اینت عجب که بی بها
بر سر خاک عور تن نور تنم دریغ من.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 835).
سرم از سایۀ او تاجور باد
ندیمش بخت و دولت راهبر باد.
نظامی.
کیانی تاج را بی تاجور ماند
جهان را بر جهانجوی دگر ماند.
نظامی.
از سر تخت و تاج شد پدرش
کس نبد تخت گیر و تاجورش.
نظامی.
هرکه تاج از دو شیر بستاند
خلقش آن روز تاجور داند.
نظامی.
بیک تاجور تخت باشد بلند
چو افزون شود ملک یابد گزند.
نظامی.
بر او رنگ زر شد شه تاجور
زده بر میان گوهرآگین کمر.
نظامی.
تاجوران تاجورش خوانده اند
وآن دگران آن دگرش خوانده اند.
نظامی.
تاج بستان که تاجور تو شدی
بر سر آی از همه که سر تو شدی.
نظامی.
راهروان عربی را تو ماه
تاجوران عجمی را تو شاه.
نظامی.
دل تاجور شادمانی گرفت
بشادی پی کامرانی گرفت.
نظامی (از آنندراج).
سر تاجور دیدش اندر مغاک
دو چشم جهان بینش آگنده خاک.
سعدی (بوستان).
من اول سر تاجور داشتم
که سر در کنار پدر داشتم.
سعدی (بوستان).
- تاجوران، پادشاهان. بزرگان. تاجداران:
گفتی که کجا رفتند آن تاجوران اینک
زایشان شکم خاکست آبستن جاویدان.
خاقانی.
ای ملک جانوران رای تو
وی گهرتاجوران پای تو.
نظامی.
رجوع به تاج و تاجدار شود
لغت نامه دهخدا
تل بلند، کوهی است که در زمین جلیل واقع و فعلاً آنرا کوه طور می نامند، (قاموس مقدس)،
نام دیگرش جبل الطور و کوه منفردی است در فلسطین، در شش هزارگزی (؟) جنوب شرقی ناصره واقع و 8800 قدم بلندی دارد، دامنه اش مستور از درختان و اتلال و آثاری چند از بناهای قدیم در گرداگرد شهر دیده میشود، حضرت مسیح ازین کوه صعود کرده بود، مسلمین با اهل صلیب در زیر این کوه زد و خورد بسیار کردند، و جبل طور مشهور غیر از این است، (قاموس الاعلام ترکی)، کوه فلسطین در 561 گزی جنوب شرقی (ناصره) در آن مکان حضرت مسیح تجلی کرد (تغییر شکل)، بناپارت در 1799م، بدانجا فتحی کرد، نام کوهی است بر کران سلسلۀ آلپ، در نزدیکی کوه جنوره و سه هزار و سیصد گز ارتفاع دارد، رود خانه دورانسه از بین این دو کوه سرچشمه می گیرد، (قاموس الاعلام ترکی)، بزبان جهستانی هرادیستیه نامیده میشود نام قصبه ای است در چهستان و مرکز قضایی آن ناحیه می باشد، در هفتاد و هفت هزارگزی جنوب شرقی پراگ واقع شده دارای 6700 تن جمعیت است، (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ابر، (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)، سحاب، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
ریگزاری است، بین یمامه و بحرین، (از معجم البلدان ج 2 ص 354)
لغت نامه دهخدا
جوالیقی به نقل از ابن درید گوید: این کلمه از سریانی گرفته شده است، (المعرب ص 85)، آوند، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ظرف، (اقرب الموارد) (تاج العروس)، جان و حیات، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، دل و دانۀ دل و حیات آن، (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج العروس) (منتهی الارب)، و منه حرف فی تامورک خیر من عشره فی وعائک، (اقرب الموارد) (تاج العروس)، خون دل، (منتهی الارب) (المعرب ایضاً) (ناظم الاطباء)، خون، (المعرب ایضاً) (منتهی الارب) (معجم البلدان ج 2 ص 354) (تاج العروس) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)، و منه هرقت تاموره، یعنی ریختم خون او را، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، موضع سرّ، (المعرب جوالیقی ص 85 از ابن درید)، زعفران، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس)، بچه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بچه دان، (منتهی الارب) (تاج العروس)، زهدان، (ناظم الاطباء)، وزیر سلطان، (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (تاج العروس)، بازی دختران کم سال یا کودکان، صومعۀ ترسایان و ناموس آنها، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس)، صومعۀ راهب: و لهم من تاموره تنزل، (المعرب جوالیقی)، صومعه، (مهذب الاسماء)، آب، و منه : ما بالرکیه تامور، ای شی ٔ من الماء، (تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، چیزی، یقال: اکل ذئب الشاه فما ترک منها تاموراً، ای شیئاً، (منتهی الارب) (معجم البلدان ج 2 ص 354) (ناظم الاطباء)، کسی، (اقرب الموارد) (منتهی الارب)، یقال: ما بالدار تامور، (تاج العروس) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ج، تآمیر، (اقرب الموارد)، خوابگاه شیر، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس)، موضع اسد، (المعرب جوالیقی)، بیشه، (مهذب الاسماء)، رنگ سرخ، (المعرب جوالیقی)، می، ابریق، حقه، (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (تاج العروس)، رجوع به تاموره و تأمور و تاموره شود
لغت نامه دهخدا
(گوُ)
سر رابیندرانات. شاعر و نویسندۀ هندی که در ششم ماه مه 1861 میلادی مطابق سال 1278 هجری قمری در کلکته از یک خانوادۀ شاهی متولد شد. وی جوانترین فرزند ’ماهاراشی دیون درانات’ و نوۀ شاهزاده ’دوارکانات تاگور’ و خود پیشوای ’براهماساماژ’ و تجددطلب نهضت هند در قرن نوزدهم و بیستم بود. تاگور پس از طی تحصیلات مقدماتی در هندوستان بسال 1877 میلادی برای تحصیل حقوق و قوانین به انگلستان رفت و در آنجا درباره شاعران انگلستان و زبان انگلیسی به تحصیل و مطالعه پرداخت. کتابهایی که خود بزبان بنگالی تصنیف کرده بود، به انگلیسی ترجمه کرد و در اوان جوانی بکار نویسندگی مشغول گردید و پس از مراجعت به هند در سال 1901 میلادی دربلپور، واقع در 93میلی کلکته مدرسه ’شانتی نیکیتان’ (خانه صلح) را تأسیس کرد که یکی از بنگاههای تربیتی شد و در آن از روشهای معمولی پیروی نمی کردند.
تاگور بسال 1913 به دریافت جایزۀ نوبل در ادبیات نایل گشت و 8000 پوند از آن را برای نگهداری و تعمیر مدرسه خویش خرج کرد. در سال 1915 بدریافت عنوان ’نایت هود’ نایل آمد ولی در سال 1919 بصورت اعتراض علیه روشی که در جلوگیری از آشوبهای پنجاب بکار میرفت، استعفا داد و در سالهای بعد هم خواهان استفاده از این عنوان نگشت. تاگور یک وطن خواه و ملت دوست هندی بود و پیش از همه در اصلاح امور اجتماعی روش صلحجویانه را برگزیده بود و بسیاستی که بزندگی قاطبۀ مردم هند ارتباط داشت، علاقه مند بود. وی میخواست جنبش ملی پیش از آزادی سیاسی به یک رفرم اجتماعی توجه داشته باشد. تاگور با آثار فراوانش که از حس زیبایی دوستی جهان و عشق به کودکان و علاقه به بی آلایشی و خداشناسی اشباع شده بود، ترجمان افکار جدی مردم بنگال گشت. مخصوصاً بطلان امتیازات طبقاتی را در اجتماع هند اعلام کرد. وی موسیقی دان و نقاش و شاعر بود و بزبان بنگالی اشعار عارفانه و شورانگیزی سرود. بکشورهای اروپا و ایران و ژاپن و چین و روسیه و امریکا مسافرت کرد. در آوریل 1941 دانشکدۀ اکسفورد درجۀ دکترای افتخاری را به وی اهداء کرد. در آن مراسم خطابه ای درباره ’بحران در تمدن’ ایراد کرد و در آن علل جنگ را با روش عقلی تجزیه و تحلیل کرد و پیشنهادهایی درباره صلح و توافق عمومی بجهانیان کرد. این خطابه که در نوع خود یکی از شاهکارهای نثری تاگور است، بنام ’مذهب بشر’ چاپ و منتشر گردید. وی در هفتم اوت 1941 پس از یک عمل جراحی در کلکته درگذشت. مجموعۀ اشعار اوبنام ’گیتانجلی’ بوسیلۀآندره ژید نویسندۀ مشهور فرانسه ترجمه شد. از جملۀ آثار این دانشمند بزرگ که بزبانهای انگلیسی و فرانسه ترجمه شده است عبارتند از:
نام کتاب ترجمه
ترجمه
به انگلیسی
به فرانسه
در سال
در سال
باغبان 1914
1921
چیدن میوه 1916
1921
میهن و جهان 1919
1921
فراری -
1924
صد شعر از کبیر 1915
1924
ماه جوان 1913
1924
خاطرات من 1917
1925
آمال ونامۀ پادشاه -
1925
مذهب بشر 1931
1925
موشی -
1926
دورۀ بهار -
1926
ماشین (درام) -
1929
غرق کشتی (داستان) -
1926
نامه هائی به یک
_ (l50k) _
دوست 1928
1931
چیترا 1914
-
پستخانه 1914
-
پرندگان آواره 1916
-
ملیت 1917
-
تربیت طوطی 1918
-
خرزهرۀ قرمز1924
-
گره های بازشده 1925
-
دیگر از آثار این دانشمند بزرگ عبارت است از:
1- چیترلیپی
2- وحدت تخلیقی
3- الوداع ای دوست من
4- مرکز تمدن هندی
5- گورا
6 -مناظر بنگال
7- سنگهای گرسنه
8- شاه و کلبۀ تاریک
9- هدیۀ عاشق
10- شخصیت
11- یادداشتها
12- نمایشنامۀ قربانی و دیگر نمایشنامه ها
13- طریقت (نطق های تاگور در ژاپن)
14- خدمت
15- دو خواهر
16- منظره ای از تاریخ هند
17- سه نمایشنامه
توضیح آنکه کتاب گیتانجلی تاگور موجب اهداء جایزه نوبل به وی گردید. رجوع به دایرهالمعارف بریتانیکا سال 1957 ج 21 ص 753 و لاروس قرن بیستم و وفیات معاصرین بقلم محمّد قزوینی، مجلۀ یادگار سال سوم شمارۀ چهارم و امثال و حکم دهخدا ج 3 ص 1548 و المنجد ذیل کلمه ’طاغور’ و مجموعۀ اشعار دهخدا به اهتمام محمّد معین ص 8 (با تصویر تاگور و مؤلف لغت نامه) و سالنامۀ پارس سال 1312 هجری شمسی ص 70 (مقالۀ فروغی درباره تاگور) و شرح حال تاگور در مقدمۀ کتاب ’چیترا’ ترجمه فتح الله مجتبائی چ کانون انتشارات نیل و کتاب ’رابیندرانات تاگور’ تألیف محیط طباطبائی چ کتاب خانه ترقی شود
لغت نامه دهخدا
وی در دوران امیرتیمور گورکان حاکم قسطنطنیه بود، خواندمیر آرد: بعد از آنکه خاطر خطیر خسروجهانگیر از تمهید بزم عیش به او پرداخت ... مولانا بدرالدین احمد ... را به رسم رسالت بجانب مصر فرستاد ... و مقارن آن حال ایلچی تاکور حاکم قسطنطنیه که اکنون به استنبول اشتهار یافته بدرگاه عالم پناه رسید و اشرفی بیشمار و تحف بسیار بگذرانید و خبر اطاعت فرستندۀ خود بعرض رسانید، (حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 511)
امیر تاکور اوغانی، بنابر قول حمداﷲ مستوفی از امراء اوغان و معاصر شاه شجاع بود و سلطان احمد که بعد از وفات شاه شجاع بسلطنت رسید، پس از ورود به کرمان وی را محبوس گردانید، رجوع به تاریخ گزیده چ عکسی ص 736 شود
لغت نامه دهخدا
ناحیه ای است در هند، خواندمیر نویسد: در هشتم ذیقعده سنۀ تسع و ثلثین و ستمائه (639) سلطان مسعودشاه که بغایت کریم طبع و نیکوسیرت بود، سریر سلطنت دهلی را بوجود خود مشرف گردانیده امر وزارت را من حیث الاستقلال به خواجه مهذب الدین تفویض نمود و حکومت بهرایج را بعم خود ... و ایالت بلاد تاکور و سور بملک عزالدین بلبن بزرگ تعلق گرفت، (حبیب السیر چ خیام ج 2 ص 623)
لغت نامه دهخدا
نوعی از پستانداران سم دار (ذوحافر) که در مناطق حارۀ امریکا و آسیا زندگی می کند، پوزه اش مانند خرطوم آویخته است
لغت نامه دهخدا
تصویری از تاهور
تصویر تاهور
ابر، سحاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجور
تصویر تاجور
داری تاج با افسر، پادشاه سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاپو
تصویر تاپو
ظرفی از گل چون خمره که در آن آرد و گندم ذخیره کنند
فرهنگ لغت هوشیار
فرانسوی مکشتی دودی وشنماو (کشتی بخاری)، وشم (بخار) بخار، کشتی بخاری جهاز دودی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کاپور
تصویر کاپور
کافور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تاجور
تصویر تاجور
((وَ))
دارای تاج، پادشاه، سلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تاپو
تصویر تاپو
خمره سفالی بزرگ که در آن آرد و گندم ذخیره کنند
فرهنگ فارسی معین
شاهپور، شاهزاده، شهزاد، شهزاده، ملکزاده
متضاد: شاهدخت، شهدخت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اورنگ نشین، پادشاه، تاج دار، سلطان، شاه
متضاد: رعیت، مملوک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خپله، کوتاه قد، خمره
فرهنگ واژه مترادف متضاد