- تاپه
- سرگین گاو تپه تاپال تپاله
معنی تاپه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
جدید
پارسائی، خداپرستی بیخود، سرگشته
اندک
اندوه و ملامت
لنگه خرد یک لنگه از خورجین یک عدل یک جوال
ظرفی از گل چون خمره که در آن آرد و گندم ذخیره کنند
بازگشت از گناه
نو باشد، مقابل کهنه
تیره و تاریک
متکبر لاف زدن، سرگشته حیران متحیر. هلاک شوند
آه گفتن، آه کشیدن، نالیدن و شکایت کردن ظرفی باشد که در آن خاگینه پزند و ماهی بریان کنند، خشت پخته آجر بزرگ
تاری که جولاهگان برای بافتن مهیا کنند مقابل پود
متکبر، لاف زن، سرگشته، حیران، متحیر، شوریده عقل
خدا را پرستش کردن، خداپرستی، پارسایی
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تاه، تان، تاره
ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند، ساج، نوعی غذا
تابۀ زر: کنایه از خورشید
تابۀ زر: کنایه از خورشید
تابه، ظرفی فلزی و پهن برای تف دادن گوشت، ماهی، کوکو، خاگینه و مانند آن، تاوه، ظرفی که در آن چیزی را برشته کنند یا بو دهند
جوال، کیسۀ بزرگ و ستبری از نخ ضخیم یا پارچۀ خشن که برای حمل بار بر پشت چهارپایان بارکش می اندازند، تاچه، گوال، گاله، غنج، ایزغنج، غرار، غراره، جوالق، شکیش
ظرف سفالی بزرگ که در آن غله یا آرد بریزند، خمره
تار، رشته، نخ، رشتۀ باریک، تاه، تانه، تان
فرق سر، میان سر، تارک
تاریک
تارم، خرگاه، سراپرده، گنبد، خانۀ چوبی، نردۀ چوبی یا فلزی، چوب بستی که برای تاک درست می کنند
فرق سر، میان سر، تارک
تاریک
تارم، خرگاه، سراپرده، گنبد، خانۀ چوبی، نردۀ چوبی یا فلزی، چوب بستی که برای تاک درست می کنند
مقابل کهنه، نو، جدید، مقابل پژمرده، کنایه از شاداب، باطراوت، اخیراً، کنایه از بارونق، باجلوه، کنایه از خرم، خوش، شادمان
تازه به تازه: چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید، نوبه نو
تازه به تازه: چیزهای تازه که یکی پس از دیگری پدید آید، نوبه نو
دایه، زنی که بچۀ کس دیگر را شیر بدهد، پرستار زن که کودکان را پرورش دهد و پرستاری کند، قابله
قطعه بریده از چوب و الوار
فرانسوی سفره زبانزد زمین شناسی خوان
خمره سفالی بزرگ که در آن آرد و گندم ذخیره کنند
((بِ یا بَ))
فرهنگ فارسی معین
ظرف فلزی پهن که برای پختن گوشت، ماهی، کوکو و غیره به کار می رود، آلتی است که در آن دانه گندم و حبوب دیگر را بریان کنند، خشت پخته، آجر بزرگ، شیشه تابدان، تابه تا، لنگه به لنگه
((س ِ))
فرهنگ فارسی معین
اندوه، ملالت، اضطراب، بی تابی، ویار، میل شدید به خوردن بعضی از میوه ها یا خوراکی ها که بیشتر به خانم های آبستن دست می دهد
نفس زدن پیاپی انسان و حیوان از کثرت گرما یا تلاش
((زِ))
فرهنگ فارسی معین
نو، جدید، مجازاً خرم، شاداب، بدیع، اخیر، اخیراً
تازه به دوران رسیده: کنایه از کسی که تازه به مقامی رسیده و خود را گم کرده، ندید بدید، نوکیسه
تازه به دوران رسیده: کنایه از کسی که تازه به مقامی رسیده و خود را گم کرده، ندید بدید، نوکیسه
دفعه، مرتبه، مره، جمع تارات