داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، ته، تی، تادانه، ته دار، تی گیله، تایله، تاه، دغدغان
داغداغان، از درختان جنگلی با برگ های بیضی و دندانه دار و نوک تیز، گل های سبز رنگ و میوۀ ریز و آبدار به رنگ خاکی یا کبود که در نواحی شمالی ایران می روید و بلندیش تا ۲۰ متر می رسد، از ریشه و پوست آن مادۀ زرد رنگی گرفته می شود و از دانۀ آن هم روغن می گیرند، برگ و ریشۀ آن در طب قدیم برای معالجۀ اسهال به کار می رفته تاغوت، تا، تَه، تی، تادانه، تَه دار، تی گیلَه، تایلَه، تاه، دِغدِغان
بمعنی تابان و براق و روشن، (آنندراج)، مشعشع، نورانی، درخشان: دو گل را بدو نرگس آبدار، همی شست تا شد گلان تابدار، فردوسی، و اینک از آن دو آفتاب، چندین ستارۀ تابدار بیشمار حاصل گشته است، (تاریخ بیهقی)، خورشید تابدار به تدویر آسمان از منظر حمل نظر افکند بر جهان، سوزنی، در آبدار عارض او بنگریستم شد آبدار دیده و شد تابدار دل، سوزنی، دلم ز پرتو نور است همچنان پر نور که لوح سینه بود تابدار همچو بلور، خیالی، ، بمعنی خمدار نیز آمده است چون زلف تابدار، (آنندراج)، پیچیده: گیسوی تابدار، کمندی تابدار: فغان من همه زآن زلف تابدار سیاه که گاه پردۀ لاله ست و گاه معجر ماه، رودکی، کمندی ز ابریشم تابدار یکی خرد سوهان بسی آبدار، فردوسی، گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب، عنصری، قبائی زره برتنش تابدار چوسیماب روشن چو سیم آبدار، نظامی، چونست عقیق آبدارت و آن غالیه های تابدارت، نظامی، پستان یار در خم گیسوی تابدار چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس، سعدی، خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند، حافظ (دیوان چ قزوینی ص 132)، چشم او بی سرمه همچون چشم نرگس دلفریب زلف او بی شانه همچون زلف سنبل تابدار، قاآنی، ، قماشی است که نخش را تاب داده بافند، و آن دیر مدار بود وبیشتر در یزد بافند: نیست جای جلوۀ کمخای هزل من به یزد تابدار اینجا تحکم بر غریبی می کند، فوتی یزدی (از آنندراج)
بمعنی تابان و براق و روشن، (آنندراج)، مشعشع، نورانی، درخشان: دو گل را بدو نرگس آبدار، همی شست تا شد گلان تابدار، فردوسی، و اینک از آن دو آفتاب، چندین ستارۀ تابدار بیشمار حاصل گشته است، (تاریخ بیهقی)، خورشید تابدار به تدویر آسمان از منظر حمل نظر افکند بر جهان، سوزنی، در آبدار عارض او بنگریستم شد آبدار دیده و شد تابدار دل، سوزنی، دلم ز پرتو نور است همچنان پر نور که لوح سینه بود تابدار همچو بلور، خیالی، ، بمعنی خمدار نیز آمده است چون زلف تابدار، (آنندراج)، پیچیده: گیسوی تابدار، کمندی تابدار: فغان من همه زآن زلف تابدار سیاه که گاه پردۀ لاله ست و گاه معجر ماه، رودکی، کمندی ز ابریشم تابدار یکی خرد سوهان بسی آبدار، فردوسی، گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب، عنصری، قبائی زره برتنش تابدار چوسیماب روشن چو سیم آبدار، نظامی، چونست عقیق آبدارت و آن غالیه های تابدارت، نظامی، پستان یار در خم گیسوی تابدار چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس، سعدی، خلاص حافظ از آن زلف تابدار مباد که بستگان کمند تو رستگارانند، حافظ (دیوان چ قزوینی ص 132)، چشم او بی سرمه همچون چشم نرگس دلفریب زلف او بی شانه همچون زلف سنبل تابدار، قاآنی، ، قماشی است که نخش را تاب داده بافند، و آن دیر مدار بود وبیشتر در یزد بافند: نیست جای جلوۀ کمخای هزل من به یزد تابدار اینجا تحکم بر غریبی می کند، فوتی یزدی (از آنندراج)
کسی که افکار خود را پوشیده دارد، که اسرار خود به کس نگوید، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رازدار، خلاف تنک حوصله و تنک دل: چهرۀاو جوان و تودار بود، (سایه روشن صادق هدایت ص 13)
کسی که افکار خود را پوشیده دارد، که اسرار خود به کس نگوید، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، رازدار، خلاف تنک حوصله و تنک دل: چهرۀاو جوان و تودار بود، (سایه روشن صادق هدایت ص 13)
دهی از دهستان کولی وند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان انگوران است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 175 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از دهستان حشمت آباد است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 112 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی از دهستان کولی وند است که در بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد واقع است و 120 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) دهی از دهستان انگوران است که در بخش ماه نشان شهرستان زنجان واقع است و 175 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2) دهی از دهستان حشمت آباد است که در بخش دورود شهرستان بروجرد واقع است و 112 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 240 هزارگزی جنوب دیلم و 6 هزارگزی راه ساحلی دیلم به گناوه، جلگه گرمسیر مرطوب و مالاریائی، دارای 215 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، و رجوع به فهرست فارسنامۀ ناصری شود
دهی است از دهستان لیراوی بخش دیلم شهرستان بوشهر، واقع در 240 هزارگزی جنوب دیلم و 6 هزارگزی راه ساحلی دیلم به گناوه، جلگه گرمسیر مرطوب و مالاریائی، دارای 215 تن سکنه، آب آن از چاه، محصول آنجا غلات، شغل اهالی زراعت، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)، و رجوع به فهرست فارسنامۀ ناصری شود
نام روستایی بوده است در اطراف سمرقند، و در نواحی سمرقند روستایی خوش هواتر و حاصل خیزتر از آن نبود که مانند آن میوه های نیکو داشته باشد و مردمش بهتر از آن باشد و طول آن بیش از ده فرسنگ بود و ساودار مر نصارا را آبادانی بود معروف، (رودکی سعید نفیسی صص 141 - 142 از اصطخری ص 322) نام کوهی است در جنوب سمرقند، (رودکی سعید نفیسی ص 141)
نام روستایی بوده است در اطراف سمرقند، و در نواحی سمرقند روستایی خوش هواتر و حاصل خیزتر از آن نبود که مانند آن میوه های نیکو داشته باشد و مردمش بهتر از آن باشد و طول آن بیش از ده فرسنگ بود و ساودار مر نصارا را آبادانی بود معروف، (رودکی سعید نفیسی صص 141 - 142 از اصطخری ص 322) نام کوهی است در جنوب سمرقند، (رودکی سعید نفیسی ص 141)
برادر آباقاخان (1282-1284م.) که بعد از آباقاخان به سلطنت رسید و در 10 اوت 1284 میلادی بدست برادرزاده اش ارغون کشته شد. رجوع به کتاب از سعدی تا جامی براون ترجمه حکمت ص 30 شود
برادر آباقاخان (1282-1284م.) که بعد از آباقاخان به سلطنت رسید و در 10 اوت 1284 میلادی بدست برادرزاده اش ارغون کشته شد. رجوع به کتاب از سعدی تا جامی براون ترجمه حکمت ص 30 شود
چودار، چودر، ویبگ، گیاهی هرزه که در غله زار روید و دانۀ آن چون گندمی لاغر و کشیده است، قسمی گندم وحشی، نوعی از حبوبات که در میان گندم و جو پیدا آید، و رجوع به چودار شود
چودار، چودر، ویبگ، گیاهی هرزه که در غله زار روید و دانۀ آن چون گندمی لاغر و کشیده است، قسمی گندم وحشی، نوعی از حبوبات که در میان گندم و جو پیدا آید، و رجوع به چودار شود
گیاهی از تیره گندمیان بارتفاع یک تا دو متر و دارای برگهای پهن خشن و سنبله ای دراز مرکب ازسنبلکهاست و آن در اراضی خشک و آهکی روییده میشود. دانه هایش برای تهیه آرد و نان بکار میرود دیرک دیله بارنج
گیاهی از تیره گندمیان بارتفاع یک تا دو متر و دارای برگهای پهن خشن و سنبله ای دراز مرکب ازسنبلکهاست و آن در اراضی خشک و آهکی روییده میشود. دانه هایش برای تهیه آرد و نان بکار میرود دیرک دیله بارنج
گیاهی از نوع غلات که ارتفاعش تا دو متر هم می رسد.خوشه های دراز و برگ های پهن دارد. بیشتر در زمین های خشک و آهکی می روید، دانه هایش برای تهیه آرد و نان به کار می رود
گیاهی از نوع غلات که ارتفاعش تا دو متر هم می رسد.خوشه های دراز و برگ های پهن دارد. بیشتر در زمین های خشک و آهکی می روید، دانه هایش برای تهیه آرد و نان به کار می رود